در غیرتم که با خود همراز و همنشینی

در غیرتم که با خود همراز و همنشینی در آب عکس خود را زنهار تا نبینی آیینه را نخواهم در صحبتت که زانجا دانی که…

ادامه مطلب

حسنی که هست روی تو را بی‌نهایت است

حسنی که هست روی تو را بی‌نهایت است خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است افسانه‌های خسرو و شیرین ز حد گذشت ما…

ادامه مطلب

چه می خورده است چشم نیم‌خوابش

چه می خورده است چشم نیم‌خوابش که او مست است وهشیاران خرابش زهی بیداری بختم در آن شب که آید خواب تا بینم به خوابش…

ادامه مطلب

تا عقل کل حیران شود برقع ز رخ یک سو فکن

تا عقل کل حیران شود برقع ز رخ یک سو فکن تا روح سرگردان شود تابی در آن گیسو فکن آورد بر شاه ختن زنگی…

ادامه مطلب

به معنی چون شود صورت مزین

به معنی چون شود صورت مزین چو قصری باشد از خورشید روشن گل رنگین اگر بویی ندارد نظر بر رنگ رخسارش میفکن مپز دیگ هوس…

ادامه مطلب

بجز از صورت آراسته چیزی دگر است

بجز از صورت آراسته چیزی دگر است که آفت اهل دل و فتنه صاحب‌نظر است قد افراشته و روی نکو خواهد دل در تو چیزی…

ادامه مطلب

ای سراندازان سراندازی کنید

ای سراندازان سراندازی کنید خرقه بازی چیست جان‌بازی کنید کاسه‌های سر چو از سودای دوست نیست خالی کیسه‌پردازی کنید تا رسیدن با شبستان وصال با…

ادامه مطلب

اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی

اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی پیوند تن نخواهد جانم به هیچ حالی از بهر دوست خواهم هم جان و هم جهان را…

ادامه مطلب

هوس عمر عزیزم ز برای تو بود

هوس عمر عزیزم ز برای تو بود بکشم جور جهانی چو رضای تو بود در ازل جان مرا عشق تو هم صحبت بود تا ابد…

ادامه مطلب

میان ما و شما بود پیش از آن پیوند

میان ما و شما بود پیش از آن پیوند که جان علوی ما شد در این قفس در بند بجز دهان لطیفت که با نسیم…

ادامه مطلب

ماه‌رویان زلف مشکین را پریشان کرده‌اند

ماه‌رویان زلف مشکین را پریشان کرده‌اند عاشقان دنیی و دین در کار ایشان کرده‌اند نور صبح از پرده شب آشکارا می‌شود گر چه عارض را…

ادامه مطلب

کجا روم که کمند تو می‌کشد بازم

کجا روم که کمند تو می‌کشد بازم ضرورت است که با دیگری نمی‌سازم چه می‌کنم به هوای دگر که مرغ توام بدین طرف به طرب…

ادامه مطلب

سلطان جان ز عالم علوی نگاه کرد

سلطان جان ز عالم علوی نگاه کرد بهر شکار روی بدین دامگاه کرد آمد به بند چار طبایع اسیر گشت بر خویش عیش عالم علوی…

ادامه مطلب

رویت به هر انجمن دریغ است

رویت به هر انجمن دریغ است سرو تو به هر چمن دریغ است جایی که سخن رود ز رویت وصف گل و نسترن دریغ است…

ادامه مطلب

دردمندان را ز بوی دوست درمان می‌رسد

دردمندان را ز بوی دوست درمان می‌رسد مژدۀ فرزند پیش پیر کنعان می‌رسد یوسف کنعانی از زندان همی‌یابد خلاص خاتم دولت به انگشت سلیمان می‌رسد…

ادامه مطلب

حسنت چو اشتیاق دلم بی‌نهایت است

حسنت چو اشتیاق دلم بی‌نهایت است وز عاشقان فراغت یارم به غایت است با چشم مست و زلف پریشان نهادِ او همرنگ می‌شویم چه جای…

ادامه مطلب

چشم مستش دوش می‌دیدم به خواب

چشم مستش دوش می‌دیدم به خواب کرده بود از ناز آغاز عتاب گفت کای مشتاق خوابت می‌برد هل یکون النوم بعدی مستطاب شرم بادت آن…

ادامه مطلب

تا کی آخر ز غمت ناله شب‌گیر کنم

تا کی آخر ز غمت ناله شب‌گیر کنم سوختم از غم عشق تو چه تدبیر کنم هست زلف تو چو زنجیر من از راه جنون…

ادامه مطلب

به خوبی‌ست هر دل نوازی ایازی

به خوبی‌ست هر دل نوازی ایازی ولی همچو محمود کو پاک بازی نخواهم که روی رقیبان ببینم گدا را ز سگ واجب است احترازی جهان…

ادامه مطلب

بازیچه نیست آخر آیین عشق‌بازی

بازیچه نیست آخر آیین عشق‌بازی با دوست درنگیرد تا روح در نبازی چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت در بت‌پرستیم دان با نسبت مجازی…

ادامه مطلب

ای سواد زلف تو سودای من

ای سواد زلف تو سودای من روی تو خورشید مهرافزای من دل میان زلفت و من ره‌نشین فرق بین از جای او تا جای من…

ادامه مطلب

اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش

اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش لذت آب ز سیراب نباید پرسید این سخن خوش بود از تشنه…

ادامه مطلب

وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال

وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال شود منازلم از آب دیده مالامال ز سوز سینه من ساربان به فریاد است ز بیم آن…

ادامه مطلب

می‌روی وز پی تو پیر و جوان می‌نگرند

می‌روی وز پی تو پیر و جوان می‌نگرند به تعجب همه در صورت جان می‌نگرند هست رویت گل خندان و جهانی مشتاق همچو بلبل به…

ادامه مطلب

ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام

ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام نی که بود مه که زو مهر کند نور وام ماه فلک را قدی نیست چو سرو…

ادامه مطلب

فتنه از بالای تو بالا گرفت

فتنه از بالای تو بالا گرفت شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت صانع از روی تو شمعی برفروخت آتشی زان شمع در دل‌ها گرفت…

ادامه مطلب

سری دارم ز سودای تو سرمست

سری دارم ز سودای تو سرمست که با چشم تو آن را نسبتی هست به گوشم می‌رسد از هر زبانی که دیدم چشم مستش رفتم…

ادامه مطلب

رویت به از آن آمد انصاف که می‌باید

رویت به از آن آمد انصاف که می‌باید با روی تو در عالم گر گل نبود شاید با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن…

ادامه مطلب

دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید

دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید حلقه زلف تواش در حلقه رندان کشید بی‌نوایی ره به سوی گنج سلطان باز یافت تشنه‌ای…

ادامه مطلب

حدیث زلف و خال و چشم و ابرو

حدیث زلف و خال و چشم و ابرو نگوید جز زبان عشق نیکو به آب دیده غسلی ده نظر را مگر بندند آب وصل در…

ادامه مطلب

چشم مستانه تو آفت هشیاران است

چشم مستانه تو آفت هشیاران است فتنه و عربده او همه با یاران است سر بوسیدن پای تو نه تنها ماراست این خیالی‌ست که اندر…

ادامه مطلب

تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من

تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن تن که زحمت می‌دهد جان را نخواهم صحبتش حیف باشد…

ادامه مطلب

به جای هر سر مویی گرم بود جانی

به جای هر سر مویی گرم بود جانی فدای خاک کف پای چون تو جانانی ز جام خویش یکی جرعه در دهانم ریز مرا ز…

ادامه مطلب

باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی

باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی فتنه‌ای در مجلس صاحب‌دلان انداختی راز ما را فاش کردی در میان خاص و عام وین حکایت در…

ادامه مطلب

ای سر زلف خوشت سلسله جنبان دل

ای سر زلف خوشت سلسله جنبان دل دل به لبت داده‌ام جان تو و جان دل بر رخ زیبای خود زلف مشوش ببین تا بنماید…

ادامه مطلب

از وقت صبح هست دلم را صفای صبح

از وقت صبح هست دلم را صفای صبح جانم منور است به نور لقای صبح از باد صبح گشت معطر دماغ من دارد دلم همیشه…

ادامه مطلب

هزاران نقش گوناگون ببستم

هزاران نقش گوناگون ببستم به دستانی مگر آیی به دستم گهی در جست و جویت می‌دویدم گهی در خاک کویت می‌نشستم رسولان را به حضرت…

ادامه مطلب

می‌آمد و خلق شهر در پی

می‌آمد و خلق شهر در پی وز شرم روان ز عارضش خوی دزدیده به سوی من نظر کرد کز دوست مباش بی‌خبر هی در حال…

ادامه مطلب

ماه رویا دوش عزم جام و ساغر کرده‌ای

ماه رویا دوش عزم جام و ساغر کرده‌ای خواب دوشین در کنار یار دیگر کرده‌ای دشمنم را تا سحرگه شمع مجلس بوده‌ای وز فروغ چهره…

ادامه مطلب

قومی که ره به منزل خوبان همی‌برند

قومی که ره به منزل خوبان همی‌برند اقبال مایه‌ای‌ست که ایشان همی‌برند جان می‌برند تحفه به نزدیک یار خویش خرما به بصره، زیره به کرمان…

ادامه مطلب

سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم

سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم منم که زان لب شیرین حدیث می‌شنوم منم که باز…

ادامه مطلب

روی ترکم بین مکن نسبت به خوبی ماه را

روی ترکم بین مکن نسبت به خوبی ماه را ترک من در خیل دارد همچو مه پنجاه را دامن خرگه براندازد به شب‌ها تا مگر…

ادامه مطلب

در رخت می‌نگرم صورت جان می‌بینم

در رخت می‌نگرم صورت جان می‌بینم آنچه دل می‌طلبد پیش تو آن می‌بینم روح را چهرهٔ تو نور یقین می‌بخشد عقل را پیش دهانت به…

ادامه مطلب

حسن تو را ممالک دل‌ها مسخر است

حسن تو را ممالک دل‌ها مسخر است مقبل کسی که وصل تو او را میسر است بر منزل مبارک تو هر که بگذرد گوید که…

ادامه مطلب

چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود

چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود بنده روی تو خواهم ز میان جان بود دل من در هوس آن لب چون آب…

ادامه مطلب

پیک مبارک است نسیم سحرگهی

پیک مبارک است نسیم سحرگهی مشتاق را همی‌دهد از دوست آگهی جان برخی نسیم که نگذاشت یک زمان کز بوی زلف یار دماغم شود تهی…

ادامه مطلب

بنامیزد چنانت آفریدند

بنامیزد چنانت آفریدند که پنداری ز جانت آفریدند نمی‌دانم ز جان خوشتر چه باشد که تا گویم که زانت آفریدند لبت کاب حیات از وی…

ادامه مطلب

بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است

بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است ای عزیزان رهرو راه دلارام است…

ادامه مطلب

ای پیش نقش روی تو صاحب‌دلان بی خویشتن

ای پیش نقش روی تو صاحب‌دلان بی خویشتن وز چشم مستت فتنه‌ها افتاده در هر انجمن تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی طرف…

ادامه مطلب

از سوز دل مات همانا خبری نیست

از سوز دل مات همانا خبری نیست کاین ناله شب‌های مرا خود سحری نیست هستند تو را عاشق بسیار ولیکن دل‌سوخته در عشق تو چون…

ادامه مطلب