مسمط بهاریه

مسمط بهاریه
تا کیومرث بهار آمد و بنشست به تخت
سر زد اشکوفه سیامک‌سان از شاخ درخت
غنچه پوشیده چو هوشنگ زمردگون‌رخت
بست طهمورث بر دیو محن سلسله سخت
جام جمشید پر از باده کن اکنون که ز بخت
کرد هان دولت ضحاک خزان رو به زوال
چون فریدون علم افراشت ز نو فروردین
اردیش ایرج‌سان گشت ولیعهد زمین
سَلْمِ وی رشک بر او برد و کمر بست به کین
خون او ریز الا ماه منوچهرجبین
جِیشِ پورِ پَشَن حُزن نهان شد به کمین
تا که با نوذر عشرت کند آهنگ قتال
«زو» صفت سبزه نوخیز به باغ آمد شاد
کشور خویش به گرشاسب شمشاد نهاد
سرورست از لب جو یک‌تنه مانند قباد
پس به کاووس چمن حکم ولیعهدی داد
بطی از خون سیاوش بده ای ترک‌نژاد
که بزد خسرو کل تکیه بر اورنگ جلال
طوس را کرد پی کینه کش میر سپه
لشکر سبزه زدند از پی رهام رده
زد فریبرز چنار از لب هر جو خرگه
گیو باد آمد و یکباره بیفتاد به ره
دست پیران خزان ناشد از ایشان کوته
تا که ناصر نشد اسپند چنان رستم زال
نسترن با فر لهراسبی آمد در باغ
نرگس از ژاله چو گشتاسب تر کرد دماغ
آتش افروخت کل از چهره زردشت به راغ
داد رویین‌تن کاجش پی ترویج فراغ
زیر (زرجاسب) رز خون دمادم به ایاغ
ای بشو تن خد بهمن قد جاماسب کمال
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *