در چشم من تو ماه زمینی؛ عزیز من!
چشمآهوی، قبیلهنشینی؛ عزیز من!
یک شاخه گل به عشق تو بسیار کوچک است
از آسمان ستاره بچینی؛ عزیز من!
حس میکنم که رفتنیام من، تو سالها
از عمر خویش خیر ببینی؛ عزیز من!
میخواهمت، دلیل و دلایل نیاز نیست
دیگر مگو چنان و چنینی؛ عزیز من!
«آنِ» منی؛ فدات شوم دل مزن که تو
در عاشقی هم آن و هم «این»ی عزیز من!
نادیده عاشقت شدم آن سالها به خیر
حالا تو در یسار و یمینی؛ عزیز من!
هرجا که خواستم بروم بیتو مشکل است
در خون من هنوز عجینی؛ عزیز من!
یک صندلیست خالی و جای دو آدم است
باید کنار من بنشینی؛ عزیز من!!!
یحیا جواهری