غزلیات کمال خجندی
دلم رفت و گم شد در آن کو مرا
دلم رفت و گم شد در آن کو مرا توان یافت گر اوست دلجو مرا صبا آمد و رفت عقلم به باد ز زلف که…
دل من عاشق باریست که گفتن نتوان
دل من عاشق باریست که گفتن نتوان روز و شب در پی کاریست که گفتن نتوان این همه چهره که کردیم به خونابه نگار از…
دل که دلداری ندارد دل نشاید خواندنش
دل که دلداری ندارد دل نشاید خواندنش نیست عاشق گر نباشد رسم جان افشاندنش گرچه افتادست بر خاک رهش گلگون اشک تا مجالی هست خواهیم…
دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم
دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم ناز خود گو بیش کن تا میرمش زین بیش هم چون به آن قانع…
دل است جایش و با دیده فتاده به خون
دل است جایش و با دیده فتاده به خون بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون عجب مدار که پروانه شب نیارامید که…
در گلستانها تماشائی به از روی تو نیست
در گلستانها تماشائی به از روی تو نیست در بهشت عدن جائی خوشتر از کوی تو نیست بامدادان از پشیمانی بماند در خمار هر که…
در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما
در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا تا چرا پیراهن اول آن تن نازک…
خوش است بر لب معشوق مست بوسیدن
خوش است بر لب معشوق مست بوسیدن به باد روی دلارام باده نوشیدن چه عمر خوش که گذشتی بوصل یار مرا اگر مراد میسر شدی…
خبری ز هیچ قاصد زه دیار من نیامد
خبری ز هیچ قاصد زه دیار من نیامد چه سیاه نامه بیکی که ز یار من نیامد از ازل که رفت قسمت غم و شادی…
چو شمعِ روز برافروخت از نسیمِ صَباح
چو شمعِ روز برافروخت از نسیمِ صَباح بریز بادهٔ گلگون در آبگون اَقداح ز ساقیانِ پریچهره خواه وقتِ صبوح حیات جان ز لبِ جام و…
چه رنجم از تو گر کشتی به نازم
چه رنجم از تو گر کشتی به نازم که نازت عمر نو بخشید بازم چو کارم جز بریدن نیست از خویش چرا باشد ز تیغت…
چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست
چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست قامتت شاهد عدل است که می گویم راست سرو بالات چرا سایه ز ما باز گرفت اری…
چرا جنییت شاهی بظلم تاخته ای
چرا جنییت شاهی بظلم تاخته ای بقامت این علم فتنه بر فراخته ای بمهر تو ز زدم صافتر من بیدل چو قلب نیست مرا از…
تن در پی جان میرود ای بخت کجایی
تن در پی جان میرود ای بخت کجایی موقوف تو ماندیم که راهی بنمایی از کار فرو بسته در هم شده ما لطفی بنمایی گرمی…
ترا به یک دو خط مصطلح فضولی چیست؟
ترا به یک دو خط مصطلح فضولی چیست؟ اصول علم لدنی به بی اصولی چیست؟ کلام خواندی و منطق کز آن شوی مقبول ازین دو…
پیش از آندم که می و میکده در عالم بود
پیش از آندم که می و میکده در عالم بود جان من با لب خندان قدح همدم بود بوی خون کز دهنم میدمد امروزی نیست…
بی لبت در جگر تشنه لبان آب نماند
بی لبت در جگر تشنه لبان آب نماند بی سر زلف تو در رشنه جانه ناب نماند تا شمال رخت افتاد بخاطر ما را به…
به مطرب شبه چه خوش میگفت چنگش
به مطرب شبه چه خوش میگفت چنگش خوشا می کز لب ساقیست رنگش چو ساغر رفته بود از دست مطرب به صد تصنیف آوردم به…
به جز نور و ضیاء و گرمی از آذر چه میخواهی
به جز نور و ضیاء و گرمی از آذر چه میخواهی ز دریای حقایق جز در و گوهر چه میخواهی تفکر کن نهانی ای بشر…
برویت بنگرم ناگه نرنجی
برویت بنگرم ناگه نرنجی بسویت بگذرم ناگه نرنجی از وصلم حاصلی چون نیست باری غم هجرت خورم ناگه نرنجی جهانت بنده شد من نیز خود…
بدیده سوی تو حیف آیدم گذر کردن
بدیده سوی تو حیف آیدم گذر کردن نشان پای نو آزرده نظر کردن نهادهایم همه سوی آستان تو روی بعزم کعبه مبارک بود سفر کردن…
باز عید آمد و لبها ز طرب خندان شد
باز عید آمد و لبها ز طرب خندان شد شادی عید پدیدار تو صد چندان شد ماه در عید نپوشد رخ و باشد پیدا پرده…
بار از ستیزه کینه باران بجد گرفت
بار از ستیزه کینه باران بجد گرفت آزار ریش په نگاران بجد گرفت دیدند عاشقانش و آغاز گریه کرد گفتم درا به خانه که باران…
با تو ه را نمی رسد دعوی
با تو ه را نمی رسد دعوی شاهدند آن دو رخ برینه معنی گر بدیدی ز دور سرو تو حور ننشستی به سایه طوبی مانده…
ای من غلام روی تو هر چه تمامتر
ای من غلام روی تو هر چه تمامتر شهری تو را غلام و دعاگر غلامتر چشمم که ساختی بره انتظار خشک دارند زلف و عارض…
ای صبا چند روی بر د جانان گستاخ
ای صبا چند روی بر د جانان گستاخ در شب تار بر آن زلف پریشان گستاخ باشد اینها حرکات خنک و بادسری که در آن…
ای دلاویزتر از رشته جان کا کل تو
ای دلاویزتر از رشته جان کا کل تو برده سوی تو دلم موی کشان کاکل تو سنبل غالیه سایست چو صبا شانه زده شده بر…
ای بخت بارینی که به باران رسانیم
ای بخت بارینی که به باران رسانیم در تنگنای زرنشان وارهانیم من مردهام نه زنده بدین حال کس مباد حقا خجالت ازین زندگانیم نه پرسش…
اهل دل زلف درازت رشته جان گفتهاند
اهل دل زلف درازت رشته جان گفتهاند زین حدیثم بوی جان آمد که ایشان گفتهاند تا دهانت نیست پیدا وز نظرها شد نهان خردهبینان وصف…
آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی
آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد از…
آن بار که پیوسته به ما دل نگران بود
آن بار که پیوسته به ما دل نگران بود مشغول به ما بود و ملول از دگران بود از ما برمید و دگرانش بر بودند…
اگر آن غمزه خواهد ز ترکان خراج
اگر آن غمزه خواهد ز ترکان خراج چو زلفته بگردن بیارند باج میارید گو ناز اینجا و حسن که زیره به کرمان ندارد رواج مفرح…
از عاشقی همیشه جوان است پیر ما
از عاشقی همیشه جوان است پیر ما خالی مباد عشق بتان از ضمیر ما با آنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ هم دیر زیست…
از آن لب شنیدن حکایت خوش است
از آن لب شنیدن حکایت خوش است سخن های شیرین به غایت خوش است به ابرو رخش آیت حسن خواند که خواندن به محراب آیت…
زاد راه عاشقان اشک است و روی زرد و آه
زاد راه عاشقان اشک است و روی زرد و آه راه ازین گونه است بسم الله که دارم عزم راه مهر او دعوی کتی آواز…
هیچ عقل خرده بین نقش دهانت در نیافت
هیچ عقل خرده بین نقش دهانت در نیافت در میان ما کی روز میانت در نیافت جادوی استاد چندانی که در خود باز جست چشم…
هرگاه که به ناکامی دور از لب بار افتم
هرگاه که به ناکامی دور از لب بار افتم چون خسته بی مرهم مجروح و نگار افتم مخمور و خراب آمد جان بیلب نوشینش چون…
هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست
هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست گر دم از مشک زند خاطر او عاطر نیست صورتت مظهر من است ولی…
نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست
نیست مسموع آنکه گفتی با تو ما را جنگ نیست در پرت دل هست اگر در آستینت سنگ نیست صبر باید کردنم بر اشک سرخ…
نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد
نمی خواهم که کسی با آن شکر لب هم نفس باشد ولی هر جا که شیرین ست غوغای مگس باشد طبیب احوال من پرسید گفتم…
می خورد خونم به شوخی شاد و خندان آن پسر
می خورد خونم به شوخی شاد و خندان آن پسر شیر مادر می خورد پنداری و مال پدر تا معلم غمزه اش باشد که آموزد…
من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن
من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن مشکل است از دیده روشن نظر برداشتن چشم داری ای کبوتر این چه گستاخیست باز نامة کآنجاست نام…
من ترک زهد کرده و رندی گزیدهام
من ترک زهد کرده و رندی گزیدهام خاشاک راه داده و گوهر خریدهام تا کردهام ز منزل هستی سفر گزین نارفته نیمگام به مقصد رسیدهام…
مریض عشقم و درد تو دارم
مریض عشقم و درد تو دارم ز دردت تا ابد سر برندارم خطا گفتم چه درد استغفرالله من این خود عین درمان می شمارم غمت…
مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد
مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد بدین مشابه گدا را که محترم دارد ز کیمیای حبانم نشان ده ای ره بین که…
مبارک منزلی خوش سرزمینی
مبارک منزلی خوش سرزمینی که آنجا سر برآرد نازنینی براین من که گر باشد جز این نیست که حوری هست و فردوس برینی یقین دانی…
ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا نزدیک لب آرند و…
ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو
ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو مرحبانی نزده دست کشیدیم از تو دل که در عشق تو خود را به غلامی بفروخت تا…
گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود
گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود سلطان توئی کسی به تظلم کجا رود سوی تو چون سلام فرستم که باد را پیرامن…
گل به صد لطف بدید آن برو پنداشت تن است
گل به صد لطف بدید آن برو پنداشت تن است شکل خود دید همانا چو ز آبت بدن است نازک اندام که ز آسیب صبا…