عيد رمضان

عيد رمضان
طفلی به پدر گفت که عید رمضانست
روز طرب و عشرت و عیش همگانست
دل هاهمه جوشیده و لبها همه خندان
تن ها همه پوشیده و جان ها به امانست
پوینده بهربرزن وگرونده بهر کوی
گرپیر و جوانست اگر خورد وکلانست
این برسرآن دست گزین ازرهٔ الفت
وین برلب آن بوسه گذار از دل و جانست
جز جامهٔ خلقان که مرا در بر و دوش است
کوآنکه درین عیدوراجامه چنان است
درخانهٔ همسایهٔ بی عاطفهٔ ما
خوراکه و پوشاکه کران تا بکرانست
رخت من وتوکهنه ترازعمرزمانه
قوت من و تو شورترازاشک روانست
اینجاسخن ازنیش و درآنجاسخن از نوش
دادودهش چرخ چنین است وچنانست
همسایه پسرراکه بود مال فراوان
لطفش به من ای باب ندانی که چسانست
خواهم که یکی جامه از او عاریه گیرم
کوه همدم و همراز من از دیر زمانست
بیچاره پدرگفت که ای جان گرامی
امداد زبیگانه مجویی که زیانست
ازبهردونان منت دونان نتوان برد
این پند زمن گیر که سود دو جهانست
مگرای به ذلت که ترا جلوه دهد پست
بگرای به همت که ترا این به ازآنست
آری ببرودوش تو این جامهٔ خلقان
خوشتر ز پذیرایی احسان کسانست
بیهوده نپیندار که گفتند بزرگان
با کهنهٔ خود ساز نو خلق گرانست
استاد احمد ضیا قاریزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *