آغوش رنج ها

آغوش رنج ها
وه !‌ که یک اهل دل نمی یابم
که به او شرح حال خود گویم
محرمی کو که یک نفس با او
قصهٔ پر ملال خود گویم ؟
هر چه سوی گذشته می نگرم
جز غم و رنج حاصلم نبود
چون به اینده چشم می دوزم
جز سیاهی مقابلم نبود
غمگساران محبتی که دگر
غم ز تن طاقت و توانم برد
طاقت و تاب و صبر و آرامش
همگی هیچ نیمه جانم برد
گاه گویم که سر به کوه نهم
سیل آسا خروش بردارم
رشتهٔ عمر و زندگی ببرم
بار محنت ز دوش بردارم
کودکانم میان خاطره ها
پیش ایند و در برم گیرند
دست القت به گردنم بندند
بوسهٔ مهر از سرم گیرند
پسرانم شکسته دل ،‌پرسند
کیست آخر ، پس از تو ، مادر ما ؟
که ز پستان مهر ، شیر نهد
بر لب شیرخوار خواهر ما ؟
کودکان عزیز و دلبندم
زندگانی مراست بار گران
لیک با منتش به دوش کشم
که نیفتد به شانهٔ دگران
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *