تا سحر غوغای رندان را بجان مشتاق بود
زهره را آورده بود او از سر مستان برقص
کان صدا اندر خم این گنبد نه طاق بود
گر چه زو صد ناز و از ما بوده صد چندان نیاز
در طریق حسن و عشق از روی استحقاق بود
از صفا و نور مجلس گر نهان بود آفتاب
بهتر از وی لمعه جام می براق بود
مستی رندان ز می هم بود لیکن بیشتر
از نوازشهای آن ماه نکو اخلاق بود
ز اهل آن هنگامه من بیهوش تر بودم ازانک
با منش از جمله رندان بیشتر اشفاق بود
مست شو گر مخلصت باید که هرگز وا نرست
از جفای اهل آفاق آنکه در آفاق بود
اندر آن شب هر کرا یک جرعه زان می شد نصیب
تا قیامت در جهان رند علی الا طلاق بود
فانی اندر سیر اطوار طریقت هر چه دید
بود نیکو لیکنش زهد ریایی شاق بود