تاکه اندیشه و فکرم به جنون بر گردد

تاکه اندیشه و فکرم به جنون بر گردد
آسمان در شب تاریک منور گردد
بال پرواز خیالم شکند مرز فلک
ریگ صحرا ز پی توسن من زر گردد
رسم و قید ِ قلم آرم صفت و قامت یار
بید مجنون شده ای باغ صنوبر گردد
عطر شعرم بشمد خار مغیلان به دمن
لاله سان موج زند نو گل احمر گردد
قطره ای اشک من اندرصدف سینه ای دل
به یقین در نگهی من دُر و گوهر گردد
خواهش وصف تو دارد دل سودا زده ام
اگر از عالم امکان مقرر گردد
به ترازوی خرد حسن ترا سنجیدم
که به نیم نگه ات خلق سخنور گردد
زهی هنگامه ای عشق تو دو عالم دارد
انفعالیست که خود قند مکرر گردد
صورت یوسفی و عشق زلیخایی را
این دو بر عاشق و معشوق میسر گردد
امپراطور ز خون جگرش مرجان ریخت
تا در امواج کمالات شناور گردد

۱۹ دلو ۱۳۹۱ هجری خورشیدی
احمد محمود امپراطور

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *