غزلیات – محتشم کاشانی
تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است
تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است تو از صفا گل بیخاری ای نگار ولی چه سود…
چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد
چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد مرگ پیش من به از عمری که در غم بگذرد بی تو از عمرم دمی باقیست آه…
چو میخواهد که نامم نشنود بیگانه رای من
چو میخواهد که نامم نشنود بیگانه رای من ازو بیگانه بادا هرکه باشد آشنای من ز رغم من به نوعی مدعی را کام میبخشی که…
حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او
حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او میشود صد نکتهام خاطر نشان تا…
خط اگرت سبزه طرف لاله نهفته
خط اگرت سبزه طرف لاله نهفته دایرهٔ ماه را به هاله نهفته شیخ که دامنکش از بتان شده ای گل داغ تو در آستین چو…
در پرده عشق آهنگ زد ای فتنه قانون ساز کن
در پرده عشق آهنگ زد ای فتنه قانون ساز کن صحبت گذشت از زمزمه ای دل خروش آغاز کن دست خرد کوتاه شد از ضبط…
دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی
دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی به زان که درد دل به زبان آورد کسی در عشق میدهند به مقدار رنج گنج…
دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست
دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی…
رخت را آفتاب سایهگستر میتوان گفتن
رخت را آفتاب سایهگستر میتوان گفتن خطت را سایهٔ خورشیدپرور میتوان گفتن میانت را نشاید موی گفت از نازکی اما دهانت را ز تنگی تنگ…
روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا
روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا چند روزی که به سودای تو جان میدادم حاصل…
ز دستت جیب گل پیراهنان را چاک میبینم
ز دستت جیب گل پیراهنان را چاک میبینم به راهت فرق زرین افسران را خاک میبینم نیند این بوالهوس طبعان الایش گزین عاشق منم عاشق…
زد به درونم آتش تنگ قبا سواری
زد به درونم آتش تنگ قبا سواری دست به خونم آلود ماه لقا نگاری دام فریب دل گشت طره دلفریبی صید شکار جان کرد آهوی…
زین بیشتر رکاب ستم سر گران مدار
زین بیشتر رکاب ستم سر گران مدار در راه وصل این همه کوته عنان مدار با درد و غم زیادم ازین هم عنان مکن با…
شاهانه رخش راندن آن خردسال بین
شاهانه رخش راندن آن خردسال بین در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین بر ماه تازه پرتو حسنش نظر فکن صد آفتاب تعبیه…
صبا از کشور آن پاکدامان دیر میآید
صبا از کشور آن پاکدامان دیر میآید ز یوسف بوی پیراهن به کنعان دیر میآید سواری تند در جولان و شوری نیست در میدان چرا…
عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس
عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس وز سم آتش میجهاند توسن تند هوس آن چنانم مضطرب کز من گران لنگریست در ره صرصر غبار…
کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو
کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو صد فتنه میکند به سر نازنین تو کین منت نشسته به خاطر مگر رقیب حرفی ز کینه…
گر بدانی که گرفتار کمندت دل کیست
گر بدانی که گرفتار کمندت دل کیست ور کنی جزم که مهر تو در آب و گل کیست داد عصمت دهی از بهر رضای دل…
گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست
گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر…
لعل تو در شکست من زمزمه بس نمیکند
لعل تو در شکست من زمزمه بس نمیکند آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمیکند از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان…
مردم و بر دل من باز غم یار هنوز
مردم و بر دل من باز غم یار هنوز جان سبک رفت و من از عشق گران بار هنوز حال من زار و به بالین…
منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم
منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم شده راست کار بختم ز فلک که کرده مایل به…
نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست
نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم که از نهفته نگههای برگزیدهٔ…
هیچ می گویی اسیری داشتم حالش چه شد
هیچ می گویی اسیری داشتم حالش چه شد خستهٔ من نیم جانی داشت احوالش چه شد هیچ میپرسی که مرغی کز دیاری گاه گاه میرسید…
از قید عهد بنده تو خود رسته بودهای
از قید عهد بنده تو خود رسته بودهای عهدی نهفته هم به کسی بسته بودهای خواب گران صبح خبر داد ازین که دوش در بزم…
آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ
آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ بادپای جلوه در زین باد جولان در دماغ حسن را از چهرهٔ زیبای او گل در…
آن که آیینهٔ صنع از روی نیکوی تو ساخت
آن که آیینهٔ صنع از روی نیکوی تو ساخت همهٔ آیینهٔ رخان را خجل از روی تو ساخت طاق ایوان خجالت گذرانید ز مه آن…
ای به من صدق و صفای تو دروغ
ای به من صدق و صفای تو دروغ مهر من راست وفای تو دروغ نالش غیر ز جور تو غلط بر زبانش گلههای تو دروغ…
ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس
ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس خون من غریب مریز از خدا بترس هر دم به سینه راه مده کینهٔ مرا وز آه…
ای مرا دلبر و دل آرا تو
ای مرا دلبر و دل آرا تو دل من کس ندارد الا تو روز و شب از خدا همی طلبم که به روز آورم شبی…
با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را
با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را ساحری گویا که با چندین…
بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است
بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است آن که بیزنجیر در بند است فریاد من است آن که میگردد مدام از دور باش…
بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش
بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش چشم از جنگ بغو غالب از اعراض خموش گرمیش شعله فروزان ز رخ ماه شعاع تلخیش…
به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید
به اقبال از سفر چون مرکب آن نازنین آید به استقبال خیل او تزلزل در زمین آید به سرعت شخص طاقت پا بگرداند ز پشت…
به دوستی خودم میکشی که رای من است این
به دوستی خودم میکشی که رای من است این به خویش دشمنی کردهام سزای من است این گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو…
به مرگ کوه کن کزوی المها یاد میآید
به مرگ کوه کن کزوی المها یاد میآید هنوز از کوه تا دم میزنی فریاد میآید همانا در کمال عشق نقصی بود مجنون را که…
پند گوی تو چهها تا به تو فهمانیده
پند گوی تو چهها تا به تو فهمانیده کز منت باز به این مرتبه رنجانیده ز آتش سرکش قهرت ز تو رو گردانست عاشق روی…
تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم غرض از چشم اگر رفتی نخواهی رفت از یادم تو آن صیاد بیقیدی که باقیدم رها…
چنین که من ز تو خود را نمودهام بیزار
چنین که من ز تو خود را نمودهام بیزار نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار هزار جان به جسد آیدم اگر روزی کشی به…
چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست سر نیاز به فتراک بدگمانی بست به دست جور چو داد از شکست عهد عنان به یاد…
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است که حیا این همه آتش به گلت در زده است زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهای…
خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است
خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است وقت نوازش رسید ناز و تغافل بس است نخل تو شد میوهٔ ریز از تو…
در سیر چمن دیدم سرو چمن آرائی
در سیر چمن دیدم سرو چمن آرائی زیبا تن و اندامی رعنا قد و بالائی در پرده عذار او در بسته گلستانی در رمز دهان…
دل مایل تو شد که سیه رو چو دیده باد
دل مایل تو شد که سیه رو چو دیده باد خون گشته قطره قطره ز مژگان چکیده باد جان نیز گشت پیرو دل کز ره…
دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود در میان خواب و بیداری دلم با یار بود گرچه بود از هر دو…
دیگر که هوای گل خودروی تو دارد
دیگر که هوای گل خودروی تو دارد سیلاب سرشک که سر کوی تو دارد بر هم زده دارد گل نازک ورقت را آن باد مخالف…
روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد
روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد دردمندان فراموش کرده را میدار یاد بیتکلف خوش طبیب مشفقی کز درد تو مردم و هرگز…
ز دل دودی بلند آویخته زلف نگونسارش
ز دل دودی بلند آویخته زلف نگونسارش خدا گرداندم یارب، بلاگردان هر تارش ز هر چشمی به حسرت میگشاید از پی آن گل بهر گامی…
زدی به دست ارادت چو حلقه بر در دل
زدی به دست ارادت چو حلقه بر در دل ز در درآ و ببین خانهٔ مصور دل در آرزوست مه خرگهی که بر گردون منور…
زهی ز سلطنتت روزگار منت دار
زهی ز سلطنتت روزگار منت دار شکار کرده خلقت دل صغار و کبار جدار بزم تو را مهر گشته حاشیه پوش سوار عزم تو را…