‎شعر

‎شعر
‎گر جهان بى عدالت را عدالت رهبر است
‎از كم و بيش من و ما اين چه شور محشر است
‎آدمى را آدميت در جهان زيب و فر است
‎ورنه هر جانورى را جسم و جانى در خوراست
‎طبل چنگيزى زدن آيئن مردان نيست نيست
‎مرد آن باشد كه مردم دار و مردم پرور است
‎آدمى را دعوى آرام كذب است و خطا
‎تا كه سوداى جهانگيرى بطبعش مضمر است
‎دهر تا كى نسل آدم را به خاك و خون كشد
‎فتنه ها اين گنبد وارونه را زير و سر است
‎مى نشايد گفت شر مطلق اين جا كار ماست
‎گر چه سوى خير ميلان طبيعى كمتر است
‎در شب ميلاد آدم تخم نيكى كاشتند
‎شور اين افسانهء شيرين تا بحر و بر است
‎گر انرژى اتوم پايان كار آدميست
‎اين سخن در پيشگاه بخردان شرم آور است
‎تيره روئى ار نباشد ره بمغز روشنان
‎گر خرد رهبر بود اين قصه ها ناباور است
‎تا نپندارى جهان را بى سر انجام اميد
‎قبضهء هستى بدست كردگار داور است
‎چشم چشمك باز سمين اختران از بام چرخ
‎شاهد نيك و بد اين مشت بى پا و سر است
‎گر چه تلخى ها كشيد از جنگ اولاد بشر
‎خاطر دانا هنوز اميدوار شَكَر است
‎تا بناى صلح مستحكم شود اى دوستان
‎تخم رفعت كاشتن اول بدلها بهتر است
‎سازمان اتحاد و صلح ابناى بشر
‎حاصل دست و دماغ مردم زورآور است
‎كيست زور آور ؟ هر آنكو در فريب آباد دهر
‎ناتوانى را همين بى چاره گى ها ياور است
استاد سخن احمد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *