آنرا که نظر در آن جهان باید کرد

آنرا که نظر در آن جهان باید کرد پرواز ورای آسمان باید کرد هرگاه که دولتی بدو آرد روی در حال ز خویشتن نهان باید…

ادامه مطلب

آن نقد نگر که در میان دارد گل

آن نقد نگر که در میان دارد گل یعنی که کنار زرفشان دارد گل گل میخندد که زعفران خورد بسی شک نیست در آن که…

ادامه مطلب

آن قطره که آب جمله از دریا خورد

آن قطره که آب جمله از دریا خورد پنهان شد اگرچه عالمی پیدا خورد جانم که نفس مینزند جز بادوست در هر نفسی هر دو…

ادامه مطلب

آن را که کلید مشکلی میباید

آن را که کلید مشکلی میباید از عمرِ دراز حاصلی میباید برتر ز دو کون عاقلی گر یابی ای مرده دلان زنده دلی میباید

ادامه مطلب

آن دل که ز دست من کنون خواهی برد

آن دل که ز دست من کنون خواهی برد خونی است که در میانِ خون خواهی برد باری چو برون میبری از تن دل من…

ادامه مطلب

آن بحر که در یگانگی اوست یکی

آن بحر که در یگانگی اوست یکی یک قطره در آن بحر نسنجد فلکی گر هژده هزار عالم افتد در وی حقّا که از او…

ادامه مطلب

امروز چو جمله عمر ضایع کردی

امروز چو جمله عمر ضایع کردی فردا چکنی به خاک و خون میگردی چون پرده براوفتد هویدا شودت چیزی که به زیر پرده میپروردی

ادامه مطلب

اسرار تو در حروف نتواند بود

اسرار تو در حروف نتواند بود و اعداد تو در اُلوف نتواند بود جاوید همی هیچ کسی را هرگز برحکمت تو وقوف نتواند بود

ادامه مطلب

از گریهٔ زار ابر، گل تازه و پاک

از گریهٔ زار ابر، گل تازه و پاک خندان بدمید دامن خود زده چاک زان میگریم چو ابر بر خاک تو زار تا بو که…

ادامه مطلب

از شرم رخت سرخی گل میبشود

از شرم رخت سرخی گل میبشود وز شور لبت تلخی مل میبشود چون با تو به پل برون نمیشد آبم خون میگریم اگر به پل…

ادامه مطلب

از چشم خوشت بسی شکایت دارم

از چشم خوشت بسی شکایت دارم وز لعل لبت بسی حمایت دارم چون من بندانم که بداند آخر تا با تو ز تو من چه…

ادامه مطلب

از بس که دلم بسوخت زین کاردرشت

از بس که دلم بسوخت زین کاردرشت روزی صد ره به دست خود خود را کشت جامی دو، می مغانه خواه از زردشت تا باز…

ادامه مطلب

آخر ره دورت به کناری برسد

آخر ره دورت به کناری برسد با تو بد و نیک را شماری برسد هرچند که هست بینهایت کاری چون تو برسیدی همه کاری برسد

ادامه مطلب

یک دم دل محنت کشم آسوده نشد

یک دم دل محنت کشم آسوده نشد تا خون دلم ز دیده پالوده نشد سودای جهان، که هر زمان بیشترست، ای بس که بپیمودم و…

ادامه مطلب

یا رب به حجاب زین جهانم نبری

یا رب به حجاب زین جهانم نبری جز با ایمان به مرگ جانم نبری جاروبِ درِ تو از محاسن کردم تا دردوزخ موی کشانم نبری

ادامه مطلب

هیچم همه تا با خود و با خویشتنم

هیچم همه تا با خود و با خویشتنم هستم همه تا با خود و با جان و تنم تا میماند از «من» من یک مویی…

ادامه مطلب

هم رحمت عالمی ز ما ارسلناک

هم رحمت عالمی ز ما ارسلناک هم مایهٔ آفرینشی از لولاک حق کرده ندا بجانت ای گوهر پاک! لولاک لنا لما خلقت الافلاک

ادامه مطلب

هرگاه که سِرِّ معرفت یابی باز

هرگاه که سِرِّ معرفت یابی باز هر لحظه هزار منزلت یابی باز چه سود که خویش را به صورت یابی کار آن باشد که در…

ادامه مطلب

هر لحظه دهد عشق توام سرشوئی

هر لحظه دهد عشق توام سرشوئی تا من سر و پای گم کنم چون گوئی از هر مژهای اگر بریزم جوئی تا با خویشم از…

ادامه مطلب

هر سبزه و گل که از زمین بیرون رُست

هر سبزه و گل که از زمین بیرون رُست از خاک یکی سبزه خط گلگون رُست هر نرگس و لاله کز کُهْ و هامون رُست…

ادامه مطلب

هر دیده که روی در معانی آورد

هر دیده که روی در معانی آورد بیشک ز کمال زندگانی آورد بر باد مده عمر که هر لحظه ز عمر صد مُلک به دست…

ادامه مطلب

هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست

هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست در دریاست او ولیک در وی دریاست هر لحظه هزار موج خیزد زین بحر کار آن…

ادامه مطلب

هر چند که دریای پر آب آمد پیش

هر چند که دریای پر آب آمد پیش بشتاب که کار با شتاب آمد پیش گر غرقه شدی چه سود کاندر همه عمر بیدار کنون…

ادامه مطلب

هر جان که بدان سرِّ معما نرسید

هر جان که بدان سرِّ معما نرسید در شیب فرو رفت و به بالا نرسید بیچاره دل کسی که از شومی نفس در قطرگی افتاد…

ادامه مطلب

نه لایق کوی تست سیری که بود

نه لایق کوی تست سیری که بود نه نیز موافقست خیری که بود یک ذرّه خیال غیر، هرگز مگذار کافسوس بود خیال غیری که بود

ادامه مطلب

نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی

نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی نه غمخوری این دل غمخواره کنی گیرم که ز پرده مینیایی بیرون این پردهٔ عاشقان چرا پاره کنی

ادامه مطلب

مینشناسد کسی زبان من و تو

مینشناسد کسی زبان من و تو بیرون ز جهان است جهان من و تو دایم چو تو بامنی و من با تو به هم دوری…

ادامه مطلب

مهری که ز تو در دل من بنهفته است

مهری که ز تو در دل من بنهفته است با تو به زبان اگر نگویم گفته است وقت است که طاق و جفت گویم با…

ادامه مطلب

معشوقه نه سر،‌نه سروری میخواهد

معشوقه نه سر،‌نه سروری میخواهد حیرانی و زیر و زَبَری میخواهد من زاهد فوطه پوش چون دانم بود چون یار مرا قلندری میخواهد

ادامه مطلب

مائیم و میی و مطربی مشکین خال

مائیم و میی و مطربی مشکین خال بی هجر میسَّر شده ایام وصال با سیمبری نشسته در باد شمال زین آب حرام خون خود کرده…

ادامه مطلب

ماهی که به قد سرو روانم آمد

ماهی که به قد سرو روانم آمد دلتنگی او آفت جانم آمد دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم گِرد دل او برنتوانم آمد

ادامه مطلب

ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم

ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم قربان گشتن کیش گرفتیم و شدیم چون اشک به پای اوفتادیم به درد چون شمع سرِ خویش گرفتیم…

ادامه مطلب

گه در غم روزگار و گه در قهری

گه در غم روزگار و گه در قهری از هرچه در اوفتادهای بیبهری ای طوطی جان! چه میکنی در شهری کانجا ندهندت شکری بیزهری

ادامه مطلب

گل گفت که دست زرفشان آوردم

گل گفت که دست زرفشان آوردم خندان خندان سر به جهان آوردم بند از سرِ کیسه برگرفتم رفتم هر نقد که بود با میان آوردم

ادامه مطلب

گل گفت چنین که من کنون میآیم

گل گفت چنین که من کنون میآیم حقا که خلاصهٔ جنون میآیم شاید اگر آغشتهٔ خون میآیم چون از رحمِ غنچه برون میآیم

ادامه مطلب

گفتی که اگر میطلبی تدبیری

گفتی که اگر میطلبی تدبیری هرچت باید بخواه بیتأخیری زلفت خواهم ازانکه در میباید دیوانگی مرا چنان زنجیری

ادامه مطلب

گفتم ‌چه شود چو لطف ذاتی داری

گفتم ‌چه شود چو لطف ذاتی داری کز قرب خودم غرق حیاتی داری عزت، به زبان سلطنت، گفت ‌برو تاکی ز تو خطی و براتی…

ادامه مطلب

گفتم جانا هیچ کسی جانان یافت

گفتم جانا هیچ کسی جانان یافت یا در همه عمر آن چه همی جست آن یافت گفت از پس صدهزار قرن ای عاقل بس زود…

ادامه مطلب

گر هست دلت سوختهٔ جان افروز

گر هست دلت سوختهٔ جان افروز از شمع میانِ سوختن عشق آموز شبهای دراز ماهتابی چون روز چون شمع نخفت میگری و میسوز

ادامه مطلب

گر مرد رهی، روی به فریادرس آر

گر مرد رهی، روی به فریادرس آر پشت از سر صدق در هوا و هوس آر چون نیست بجز یک نفست هر دو جهان پس…

ادامه مطلب

گر عیاری خشک و ترت سوختنی است

گر عیاری خشک و ترت سوختنی است ور طیاری بال و پرت سوختنی است سر در ره عشق باز زیرا که چو شمع تا خواهد…

ادامه مطلب

گر دل خواهی بیا و بپذیر و بگیر

گر دل خواهی بیا و بپذیر و بگیر دل شیفته شد بیار زنجیر و بگیر ور در خور حضرت تو جان میآید گیرم که نبود…

ادامه مطلب

گر جان گویم عاشق آن دیدار است

گر جان گویم عاشق آن دیدار است ور دل گویم واله آن گفتار است جان و دل من پر گهرِ اسرار است لیکن چه کنم…

ادامه مطلب

گر بحرنهای، ز جوش بنشین آخر

گر بحرنهای، ز جوش بنشین آخر بی مشغله و خروش بنشین آخر گر نام و نشان خویش گویی برگو ور وقت آمد خوشی بنشین آخر

ادامه مطلب

گاهی ز غم نفس وخرد میگریم

گاهی ز غم نفس وخرد میگریم گاهی ز برای نیک و بد میگریم گر آخر عمر گوشهای دست دهد بنشینم و بر گناه خود میگریم

ادامه مطلب

گاه از سر طاعتی برون آیی تو

گاه از سر طاعتی برون آیی تو گه در کف معصیت زبون آیی تو نومید مشو هرگز و امید مدار تا آخر دم ز کار…

ادامه مطلب

کو تن که ز پای در فتادست امروز

کو تن که ز پای در فتادست امروز کو دل که ز دیده خون گشادست امروز در هر هوسی که بود دستی بزدیم زان دست…

ادامه مطلب

کارت همه چون که خوردن و خفتن بود

کارت همه چون که خوردن و خفتن بود میلت همه در شنودن و گفتن بود بنشین که من و تو را درین دار غرور مقصود…

ادامه مطلب

عمری که گذشت زود انگار نبود

عمری که گذشت زود انگار نبود وز عمر زیان و سود انگار نبود چون آخر عمر اول افسانه است کو عمر که هرچه بود انگار…

ادامه مطلب

عقلی که جهان کمینه سرمایهٔ اوست

عقلی که جهان کمینه سرمایهٔ اوست در وصفِ تو، عجز،‌برترین پایهٔ اوست هر ذرّه که یک لحظه هوای تو گزید حقّا که صد آفتاب در…

ادامه مطلب