چون نظر بر روی آن دشمن مروت می کنم

چون نظر بر روی آن دشمن مروت می کنم از بهار گریه گلریزان حسرت می کنم تا به کی چون جام می عمرم به گردش…

ادامه مطلب

چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشد

چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشد که عاشق هر دو عالم را به یک نظاره می بخشد غلط بخشی تماشا کن که…

ادامه مطلب

جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت

جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت این چنین گل نتوان از سر دستار گرفت چمن آرای مرا حاجت در بستن نیست جوش گل راه…

ادامه مطلب

تنها نه کار من به نگاه نخست کرد

تنها نه کار من به نگاه نخست کرد هر کس که دید جلوه او پای سست کرد زلف از متاع فتنه تهیدست گشته بود خط…

ادامه مطلب

تا صدق طلب خضر من آبله پا بود

تا صدق طلب خضر من آبله پا بود هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود از کشمکش عشق رسیدیم به دولت این اره…

ادامه مطلب

پنجه غیرت دل پرویز را در هم شکست

پنجه غیرت دل پرویز را در هم شکست هر کجا حرفی ز شیرین کاری فرهاد رفت

ادامه مطلب

به می گرد ملال از چهره دل پاک می کردم

به می گرد ملال از چهره دل پاک می کردم ز هر پیمانه ای خون در دل افلاک می کردم درین ظلمت سرا می یافتم…

ادامه مطلب

به تیغ هر که شود کشته پایدار شود

به تیغ هر که شود کشته پایدار شود رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود ز چارپای عناصر پیاده هر کس شد به یک…

ادامه مطلب

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست بر اعتدال لیل و نهار اعتماد نیست در چارسوی جسم مزن خیمه ثبات بر ابر و برق و…

ادامه مطلب

این ناقصان که فخر به انساب می کنند

این ناقصان که فخر به انساب می کنند پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنند اسلاف را هم از نسب خود کنند خوار…

ادامه مطلب

اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است

اندیشه ز مستی نکند هر که شرابی است کآبادی این طایفه موقوف خرابی است آن را که به انگشت توان عیب شمردن در عالم انصاف…

ادامه مطلب

اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است

اشک خالی کن دلهای غم اندوخته است سخن سرد نسیم جگر سوخته است در بیابان تمنا اثر از منزل نیست می کند آنچه سیاهی، نفس…

ادامه مطلب

از سرد مهری آتش شوقم فسرده است

از سرد مهری آتش شوقم فسرده است روغن تلف مکن به چراغی که مرده است با مشتری به چین جبین حرف می زند حسن تو…

ادامه مطلب

آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است

آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است خود را به زیر بال سمندر کشیده است خودبین مباش تا به حیات ابد رسی آیینه…

ادامه مطلب

یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت

یعقوب بد نکرد که در هجر چشم باخت در قحط حسن، چشم گشودن چه لازم است؟

ادامه مطلب

هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست

هر کجا قامت دلدار به دعوی برخاست سرو چون زنگ ز آیینه قمری برخاست عشق ازان برق که در خرمن مجنون انداخت دود اول ز…

ادامه مطلب

نه لاله است این که پای بیستون را در حنا دارد

نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد دل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد

ادامه مطلب

نسیم از چمن و مشک از ختن گوید

نسیم از چمن و مشک از ختن گوید گل شکفته ازان چاک پیرهن گوید دلم نشست به خون تا به اشک شد همراز کسی به…

ادامه مطلب

من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟

من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟ این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز…

ادامه مطلب

مردانه ازین خرقه سالوس برون آ

(مردانه ازین خرقه سالوس برون آ زن نیستی، از پرده ناموس برون آ) (پر در پر هم بافته پروانه و بلبل ای شمع گل اندام…

ادامه مطلب

ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم

ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم این خار هوس در دل آیینه شکستیم زهاد شکستند اگر شیشه ما را ما نیز طلسم شب آدینه…

ادامه مطلب

گفتار او غم از دل ناکام می برد

گفتار او غم از دل ناکام می برد این قند سوده تلخی بادام می برد رعنا قدان باغ، برآورده تواند نام ترا نهال به اندام…

ادامه مطلب

کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟

کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟ صحبت من قال از چشم سخنگو می شود سرفرو نارد به اسباب دو عالم همتش از دل…

ادامه مطلب

کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟

کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟ کدام گوشه که چشمم گلی در آب ندارد؟ مرا که تشنه آن لعلم از عتاب چه پروا؟…

ادامه مطلب

فکر دنیای دنی کار خدانشناس است

فکر دنیای دنی کار خدانشناس است هر چه در دل گذرد غیر خدا وسواس است لب ببند از سخن پوچ که صد پیراهن لاغری خوبتر…

ادامه مطلب

عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد

عقل را از مغز بیرون داغ سودا می برد جذبه خورشید شبنم را به بالا می برد نوبهار مغفرت از مشرب ما سرخ روست ابر…

ادامه مطلب

صبر مرا حواله به سیماب می کنی

صبر مرا حواله به سیماب می کنی دلداری سفینه به گرداب می کنی ما همچو داغ لاله سیه روزگار و تو سیر سمن فشانی مهتاب…

ادامه مطلب

سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را

سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟ ز خون هر دو جهان دست عشق مستغنی است چه احتیاج نگارست…

ادامه مطلب

سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد

سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد که نعل سیر به گلگون عزم وارون زد کنار خویش ز خون شفق لبالب دید چو صبح هر که…

ادامه مطلب

زاهدان را گوشه خلوت بس است

زاهدان را گوشه خلوت بس است عارفان را نشأه وحدت بس است خاکساران بی نیازند از لباس سایه را افتادگی زینت بس است

ادامه مطلب

ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد

ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را نمی گیرد…

ادامه مطلب

روح را با تن شکم پرور برابر می کند

روح را با تن شکم پرور برابر می کند بادبان را کشتی پربار لنگر می کند تخم نیکی را زمین پاک اکسیر بقاست قطره آبی…

ادامه مطلب

رخ تو روی نگاه از پری بگرداند

رخ تو روی نگاه از پری بگرداند عنان دل ز بت آزری بگرداند چو آفتاب، مرا چند دربدر غم عشق به زیر خیمه نیلوفری بگرداند؟…

ادامه مطلب

دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی

دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی بود از اشک دایم کار چشمش سبحه گردانی ز غفلت مگذران بی گریه ایام محرم را…

ادامه مطلب

درویش خامش است ز مبرم کشنده تر

درویش خامش است ز مبرم کشنده تر از پشه هاست پشه خاکی گزنده تر خاموش بی کمال چو باروت بی صدا باشد ز پوچ گو…

ادامه مطلب

در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم

در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه ایم آن که ما را دربدر دارد به او همخانه ایم بی تکلف یار خود را…

ادامه مطلب

خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون

خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد چون حباب…

ادامه مطلب

خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد

خط ظالم از گل رخسار او کین می کشد انتقام بلبلان از باغ گلچین می کشد کوهکن را عشق اگر هم پله پرویز ساخت رشک…

ادامه مطلب

چون لاله هر که باده حمرا نمی زند

چون لاله هر که باده حمرا نمی زند جوش نشاط چون خم صهبا نمی زند مجنون که از لباس تعلق برآمده است آتش چرا به…

ادامه مطلب

چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟

چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟ چه گرد از روی برگ تاک، اشک تاک بردارد؟ نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق کامل…

ادامه مطلب

چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند

چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می کند بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد سرو را…

ادامه مطلب

تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد

تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد شکرخند تو جانها را گریبان چاک می سازد نمی آید ز شوخی بر زمین پا…

ادامه مطلب

تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است

تا خیال عارضش در دیده مأوا کرده است گریه خونها خورده تا در چشم من جا کرده است مژده باد ای اختر طالع که چشم…

ادامه مطلب

پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند

پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص بوی…

ادامه مطلب

به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن

به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا به تلخکامی عشاق نوشخند…

ادامه مطلب

بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را

بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را در بندگی قامت موزون تو بسته است هر…

ادامه مطلب

بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد

بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن که دورافتادگان…

ادامه مطلب

ای که گفتی نگاه خیره تو

ای که گفتی نگاه خیره تو پرده شرم از میان برداشت: روی ازان روی می توان گرداند؟ چشم ازان چشم می توان برداشت؟

ادامه مطلب

آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است

آن که صد شیوه به آن چشم سخنگو داده است چه اداها که به آن گوشه ابرو داده است آفتابی است دگر چهره رنگت امروز…

ادامه مطلب

آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای

آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای آن سینه را ز چاک گریبان ندیده ای از شوخی نگاه در آن چشم غافلی در قطره چار…

ادامه مطلب