چشم اندازی به غزلی از یحیا جواهری

چشم اندازی به غزلی از یحیا جواهری
من شاعر کوچه‌های ناآرامم
هر کوچه صدا کند مرا با نامم
دیوار و در و پنجره‌ها می‌فهمند
من عاشقم و قلندر گمنامم
نه زن نه شراب نه بهار و باران
کوچه‌ست یگانه منبع الهامم
از یاد نبرده کودک همسایه
این قصه که من کبوتر هر بامم
ساقی! تو اگر فروغِ فرخ‌زادی
یک جام دگر بده که من خیامم
در کوچه اگر میکده‌یی بگشایم
ناکرده گنه مستحقِ اعدامم
این چیست، چرا، چه اتفاق افتاده
هم صبح به تلخی گذرد؛ هم شامم؟
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *