ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد

ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد رنگ از گل وز مشک ختن بو بُبَرد گر بر سر مظلوم نهی پای به ظلم گر خود…

ادامه مطلب

مادام که بار عقل هستی باقی است

مادام که بار عقل هستی باقی است از ظلمت جهل وانرستی باقی است اندر نظر روح تو تا ما و من است در نفس تو…

ادامه مطلب

افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست

افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست دردا که امید خویشتن داری نیست گفتم که چو بیدار شوم روز شود هیهات که روز گشت و…

ادامه مطلب

ای دل به صلاح اگر نشستی برسی

ای دل به صلاح اگر نشستی برسی وین لشکر نفس اگر شکستی برسی خود را به ریا چند نمایی زاهد گر بنمایی چنانک هستی برسی…

ادامه مطلب

تا چند ازین خلق خدا آزردن

تا چند ازین خلق خدا آزردن زین عالم فانی چه توانی بردن ای بر فلک از کبر کشیده گردن آخر نه خدایی! نه بخواهی مُردن؟…

ادامه مطلب

خوبان همه دل برند لیکن دین نه

خوبان همه دل برند لیکن دین نه ورزند عتاب و جنگ اماکین نه دشنام دهند و خشم گیرند و کنند بر خسته دلان جفا ولی…

ادامه مطلب

دردا که تو از غرور وز بی خبری

دردا که تو از غرور وز بی خبری بس بی خبری از آنچ بس بی خبری گر می خواهی که بازیابی خود را در خود…

ادامه مطلب

عشق از چه سبب بی خبران را باشد

عشق از چه سبب بی خبران را باشد کاری است که صاحب نظران را باشد تو شهوت خویش را لقب عشق نهی شهوت همه گاوان…

ادامه مطلب

هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی

هان تا تو چو ظالمان ستمها نکنی وندر دل خستگان المها نکنی می دان که به مقبلان تو همسر نشوی تا تو قدمت پی قدمها…

ادامه مطلب

از کم خوردن زیرک و هشیار شوی

از کم خوردن زیرک و هشیار شوی وز پر خوردن ابله و بیکار شوی پرخواری تو جمله ز پرخواری تست کم خوار شوی اگر تو…

ادامه مطلب

ای دل زامل به مال مایل تا کی

ای دل زامل به مال مایل تا کی در راه هوس ساخته منزل تا کی چون پیشروان و پسروان تو شدند آخر تو درین زمانه…

ادامه مطلب

بیگانگی ات چو با دل خویش آید

بیگانگی ات چو با دل خویش آید هر جای که مرهمی زنی نیش آید صد زخم خوری به تیغ بر تن به از آنک یک…

ادامه مطلب

چون مظلومی کند به یارب کاری

چون مظلومی کند به یارب کاری نی زن کند آنجا و نه مرکب کاری مردانگی روز جوانی عدل است هان تا نکند پیرزنی شب کاری…

ادامه مطلب

در هیچ سری مایهٔ اسراری نه

در هیچ سری مایهٔ اسراری نه کس را خبر از اندک و بسیاری نه هر طایفه ای گرفته کاری بر دست وآنگاه به دست هیچ…

ادامه مطلب

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن بهتر که طفیل نان ناکس بودن با قرص جوین خویشتن بهتر از آن کآلودهٔ پالودهٔ هر خس بودن…

ادامه مطلب

هر ذره که در هوای او گردان است

هر ذره که در هوای او گردان است صد چون سر کیقباد و نوشروان است با مردم درویش تکبّر بمکن زیرا که همیشه گنج در…

ادامه مطلب

آزار چو باز و آز چون بط منمای

آزار چو باز و آز چون بط منمای چون بوم سوی سلامت طبع گرای زآنند دراز عمر و فرخنده لقای کازار نجست کرکس و آز…

ادامه مطلب

ای دل چو نصیب تست سرگردانی

ای دل چو نصیب تست سرگردانی از طالع شوم خود چه سرگردانی چون رزق تو این است کز اوّل دادند پس جهد تو هیچ است…

ادامه مطلب

تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز

تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز وز حقد و حسد بجملگی نکنی باز بویی ز وصال او نیابی هرگز خواهی تو به…

ادامه مطلب

خود را به طمع درین بلا افکندی

خود را به طمع درین بلا افکندی بگسل زطمع تا تو درو پیوندی تا هست طمع بدان که اندر بندی رستی تو چو دندان طمع…

ادامه مطلب

رازت همه دارای فلک می داند

رازت همه دارای فلک می داند کز موی به موی و رگ به رگ می داند گیرم که به زرق خلق را بفریبی با او…

ادامه مطلب

عمر تو بهار تازه را می ماند

عمر تو بهار تازه را می ماند روزی دو سه بر سر تو گل افشاند تو معذوری از آنک بس مغروری تا باد خزان شاخ…

ادامه مطلب

هر شه که زعدل شد شعار و شانش

هر شه که زعدل شد شعار و شانش نافذ باشد به ملک در فرمانش ملک چو گوی و عدل چوگان، به مثل گوی آن نبود…

ادامه مطلب

از غایت خودپسندی و خودبینی

از غایت خودپسندی و خودبینی عالم همه نیکند و تو شان بدبینی کس نیست که کس نیست همه کس داند گر باز کنی دیدهٔ دل…

ادامه مطلب

ای کاش بدانمی که من کیستمی

ای کاش بدانمی که من کیستمی در دایرهٔ وجود بر چیستمی گر پنبهٔ غفلتم نبودی در گوش بر خود به هزار نوحه بگریستمی اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

بی دیده اگر راه روی بی خبری است

بی دیده اگر راه روی بی خبری است تمکین مطلب ازو که او رهگذری است قومی که مکرّمند از گفتهٔ حق تشبیه به گاو و…

ادامه مطلب

خودبین هرگز به هیچ حاصل نرسد

خودبین هرگز به هیچ حاصل نرسد تا جان ندهد به عالم دل نرسد با بدرقهٔ صدق و رفیق اخلاص در راه طلب هیچ به منزل…

ادامه مطلب

زنهار اگرچه راست می آید کار

زنهار اگرچه راست می آید کار مغرور مشو چو شاخ در فصل بهار چون باد خزان شاخ تو در جنباند آنگه دانی که مفلسی از…

ادامه مطلب

گر بر سر نفس عقل را میر کنم

گر بر سر نفس عقل را میر کنم بر گردن او زتوبه زنجیر کنم زنجیر گسل کند چو مرداری دید با این سگ بی ادب…

ادامه مطلب

هر صاحب دل که او نه صاحب نظر است

هر صاحب دل که او نه صاحب نظر است در خورد عقوبت است و بس بر خطر است این بی خبران زکار دور افتادند شهوت…

ادامه مطلب

الورد یقول بعد ما کنت اناس

الورد یقول بعد ما کنت اناس قد صرت من العجب مهانا واداس العجب دعوا فاعتبروا یا جلّاس طیبوا و تواضعوا و خلّوا الوسواس اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای خواجه یقین را به گمان می طلبی

ای خواجه یقین را به گمان می طلبی وز نکتهٔ آن اگر نشان می طلبی با قید طمع صید فراغت مطلب برخیز ازین اگر تو…

ادامه مطلب

تا در سر تو مایهٔ مایی و منی است

تا در سر تو مایهٔ مایی و منی است آگه نشوی که مایهٔ کار تو چیست مایی و منی در می و مستی گم کن…

ادامه مطلب

در حق من ار یکی وگر صد گوید

در حق من ار یکی وگر صد گوید بدگوی همیشه صفت خود گوید چون نیکی خویشتن به من می بخشد نیکش بادا هر که مرا…

ادامه مطلب

زلف سیهت که مشک را زو گله هاست

زلف سیهت که مشک را زو گله هاست از تاب و شکن سلسله در سلسله هاست آسایش صد هزار دلهاست ولیک ما را دل از…

ادامه مطلب

گر کعبه کنی خراب از بدخویی

گر کعبه کنی خراب از بدخویی وز آب جفا نقش شریعت شویی باشد به از آن که همنشین خود را در پیش ستایی وز پس…

ادامه مطلب

یاران زمانه پیچ پیچند همه

یاران زمانه پیچ پیچند همه سودازدگان بی علاجند همه بر هیچ مرید بد به هیچی منگر قصّه چه کنم دراز، هیچند همه اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

آن را که هوای نفس او معبود است

آن را که هوای نفس او معبود است با خلق تو بودنش همه مقصود است من بندهٔ آن کسم که در چهرهٔ خود آن رنگ…

ادامه مطلب

ای نفس به سوی حق چنین نتوان شد

ای نفس به سوی حق چنین نتوان شد در حضرت او بی دل و دین نتوان شد از خود بینی تو را به خود پروا…

ادامه مطلب

تا خانقه حرص تو ویران نشود

تا خانقه حرص تو ویران نشود دشوار زمانه بر تو آسان نشود تا بر سر آز خویشتن پا ننهی این کافر نفس تو مسلمان نشود…

ادامه مطلب

در تو که بدیدهٔ صفا می نگریم

در تو که بدیدهٔ صفا می نگریم نی از پی شهوت و هوا می نگریم دیدار خوشت آینهٔ لطف خداست ما در تو بدان لطف…

ادامه مطلب

رو دیده بدوز تا دلت دیده شود

رو دیده بدوز تا دلت دیده شود زان دیده جهانی دگرت دیده شود گر تو زسر پسند خود برخیزی کارت همه سر به سر پسندیده…

ادامه مطلب

گر با خردی تو چرخ را بنده مشو

گر با خردی تو چرخ را بنده مشو در پای طمع خوار و سرافکنده مشو چون آتش تیز باش و چون آب روان چون خاک…

ادامه مطلب

یک جرعهٔ می زملک کاوس به است

یک جرعهٔ می زملک کاوس به است وز تخت قباد و مردی طوس به است هر صبحدمی که فاسقی آه زند از زاری صوفیان سالوس…

ادامه مطلب

آن کس که سرشته باشد از آب منی

آن کس که سرشته باشد از آب منی او را نرسد که او کند کبر و منی این است حدیث مصطفای مدنی من اکرمَ عالماً…

ادامه مطلب

این جلوه گری به خلق راهی دگر است

این جلوه گری به خلق راهی دگر است بنمودن خویش پایگاهی دگر است مقصود تو از گوشه کلاهی دگر است از ره دوری که راه…

ادامه مطلب

تا گوش دلت به غفلت است آکنده

تا گوش دلت به غفلت است آکنده دل را تو مپندار که گردد زنده شرمت ناید از آنک از خون تو بود سلطان باشد تو…

ادامه مطلب

در درد اگر تو از دوا محرومی

در درد اگر تو از دوا محرومی اندیشه بکن تا تو چرا محرومی آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین زان است که از عشق خدا محرومی…

ادامه مطلب

زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است

زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است بر حال تو باید به دو صد چشم گریست با خویشتن آی و این…

ادامه مطلب

گر بد بازد حریف گو بد می باز

گر بد بازد حریف گو بد می باز نیکی و بدی به خصم خود گردد باز تو نیکی کن و گر به دریا فکنی دریاش…

ادامه مطلب