غزلیات کمال خجندی
شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم
شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم همنی دار که خود را بر بار اندازم من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد…
شادی نیافت هر که غم دلبری نداشت
شادی نیافت هر که غم دلبری نداشت در سر هوای مهر پری گستری نداشت در حیرتم زآدمینی که به عمر خویش سودای عشق روی پر…
سرو اگر زآن قدر رفتار به بالاست زیاد
سرو اگر زآن قدر رفتار به بالاست زیاد سایه گه گه چه عجب کز تو زیادت افتاد سروی و سایه نوه سایه رحمت به زمین…
ساقی به می بر افروز امشب چراغ مجلس
ساقی به می بر افروز امشب چراغ مجلس خلوت بساز خالی از زاهد موسوس زاهد ز دیده تر منبر نشین و خشکی پیوسته هر دو…
ز خوان وصل تو تا با من گدا چه رسد
ز خوان وصل تو تا با من گدا چه رسد به جز جگر به گدایان بینوا چه رسد البته که پر شکرست آن به هیچ…
رفت عمر و نشد آن شوخ به ما بار هنوز
رفت عمر و نشد آن شوخ به ما بار هنوز می کند جور به باران وفادار هنوز طرفه کاری که رسید از غم او کار…
ذکر مه کردم شبی روی توام آمد
ذکر مه کردم شبی روی توام آمد باد شب کردم به دل با سر زلفت فتاد به یاد گر نمایی با دو دال زلف قد…
دوش باد سحری زلف تو می افشانید
دوش باد سحری زلف تو می افشانید جان بدر میشد از آن حلقه که می جنبانید بافت بوی تو و چون زلف تو گردیده بسر…
دلم از شمع رخت در تب و تابست امشب
دلم از شمع رخت در تب و تابست امشب کارم از نرگس مست تو خرابست امشب تن رنجور من از دست دل و دیده چو…
دل من بار جنایه تو نه تنها بکشد
دل من بار جنایه تو نه تنها بکشد داغ جور و ستمت هر دو به یک جا بکشد جان به یک سر نکند با سر…
دل شیشه ایست جای خیال تو ای پری
دل شیشه ایست جای خیال تو ای پری کردی پری به شیشه همین است ساحری پیوسته در برابر چشمم نشسته ای آری مرا به چشم…
دل در طلیت روی به صحرای غم آورد
دل در طلیت روی به صحرای غم آورد جان بیدهنت رخت بکوی عدم آورد ما را هوس زلف تو در کوی نو انداخت حاجی ز…
درین پستی گر آن مه را نیابی
درین پستی گر آن مه را نیابی به بالا هم شوی آنجا نیابی طنابت کی کشد زین سو به بالا سر رشته از اینجا تا…
در صف دلها غم تو صدرنشین است
در صف دلها غم تو صدرنشین است مرتبه ناله از تو برتر ازین است بر تو نه تنها منم فشانده دل و دین داعیه این…
داری لب و دهانی شیرین ولی چه شیرین
داری لب و دهانی شیرین ولی چه شیرین بر رخ خطی و خالی مشکین ولی چه مشکین غارتگریست زلفت ظالم ولی چه ظالم عاشق کشیست…
خواهی که به هیچ غم نمیری
خواهی که به هیچ غم نمیری تا دست دهد پیاله گیری می نوش به شادی و شو از او آن دم که به دست غم…
حلقه پیش رخ از طره آن به واشد
حلقه پیش رخ از طره آن به واشد آفتابی دگر از جانب چین پیدا شد گر بتان بحر ندانند چرا آن لب لعل گه به…
چو بار زیستن اهل درد نپسندید
چو بار زیستن اهل درد نپسندید چرا بقتله من خسته نیغ دیر کشید حکایت دل بیمار باورش نفتاد که تا معاینه آنرا به چشم خویش…
چنین که سوز فراقم ز سینه دود برآورد
چنین که سوز فراقم ز سینه دود برآورد عجب مدار گرم ابر دیده سیل ببارد سیاه پوش از آن گشته است مردم چشمم که هر…
چشم خوشت آندم که سر از خواب برآورد
چشم خوشت آندم که سر از خواب برآورد مستم بوی گوشه محراب برآورد بنمود سر زلف تورو از طرف بام از غیرت آن ماه فلک…
جمع باش ای دل که این وقت پریشان بگذرد
جمع باش ای دل که این وقت پریشان بگذرد گرچه مشکل مینماید لیک آسان بگذرد چشم یعقوب از نسیم پیرهن روشن شود وز سر یوسف…
ترا رحمی به آن چشمان اگر باشد عجب باشد
ترا رحمی به آن چشمان اگر باشد عجب باشد مسلمانی بترکستان اگر باشد عجب باشد فقیهم توبه فرماید به شرع مصطفی از تو ابوجهل اینچنین…
تا دلم نظاره ان قامت زیبا نکرد
تا دلم نظاره ان قامت زیبا نکرد جان علوی آرزوی عالم بالا نکرد در فراق او گذشت آب از سرم این سرگذشت تا شنید آن…
بیوی خویش گردان زنده بازم
بیوی خویش گردان زنده بازم همی کش ساعتی دیگر بنازم به شمع امشب مگر دل همزبانست که او می سوزد و من میگدازم سر زلفت…
بی تو مرا زندگی بکار نیاید
بی تو مرا زندگی بکار نیاید نعمت بی دوست خوشگوار نیابد تاتو نیانی چو آرزو به کنارم هیچ مرادیم در کنار نیابد تا ندهی زلف…
به زلف و خال تو کردی خون خویش سبیل
به زلف و خال تو کردی خون خویش سبیل به شرط آنکه ستانند خونبها ز قتیل متاع من سر و جان است و نیست لایق…
بنفشه دسته بر ارغوان است
بنفشه دسته بر ارغوان است گرت بر لاله سنبل سایه بان است لب است آن یا عقیق آن درج یاقوت که در وی لؤلؤ لالا…
بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است
بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است بر زنخدان چو به خال را بهروزی است کرد روشن همه آفاق تجلی رخت عادت طلعت خورشید…
بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی
بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی ز عشق آب حیاتی ز عقل ملح اجاجی درین مرقع اگر چون کلاه صاحب ترکی ز…
باز آتشی به سینه رسیدن گرفته است
باز آتشی به سینه رسیدن گرفته است خون از دل کباب چکیدن گرفته است هر کس کشید بر در دلبر متاع خویش دل نیزه آه…
با منت لطف جز ستم نبود
با منت لطف جز ستم نبود ننگ چشمی ترا کرم نبود چشمت از خون ما پشیمان نیست مرحمت موجب ندم نبود چه فرستم بر نو…
اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت
اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند که قلم را…
ای لبت چون شکر و نقل دهان نیز چنان
ای لبت چون شکر و نقل دهان نیز چنان دل من عاشق نام تو زبان نیز چنان نور محض است عذار تو جبین نیز چنین…
ای زغمت دل به جفا مبتلا
ای زغمت دل به جفا مبتلا بی تو به صد گونه بلا مبتلا ساکن کوی تو به چنگ رقیب چون به سگ خانه گدا مبتلا…
ای دل این بیچارگی و مستمندی تا به کی
ای دل این بیچارگی و مستمندی تا به کی چون نداری روی درمان دردمندی تا به کی بر دل پرخون من بگریست امشب چشم جام…
ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی
ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی آن…
آنکه دل در هوس روز وصال است او را
آنکه دل در هوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را دل ز چشمش چه شد ار…
آن سرو قد نگر که چه آزاد میرود
آن سرو قد نگر که چه آزاد میرود وآن غمگسار بین که چه دلشاد میرود به روی سرو قامت گلبوی لالهرخ با قد خوش خرام…
امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن
امروز بحمدالله فارغ شدم از دشمن دشمن چه تواند کرد چون دوست بود با من آورد صبا بویی از مصر سوی کنعان یعقوب صفت ما…
آشوب جانی شوخ جهانی
آشوب جانی شوخ جهانی بی اعتقادی نامهربانی از پیش خویشم تا چند رانی زهر فراقم تا کی چشانی من مهر ورزم آری من اینم نو…
از حال دل به دوست نه امکان گفتن است
از حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است از من بگو به مدعی ای یار آشنای من…
آبی کجاست کآتش عشقم جگر بسوخت
آبی کجاست کآتش عشقم جگر بسوخت و ین برق جانگداز همه خشک و تر بسوخت مرغ سپیده دم که خبر داد از توام اکنون نمی…
ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد
ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد مرا ز هر مژه اشک نیاز می بارد سرشک ماز تو باران نو بهاران است که لحظه ای…
وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری
وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری خیالش دولتست ای دل تو باری دولتی داری به مستان و نظر بازان نظرها دارد آن چشمان…
هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت
هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان نام ثفا…
هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد
هر قطره خون که از مژه بر روی ما چکد آید دوان دوان که بر آن خاک پا چکد از غمزه نیش زد به جگر…
نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی
نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی شادی جان اگر توئی نیست غم جهان…
نداند قدر حسنت کس به از تو
نداند قدر حسنت کس به از تو که خاک پای خود روبی به گیسو شراب حسن پتوشی ز لبها در آید زلف از آن پیشت…
مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی
مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی نافه مشک برد از سر زلفت بویی آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است هر که را…
من کیستم که ورزم سودای چون تو باری
من کیستم که ورزم سودای چون تو باری حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری کار خود است ما را بار غمت کشیدن خوش وقت آنکه…