شام شد روزم خدايا سرپناه من کجاست

شام شد روزم خدايا سرپناه من کجاست
تا دمی راحت نمايم خوابگاه من کجاست
بی سر و پا ميدوم در هرطرف ديوانه وار
کفش من آيا کجا باشد، کلاه من کجاست
بر سر راهم جوان ماه سيما رخ نمود
محو حيرت گشته ام تار نگاه من کجاست
کش کشان بر سوی زندان ميبرندم بيگناه
در چنين حال پريشان عذرخواه من کجاست
بين ظلماتم اسير از روز و شب آگاه نيم
دل به تنگ آمد خدايا مهر و ماه من کجاست
گر زنم لاف بزرگی کيست تا باور کند
من خلافت از که دارم، خانقاه من کجاست
در جهان در بين گلخن جا ندارم عشقري
گر منم جمع کرمنا بارگاه من کجاست
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *