به باغ بلبل شوريده همنواى منست
به راغ سنبل ژوليده آشناى منست
طلوع صبح ز جيب دريده ام رقمى ست
سواد شام نمودى ز ماجراى منست
سخاى ابر بود رشحه ى ز چشم ترم
بهار نرگسى از باغ دلكشاى منست
پس از وفات سر تربتم شگوفه نهد
همين ز دلبر سيمينه تن رجاى منست
مثال لاله اى خونين كفن در اين صحرا
به داغ بى ثمرى سوختن سزاى منست
بدان سرم كه سر راهش افگنم سر خويش
رضاى يار همانا ضيا رضاى منست