رميده آرزوهايم ز آغوش

رميده آرزوهايم ز آغوش
ندارم در جهان سرپوش و پاپوش
سراپا سوختم در آتش عشق
مگر مانده است طعم خام و نيمجوش
بهای يک نگاهت جان نهادي
سرم قيمت به اين اندازه مفروش
رقيب داد دشنامم شنيدي
به ايمائی مرا گفتی که خاموش
به بردن چون شوی شاد از چناغم
ترا ياد و مرا باشد فراموش
بناگوش کسی آمد به يادم
سحر از شش جهت يکباره زد جوش
نبينم عشقری هرگز زوالت
که می سازی عجب اشعار پر جوش
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *