‎رضاى يار

‎رضاى يار
‎به باغ بلبل شوريده همنواى منست
‎به راغ سنبل ژوليده آشناى منست
‎طلوع صبح ز جيب دريده ام رقمى ست
‎سواد شام نمودى ز ماجراى منست
‎سخاى ابر بود رشحه ى ز چشم ترم
‎بهار نرگسى از باغ دلكشاى منست
‎پس از وفات سر تربتم شگوفه نهد
‎همين ز دلبر سيمينه تن رجاى منست
‎مثال لاله اى خونين كفن در اين صحرا
‎به داغ بى ثمرى سوختن سزاى منست
‎بدان سرم كه سر راهش افگنم سر خويش
‎رضاى يار همانا ضيا رضاى منست
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *