چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده می‌آیی

چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده می‌آیی
ز گلزاری که می‌رفتی گلی ناچیده می‌آیی
گلت از غیرت آه کدامین تشنه می‌جوشد
که در آب و عرق زین گونه تر گردیده می‌آیی
کسی باید که بیند یک نظر شکل پر آشوبت
چنان شاهانه چون تاج و کمر بخشیده می‌آیی
نمی‌گویم که رحمی بر فغان و گریهٔ من کن
تو کز ناز و جفا بر دیگران خندیده می‌آیی
چه افسونت چنین دیوانه‌وَش دارد نمی‌دانم
که هرجا می‌روی یک دم نیارامیده می‌آیی
به راهت هر قدم چشم و دلی در خاک و خون مانده
تو بی‌باکانه دامن از زمین درچیده می‌آیی
جگر سوزد کجا گفت فغانی بشنوی چون تو
نوای بلبل و آواز نی نشنیده می‌آیی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *