پاس و لحاظ و مردمی مردمان نماند

پاس و لحاظ و مردمی مردمان نماند
شرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند
چشم وفا و مهر و محبت به کس مدار
ياری و آشنايی بروی جهان نماند
شور جرس به گوش من هرگز نمی رسد
ساز و صدا و زمزمهء کاروان نماند
سود و سلم سراسر آفاق را گرفت
يک لقمهء حلال بروی جهان نماند
باد خزان وزيد به اشجار بوستان
گلها تکيد و بلبلی در آشيان نماند
بم ريزی طياره چو آمد بروی کار
تير و تفنگ و برچه و تيغ و سنان نماند
دنبال ناز لاله رخان عشقری مگرد
پيری رسيد، طاقت بار گران نماند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *