عطار تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم – عطار نیشابوری

تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم نامهٔ عشقت بخواندم عاشق دردت شدم حلقهٔ زلفت بدیدم حلقه در…

ادامه مطلب

عطار بر در حق هر که کار و بار ندارد – عطار نیشابوری

بر در حق هر که کار و بار ندارد نزد حق او هیچ اعتبار ندارد جان به تماشای گلشن در حق بر خوش بود آن…

ادامه مطلب

عطار تا در سر زلف تاب بینی – عطار نیشابوری

تا در سر زلف تاب بینی دل در بر من خراب بینی گر آتش عشق بر فروزم بس دل که برو کباب بینی گر پرده…

ادامه مطلب

عطار جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز – عطار نیشابوری

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز هر روز تا به شب چو ز عشق تو…

ادامه مطلب

عطار چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم – عطار نیشابوری

چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم دل را همه میل جان با سوی تو می‌بینم تا جان بودم در تن رو از…

ادامه مطلب

عطار چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر – عطار نیشابوری

چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر آن در که به روی همه باز…

ادامه مطلب

عطار چند جویی در جهان یاری ز کس – عطار نیشابوری

چند جویی در جهان یاری ز کس یک کست در هر دو عالم یار بس تو چو طاوسی بدین ره در خرام کاندرین ره کم…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من – عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من صد چشمه ز چشم من بارید روان من دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم امروز چنان دیدم…

ادامه مطلب

عطار چون پرده ز روی ماه برگیرد – عطار نیشابوری

چون پرده ز روی ماه برگیرد از فرق فلک کلاه برگیرد بی روی چو ماه او دم سردم از روی سپهر ماه برگیرد صاحب‌نظری اگر…

ادامه مطلب

عطار چون شدستی ز من جدا صنما – عطار نیشابوری

چون شدستی ز من جدا صنما ملتقی لم ترکت فی ندما حق میان من و تو آگاه است هو یکفی من الذی ظلما ور به…

ادامه مطلب

عطار ره عشاق راهی بی‌کنار است – عطار نیشابوری

ره عشاق راهی بی‌کنار است ازین ره دور اگر جانت به کار است وگر سیری ز جان در باز جان را که یک جان را…

ادامه مطلب

عطار چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم – عطار نیشابوری

چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم چون شیوهٔ چشمت همه ناز است چگویم این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست هر قصه…

ادامه مطلب

عطار روز و شب چون غافلی از روز و شب – عطار نیشابوری

روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف…

ادامه مطلب

عطار خراباتی است پر رندان سرمست – عطار نیشابوری

خراباتی است پر رندان سرمست ز سر مستی همه نه نیست و نه هست فرو رفته همه در آب تاریک برآورده همه در کافری دست…

ادامه مطلب

عطار خیز و از می آتشی در ما فکن – عطار نیشابوری

خیز و از می آتشی در ما فکن نعرهٔ مستانه در بالا فکن چون نظیرت نیست در دریا کسی خویش را خوش در بن دریا…

ادامه مطلب

عطار قوت بار عشق تو مرکب جان نمی‌کشد – عطار نیشابوری

قوت بار عشق تو مرکب جان نمی‌کشد روشنی جمال تو هر دو جهان نمی‌کشد بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد زانکه…

ادامه مطلب

عطار دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو – عطار نیشابوری

دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو قدم در نه اگر هستی طلب‌کار معانی تو گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی چو…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق او دیوانه گردد – عطار نیشابوری

دلی کز عشق او دیوانه گردد وجودش با عدم همخانه گردد رخش شمع است و عقل ار عقل دارد ز عشق شمع او دیوانه گردد…

ادامه مطلب

عطار گر سر این کار داری کار کن – عطار نیشابوری

گر سر این کار داری کار کن ور نه‌ای این کار را انکار کن خلق عالم جمله مست غفلتند مست منگر خویش را هشیار کن…

ادامه مطلب

عطار گرچه در عشق تو جان درباختیم – عطار نیشابوری

گرچه در عشق تو جان درباختیم قیمت سودای تو نشناختیم سالها بر مرکب فکرت مدام در ره سودای تو می‌باختیم خود تو در دل بودی…

ادامه مطلب

عطار لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من – عطار نیشابوری

لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من بی تو دل و جان من سیر شد از…

ادامه مطلب

عطار ما ننگ وجود روزگاریم – عطار نیشابوری

ما ننگ وجود روزگاریم عمری به نفاق می‌گذاریم محنت‌زدگان پر غروریم شوریده‌دلان بیقراریم در مصطبه عور پاکبازیم در میکده رند درد خواریم جان باختگان راه…

ادامه مطلب

عطار من کیم اندر جهان سرگشته‌ای – عطار نیشابوری

من کیم اندر جهان سرگشته‌ای در میان خاک و خون آغشته‌ای در ریای خود منافق پیشه‌ای در نفاق خود ز حد بگذشته‌ای شهرگردی خودنمایی رهزنی…

ادامه مطلب

عطار نگارم دوش شوریده درآمد – عطار نیشابوری

نگارم دوش شوریده درآمد چو زلف خود بشولیده درآمد عجایب بین که نور آفتابم به شب از روزن دیده درآمد چو زلفش دید دل بگریخت…

ادامه مطلب

عطار هر دل که ز خویشتن فنا گردد – عطار نیشابوری

هر دل که ز خویشتن فنا گردد شایستهٔ قرب پادشا گردد هر گل که به رنگ دل نشد اینجا اندر گل خویش مبتلا گردد امروز…

ادامه مطلب

عطار هر شبم سرمست در کوی افکنی – عطار نیشابوری

هر شبم سرمست در کوی افکنی وز بر خویشم به هر سوی افکنی در خم چوگان خویشم هر زمان خسته و سرگشته چون گوی افکنی…

ادامه مطلب

عطار هر شبی وقت سحر در کوی جانان می‌روم – عطار نیشابوری

هر شبی وقت سحر در کوی جانان می‌روم چون ز خود نامحرمم از خویش پنهان می‌روم چون حجابی مشکل آمد عقل و جان در راه…

ادامه مطلب

عطار هر که سر رشتهٔ تو یابد باز – عطار نیشابوری

هر که سر رشتهٔ تو یابد باز درش از سوزنی کنند فراز عاشق تو کسی بود که چو شمع نفسی می‌زند به سوز و گداز…

ادامه مطلب

عطار یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید – عطار نیشابوری

یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید آخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز تا با فروغ…

ادامه مطلب

عطار در عشق تو من توام تو من باش – عطار نیشابوری

در عشق تو من توام تو من باش یک پیرهن است گو دو تن باش چون یک تن را هزار جان هست گو یک جان…

ادامه مطلب

عطار طریق عشق جانا بی بلا نیست – عطار نیشابوری

طریق عشق جانا بی بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست اگر صد تیر بر جان تو آید چو تیر از شست او باشد…

ادامه مطلب

عطار درد من از عشق تو درمان نبرد – عطار نیشابوری

درد من از عشق تو درمان نبرد زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد دل که به جان آمدهٔ درد توست درد بسی برد که…

ادامه مطلب

عطار عشق تو در جان من ای جان من – عطار نیشابوری

عشق تو در جان من ای جان من آتشی زد در دل بریان من در دل بریان من آتش مزن رحم کن بر دیدهٔ گریان…

ادامه مطلب

عطار قصهٔ عشق تو از بر چون کنم – عطار نیشابوری

قصهٔ عشق تو از بر چون کنم وصل را از وعده باور چون کنم جان ندارم، بار جانان چون کشم دل ندارم، قصد دلبر چون…

ادامه مطلب

عطار سر زلف تو پر خون می‌نماید – عطار نیشابوری

سر زلف تو پر خون می‌نماید رجوع از صیدش اکنون می‌نماید کمند زلف تو در صید یارب چگونه چست و موزون می‌نماید شب زلف تو…

ادامه مطلب

عطار در صفت عشق تو شرح و بیان نمی‌رسد – عطار نیشابوری

در صفت عشق تو شرح و بیان نمی‌رسد عشق تو خود عالی است عقل در آن نمی‌رسد آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست…

ادامه مطلب

عطار عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند – عطار نیشابوری

عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند وز شراب بیخودی دیوانه‌اند شاه بازان مطار قدسیند ایمن از تیمار دام و دانه‌اند فارغند از خانقاه و صومعه روز و…

ادامه مطلب

عطار عشق تو به سینه تاختن برد – عطار نیشابوری

عشق تو به سینه تاختن برد وآرام و قرار من ز من برد تن چند زنم که چشم مستت جانی که نداشتم ز تن برد…

ادامه مطلب

عطار عشقت ایمان و جان به ما بخشد – عطار نیشابوری

عشقت ایمان و جان به ما بخشد لیک بی‌علتی عطا بخشد نیست علت که ملک صد سلطان در زمانی به یک گدا بخشد گر همه…

ادامه مطلب

عطار از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم – عطار نیشابوری

از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم گویم نچنانم که دگربار بسوزم بیم است که از آه دل سوخته هر شب نه…

ادامه مطلب

عطار ای به روی تو عالمی نگران – عطار نیشابوری

ای به روی تو عالمی نگران نیست عشق تو کار بی‌خبران بی نظیری چو عقل و بی همتا ناگزیری چو جان و ناگذران گوهری را…

ادامه مطلب

عطار از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست – عطار نیشابوری

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت…

ادامه مطلب

عطار ای در میان جانم وز جان من نهانی – عطار نیشابوری

ای در میان جانم وز جان من نهانی از جان نهان چرایی چون در میان جانی هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان…

ادامه مطلب

عطار اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد – عطار نیشابوری

اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود چو چشم نیم‌خمارش ز خواب برخیزد به…

ادامه مطلب

عطار آن را که نیست در دل ازین سر سکینه‌ای – عطار نیشابوری

آن را که نیست در دل ازین سر سکینه‌ای نبود کم از کم و بود از کم کمینه‌ای خواهی که از قرینه بدانی که عشق…

ادامه مطلب

عطار ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده – عطار نیشابوری

ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده دریای در عشقت در اصل لطف پاک است اما…

ادامه مطلب

عطار آنچه من در عشق جانان یافتم – عطار نیشابوری

آنچه من در عشق جانان یافتم کمترین چیزها جان یافتم چون به پیدایی بدیدم روی دوست صد هزاران راز پنهان یافتم چون به مردم هم…

ادامه مطلب

عطار ای از همه بیش و از همه پیش – عطار نیشابوری

ای از همه بیش و از همه پیش از خود همه دیده وز همه خویش در ششدر خاک و خون فتاده در وصف تو عقل…

ادامه مطلب

عطار آیینهٔ تو سیاه رویی است – عطار نیشابوری

آیینهٔ تو سیاه رویی است او را چه خبر که ماه‌روی است آن آینه می‌زدای پیوست کورا گه پشت و گاه روی است آن پشت…

ادامه مطلب

عطار ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی – عطار نیشابوری

ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی دشنام تو خریده ارزان خران به جانی آشفتهٔ رخ تو هرجا که ماهرویی دلداهٔ لب تو هر جا که…

ادامه مطلب