گرديد بر سرير چمن جلوه گر خزان
بگشود ظالمانه ز هم بال و پر خزان
برخاست بهر غارت باغ و بهار و گل
بربست دامن ستم اندر كمر خزان
گل را به خاك ريخت، چمن را فسرده ساخت
از رنگ و بو نماند به گلشن اثر خزان
بسپرده است كاكل سنبل به دست باد
افكنده است بر دل بلبل شرر خزان
قمرى به ناله، سرو زبون، لاله غرق خون
انداخته به باغ عجب شور و شر خزان
مى افكند به خاك سيه هر گلى كه باد
در چشم عندليب زند نيشتر خزان
بر پا نموده بر سر قمرى قيامتى
شمشاد را كشيده قبا تا ز بر خزان
تا پيش همسران خودش سرخ رو بود
رخساره را به خون چمن كرده تر خزان
گل ريخت، سبزه مرد و چمن زرد و زار گشت
ديگر ضيا چه خواهد از اين بيشتر خزان
استاد ضيا قاريزاده