فرو افتاده گیسوها به روی شانهٔ آنها
شمالک شد ببین آن روسریها جای خود هستند؟
به شهر افکنده غوغا گردش عصرانهٔ آنها
اگرچه این جماعت خانمان سوز اند و ویرانگر
ولی هرگز نگفتم در بگیرد خانهٔ آنها
چو سیگاری که از دودش هوا تبدیل میگردد
همین بازیست با ما عادت روزانهٔ آنها
تمام کلّیات شمس و شعر دلکش حافظ
پر از تصویر لیلیهاست با افسانهٔ آنها
اگر مستاند شاعرها دلیل محکمی دارد
شراب و شعر خیام است در میخانهٔ آنها
یحیا جواهری