هر لحظه ام خیال بسوی دگر برد

هر لحظه ام خیال بسوی دگر برد
دستم گرفته بر سر کوی دگر برد
آشفته ام ز باد که هر دم بر غم من
گردی ز مقدم تو بروی دگر برد
جان را بدست باد چو سویت روان کنم
لرزد دلم مباد که سوی دگر برد
عاشق شنید بوی گل از باد و شد ز دست
در مجلسی ندید که بوی دگر برد
آمد هوای آنکه فغانی بهر نفس
برگ نشاط بر لب جوی دگر برد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *