گر جهان بى عدالت را عدالت رهبر است
از كم و بيش من و ما اين چه شور محشر است
آدمى را آدميت در جهان زيب و فر است
ورنه هر جانورى را جسم و جانى در خوراست
طبل چنگيزى زدن آيئن مردان نيست نيست
مرد آن باشد كه مردم دار و مردم پرور است
آدمى را دعوى آرام كذب است و خطا
تا كه سوداى جهانگيرى بطبعش مضمر است
دهر تا كى نسل آدم را به خاك و خون كشد
فتنه ها اين گنبد وارونه را زير و سر است
مى نشايد گفت شر مطلق اين جا كار ماست
گر چه سوى خير ميلان طبيعى كمتر است
در شب ميلاد آدم تخم نيكى كاشتند
شور اين افسانهء شيرين تا بحر و بر است
گر انرژى اتوم پايان كار آدميست
اين سخن در پيشگاه بخردان شرم آور است
تيره روئى ار نباشد ره بمغز روشنان
گر خرد رهبر بود اين قصه ها ناباور است
تا نپندارى جهان را بى سر انجام اميد
قبضهء هستى بدست كردگار داور است
چشم چشمك باز سمين اختران از بام چرخ
شاهد نيك و بد اين مشت بى پا و سر است
گر چه تلخى ها كشيد از جنگ اولاد بشر
خاطر دانا هنوز اميدوار شَكَر است
تا بناى صلح مستحكم شود اى دوستان
تخم رفعت كاشتن اول بدلها بهتر است
سازمان اتحاد و صلح ابناى بشر
حاصل دست و دماغ مردم زورآور است
كيست زور آور ؟ هر آنكو در فريب آباد دهر
ناتوانى را همين بى چاره گى ها ياور است
استاد سخن احمد ضيا قاريزاده