یارب آشفتگی زلف به دستارش ده

یارب آشفتگی زلف به دستارش ده چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد دلی از سنگ خدایا…

ادامه مطلب

آزادهٔ ما برگ سفر هیچ ندارد

آزادهٔ ما برگ سفر هیچ ندارد جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد از سنگ بود بی‌ثمری دست حمایت آسوده درختی که ثمر هیچ ندارد…

ادامه مطلب

آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا

آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است آنچه…

ادامه مطلب

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم که خواهد خورد…

ادامه مطلب

چارهٔ دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد

چارهٔ دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت مادر بی‌مهر…

ادامه مطلب

خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد

خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد همیشه سر به گریبان ماتمی دارد تو مرد صحبت دل نیستی، چه می‌دانی که سر به…

ادامه مطلب

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای در بغل شیشه و در دست قدح، در بر…

ادامه مطلب

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی‌تو

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی‌تو گره چو نقطه شود رشتهٔ سخن بی‌تو نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد برون ز…

ادامه مطلب

عاشق سلسلهٔ زلف گرهگیرم من

عاشق سلسلهٔ زلف گرهگیرم من روزگاری است که دیوانهٔ زنجیرم من نکنم چشم به هر نقش سبکسیر سیاه محو یک نقش چو آیینهٔ تصویرم من…

ادامه مطلب

ما خنده را به مردم بی‌غم گذاشتیم

ما خنده را به مردم بی‌غم گذاشتیم گل را به شوخ چشمی شبنم گذاشتیم قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک چون کعبه…

ادامه مطلب

مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست

مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست که زندگانی ده روزه زندگانی نیست به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار شراب تلخ…

ادامه مطلب

نه پشت پای بر اندیشه می‌توانم زد

نه پشت پای بر اندیشه می‌توانم زد نه این درخت غم از ریشه می‌توانم زد به خصم گل زدن از دست من نمی‌آید وگرنه بر…

ادامه مطلب

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی تبخال زد از آه جگر سوز لب صبح وز دل تو…

ادامه مطلب

ازباد دستی خود، ما میکشان خرابیم

ازباد دستی خود، ما میکشان خرابیم در کاسه سرنگونی، همچشم با حبابیم با محتسب به جنگیم، از زاهدان به تنگیم با شیشه‌ایم یکدل، یکرنگ با…

ادامه مطلب

ای جهانی محو رویت، محو سیمای که‌ای؟

ای جهانی محو رویت، محو سیمای که‌ای؟ ای تماشاگاه عالم، در تماشای که‌ای؟ عالمی را روی دل در قبلهٔ ابروی توست تو چنین حیران ابروی…

ادامه مطلب

به غم نشاط من خاکسار نزدیک است

به غم نشاط من خاکسار نزدیک است خزان من چو حنا با بهار نزدیک است یکی است چشم فرو بستن و گشادن من به مرگ،…

ادامه مطلب

چشم خونبارست ابر نوبهار زندگی

چشم خونبارست ابر نوبهار زندگی آه افسوس است سرو جویبار زندگی اعتمادی نیست بر شیرازهٔ موج سراب دل منه بر جلوهٔ ناپایدار زندگی یک دم…

ادامه مطلب

در کدامین چمن ای سرو به بار آمده‌ای؟

در کدامین چمن ای سرو به بار آمده‌ای؟ که رباینده‌تر از خواب بهار آمده‌ای با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد! خانه‌پردازتر از سیل بهار…

ادامه مطلب

دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم

دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم به خاطر آنچه می‌گردید، شد یکجا فراموشم نمی‌گردد ز خاطر محو، چون مصرع بلند افتد شدم…

ادامه مطلب

ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا

ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا حلقهٔ بیرون این دنیای باطل کن مرا وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است پای خواب آلودهٔ دامان…

ادامه مطلب

طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند

طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند صیقل شکست و آینه‌ام در غبار ماند چون ریشهٔ درخت که ماند به جای خویش شد زندگی…

ادامه مطلب

ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم

ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم محرم آیینهٔ خورشید از پاس دمیم دست افسوس است برگ ما و بار دل ثمر ما…

ادامه مطلب

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است از دل بیدار و اشک آتشین و آه…

ادامه مطلب

نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می‌لرزم

نه چون بید از تهیدستی درین گلزار می‌لرزم که بر بی‌حاصلی می‌لرزم و بسیار می‌لرزم ز بیخوابی مرا چون چشم انجم نیست پروایی ز بیم…

ادامه مطلب

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما

یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده‌اند ساده…

ادامه مطلب

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن از نسیمی دفتر ایام برهم می‌خورد از…

ادامه مطلب

بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی

بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی اگر ز خود نتوانی، ز خانه بیرون آی بود رفیق سبکروح تازیانهٔ شوق نگشته است صبا تا روانه…

ادامه مطلب

چشم امید به مژگان‌تر خود داریم

چشم امید به مژگان‌تر خود داریم روی خود تازه به آب گهر خود داریم به گل ابر بهاران نبود دهقان را این امیدی که به…

ادامه مطلب

دایم ز خود سفر چو شرر می‌کنیم ما

دایم ز خود سفر چو شرر می‌کنیم ما نقد حیات صرف سفر می‌کنیم ما سالی دو عید مردم هشیار می‌کنند در هر پیاله عید دگر…

ادامه مطلب

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی…

ادامه مطلب

ساقی دمید صبح، علاج خمار کن

ساقی دمید صبح، علاج خمار کن خورشید را ز پردهٔ شب آشکار کن رنگ شکسته می‌شکند شیشه در جگر از می خزان چهرهٔ ما را…

ادامه مطلب

عرق‌فشانی آن گلعذار را دریاب

عرق‌فشانی آن گلعذار را دریاب ستاره‌ریزی صبح بهار را دریاب درون خانه خزان و بهار یکرنگ است ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب…

ادامه مطلب

ما تازه روی چون صدف از دانهٔ خودیم

ما تازه روی چون صدف از دانهٔ خودیم خرسند از محیط به پیمانهٔ خودیم ما را غریبی از وطن خود نمی‌برد در کعبه‌ایم و ساکن…

ادامه مطلب

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان مانده‌ام از عزیزان هیچ‌کس خوابی برای من ندید گر چه عمری شد…

ادامه مطلب

نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا

نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا سرمهٔ خاموشی من از سواد شهرهاست چون جرس گلبانگ عشرت…

ادامه مطلب

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟ سنگین نمی‌شد اینهمه خواب ستمگران گر می‌شد از شکستن دلها…

ادامه مطلب

با حلقهٔ ارادت ساغر به گوش کن

با حلقهٔ ارادت ساغر به گوش کن یا عاقلانه ترک در میفروش کن چون می درین دو هفته که محبوس این خمی سرجوش زندگانی خود…

ادامه مطلب

بوی گل و نسیم صبا می‌توان شدن

بوی گل و نسیم صبا می‌توان شدن گر بگذری ز خویش، چها می‌توان شدن شبنم به آفتاب رسید از فتادگی بنگر که از کجا به…

ادامه مطلب

چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما

چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما باده از جوش نشاط افتاد و در جوشیم ما نالهٔ ما حلقه در گوش اجابت می‌کشد کز…

ادامه مطلب

دانسته‌ام غرور خریدار خویش را

دانسته‌ام غرور خریدار خویش را خود همچو زلف می‌شکنم کار خویش را هر گوهری که راحت بی‌قیمتی شناخت شد آب سرد، گرمی بازار خویش را…

ادامه مطلب

دیدهٔ ما سیر چشمان، شان دنیا بشکند

دیدهٔ ما سیر چشمان، شان دنیا بشکند همچو جوهر نقش را آیینهٔ ما بشکند بر سفال جسم لرزیدن ندارد حاصلی این سبو امروز اگر نشکست،…

ادامه مطلب

سیراب در محیط شدم ز آبروی خویش

سیراب در محیط شدم ز آبروی خویش در پای خم ز دست ندادم سبوی خویش در حفظ آبرو ز گهر باش سخت‌تر کاین آب رفته…

ادامه مطلب

عقده‌ای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو

عقده‌ای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو ز یربار دل سرآمد روزگارم همچو سرو محو نتوان ساختن از صفحهٔ خاطر مرا مصرع برجستهٔ باغ و…

ادامه مطلب

ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم

ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم سنگ ملامت دل دیوانهٔ خودیم چون بلبل از ترانهٔ خود مست می‌شویم ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم…

ادامه مطلب

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم ز هیچ چشمهٔ دیگر امید آب ندارم خوشم به وعدهٔ خشکی ز شیشه خانهٔ گردون امید گوهر…

ادامه مطلب

نه گل، نه لاله درین خارزار می‌ماند

نه گل، نه لاله درین خارزار می‌ماند دویدنی به نسیم بهار می‌ماند مل خنده بود گریهٔ پشیمانی گلاب تلخ ز گل یادگار می‌ماند مگر شهید…

ادامه مطلب

آب خضر و می شبانه یکی است

آب خضر و می شبانه یکی است مستی و عمر جاودانه یکی است بر دل ماست چشم، خوبان را صد کماندار را نشانه یکی است…

ادامه مطلب

با تجرد چون مسیح آزار سوزن می‌کشم

با تجرد چون مسیح آزار سوزن می‌کشم می‌کشد سر از گریبان ز آنچه دامن می‌کشم کوه آهن پیش ازین بر من سبک چون سایه بود…

ادامه مطلب

پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش

پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش مردان به دیگری نگذارند کار خویش چون شیشهٔ شکسته و تاک بریده‌ام عاجز به دست گریهٔ بی‌اختیار…

ادامه مطلب

چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم

چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم یک بار نجست از دل ما ناوک آهی از بار گنه همچو…

ادامه مطلب