نگشته شعله از یکجا بجای دیگر افروزد
درآ و خانه روشن کن که امشب مهلت عمرم
بود چندانکه پیش من کسی شمعی برافروزد
گرم سوزد خیال شمع رخسارت از آن خوشتر
که محنتخانه ی من بیتو شمع خاور افروزد
نیفتد بیتوام یکذره در دل پرتو شادی
فلک هر چند شمع دولتم روشن تر افروزد
چه سوزست این که چون رو مینهم بر آتش گلخن
ز پهلوی دلم پیوسته روی اخگر افروزد
چنین کز آتش رویت تن من گشت خاکستر
دلم آیینه ی مقصود ازین خاکستر افروزد
خوش آن محفل که بنشیند فغانی با دل سوزان
جمال ساقی گلرخ بنور ساغر افروزد