غزلیات عطار نیشابوری
عطار ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش – عطار نیشابوری
ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش یا چون زن کمدان شو یا محرم مردان شو…
عطار ای حسن تو آب زندگانی – عطار نیشابوری
ای حسن تو آب زندگانی تدبیر وصال ما تو دانی از دیده برون مشو که نوری وز بنده جدا مشو که جانی ما با تو…
عطار ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز – عطار نیشابوری
ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز پیوسته با تو و ز دو عالم بریده باز خورشید کز فروغ جمالش جهان پر است هر روز…
عطار ای در درون جانم و جان از تو بی خبر – عطار نیشابوری
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر چون پی برد به…
عطار اگر برشمارم غم بیشمارم – عطار نیشابوری
اگر برشمارم غم بیشمارم ندارند باور یکی از هزارم نیاید در انگشت این غم شمردن مگر اشک میریزم و میشمارم گر انگشت نتواند این غم…
عطار آن در که بسته باید تا چند باز دارم – عطار نیشابوری
آن در که بسته باید تا چند باز دارم کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم گوید…
عطار ای شکر با لب تو شیرین نه – عطار نیشابوری
ای شکر با لب تو شیرین نه پیش زلف تو مشک مشکین نه ماهرویان ره جفا سپرند با همه کس ولیک چندین نه گفتهای ترک…
عطار ای عشق تو قبلهٔ قبولم – عطار نیشابوری
ای عشق تو قبلهٔ قبولم کرده غم تو ز جان ملولم خورشید رخت بتافت یک روز تا کرد چو ذرهٔ عجولم میتافت پیاپی و دمادم…
عطار ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای – عطار نیشابوری
ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای پنهان ز عاشقانت رویی به من نمای آب رخم مبر ز دو جادوی پر فریب قوت…
عطار ای که با عاشقان نه پیوندی – عطار نیشابوری
ای که با عاشقان نه پیوندی بی تو دل را کجاست خرسندی زهره دارد که پیش نرگس تو دم زند جادوی دماوندی من ز شوقت…
عطار ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی – عطار نیشابوری
ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی یا از تو جان و دل را یکدم گزیر بودی در آرزوی رویت چندین غمم نبودی گر در همه…
عطار بی تو زمانی سر زمانه ندارم – عطار نیشابوری
بی تو زمانی سر زمانه ندارم بلکه سر عمر جاودانه ندارم چشم مرا با تو ای یگانه چه نسبت چشم دو دارم ولی یگانه ندارم…
عطار بت ترسای من مست شبانه است – عطار نیشابوری
بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی…
عطار بیا تا رند هر جایی بباشیم – عطار نیشابوری
بیا تا رند هر جایی بباشیم سر غوغا و رسوایی بباشیم نمیترسی که همچون خود نمایان اسیر بند خودرایی بباشیم اگر در جمع قرایان نشینیم…
عطار تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست – عطار نیشابوری
تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست جان را شب اندر آمد و دل در عذاب بست ترسید زلف تو که کند چشم بد اثر…
عطار تا درین زندان فانی زندگانی باشدت – عطار نیشابوری
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان این جهانت…
عطار جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد – عطار نیشابوری
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه گه جمالت در چشم…
عطار چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است – عطار نیشابوری
چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است نرگس دستان گرش دست دل از حیله…
عطار جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی – عطار نیشابوری
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی چون جان و دلم خون شد در…
عطار چه رخساره که از بدر منیر است – عطار نیشابوری
چه رخساره که از بدر منیر است لبش شکر فروش جوی شیر است سر هر موی زلفش از درازی جهان سرنگون را دستگیر است قمر…
عطار چو خورشید جمالت جلوهگر شد – عطار نیشابوری
چو خورشید جمالت جلوهگر شد چو ذره هر دو عالم مختصر شد ز هر ذره چو صد خورشید میتافت همه عالم به زیر سایه در…
عطار چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند – عطار نیشابوری
چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند چهرهای دیدند جانبازان که جان درباختند بهرهای گویی ز عمر…
عطار چون شراب عشق در دل کار کرد – عطار نیشابوری
چون شراب عشق در دل کار کرد دل ز مستی بیخودی بسیار کرد شورشی اندر نهاد دل فتاد دل در آن شورش هوای یار کرد…
عطار دوش سرمست به وقت سحری – عطار نیشابوری
دوش سرمست به وقت سحری میشدم تا به بر سیمبری تیز کرده سر دندان که مگر بربایم ز لب او شکری چون ربودم شکری از…
عطار راه عشق او که اکسیر بلاست – عطار نیشابوری
راه عشق او که اکسیر بلاست محو در محو و فنا اندر فناست فانی مطلق شود از خویشتن هر دلی که کو طالب این کیمیاست…
عطار روی تو در حسن چنان دیدهام – عطار نیشابوری
روی تو در حسن چنان دیدهام کاینهٔ هر دو جهان دیدهام جمله از آن آینه پیدا نمود واینه از جمله نهان دیدهام هست در آیینه…
عطار خاصگان محرم سلطان عشق – عطار نیشابوری
خاصگان محرم سلطان عشق مست میآیند از ایوان عشق جمله مست مست و جام می به دست میخرامند از بر سلطان عشق با دلی پر…
عطار زین دم عیسی که هر ساعت سحر میآورد – عطار نیشابوری
زین دم عیسی که هر ساعت سحر میآورد عالمی بر خفته سر از خاک بر میآورد هر زمان ابر از هوا نزلی دگر میافکند هر…
عطار زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم – عطار نیشابوری
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم از فرقت رویت ز دل پر شرر…
عطار کار چو از دست من برفت چه سازم – عطار نیشابوری
کار چو از دست من برفت چه سازم مات شدم نیز خانه نیست چه بازم در بن این خاکدان عالم غدار اشک فشان همچو شمع…
عطار کسی کز حقیقت خبردار باشد – عطار نیشابوری
کسی کز حقیقت خبردار باشد جهان را بر او چه مقدار باشد جهان وزن جایی پدیدار آرد که در دیده او را پدیدار باشد بلی…
عطار گر از همه عاشقان وفا دیدی – عطار نیشابوری
گر از همه عاشقان وفا دیدی چون من به وفای خود که را دیدی دانی تو که جز وفا ندیدی خود در جملهٔ عمر تا…
عطار گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی – عطار نیشابوری
گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو گر…
عطار گرد مه خط معنبر می کشی – عطار نیشابوری
گرد مه خط معنبر می کشی سر کشانت را به خط در می کشی عاشقانت را به مستی دم به دم خرقهٔ هستی ز سر…
عطار ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفتهایم – عطار نیشابوری
ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفتهایم با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفتهایم یاد زلفت کردهایم و نام…
عطار ماه را در مشک پنهان کردهای – عطار نیشابوری
ماه را در مشک پنهان کردهای مشک را بر مه پریشان کردهای چشم عقل دوربین را روز و شب بر جمال خویش حیران کردهای از…
عطار ماییم ز عالم معالی – عطار نیشابوری
ماییم ز عالم معالی رندی دو سه اندرین حوالی در عشق دلی و نیم جانی بر داده به باد لاابالی بگذشته ز هستی و گرفته…
عطار منم اندر قلندری شده فاش – عطار نیشابوری
منم اندر قلندری شده فاش در میان جماعتی اوباش همه افسوس خواره و همه رند همه دردی کش و همه قلاش ترک نیک و بد…
عطار نگاری مست لایعقل چو ماهی – عطار نیشابوری
نگاری مست لایعقل چو ماهی درآمد از در مسجد پگاهی سیه زلف و سیه چشم و سیه دل سیه گر بود و پوشیده سیاهی ز…
عطار نیست مرا به هیچ رو، بی تو قرار ای پسر – عطار نیشابوری
نیست مرا به هیچ رو، بی تو قرار ای پسر بی تو به سر نمیشود، زین همه کار ای پسر صبح دمید و گل شکفت،…
عطار هر که بر روی او نظر دارد – عطار نیشابوری
هر که بر روی او نظر دارد از بسی نیکوی خبر دارد تو نکوتر ز نیکوان دو کون که دو کون از تو یک اثر…
عطار هر که صید چون تو دلداری شود – عطار نیشابوری
هر که صید چون تو دلداری شود عاجزی گردد گرفتاری شود هر که خار مژهٔ تو بنگرد هر گلی در چشم او خاری شود باز…
عطار وشاقی اعجمی با دشنه در دست – عطار نیشابوری
وشاقی اعجمی با دشنه در دست به خون آلوده دست و زلف چون شست کمر بسته کله کژ برنهاده گره بر ابرو و پر خشم…
عطار عشق آن باشد که غایت نبودش – عطار نیشابوری
عشق آن باشد که غایت نبودش هم نهایت هم بدایت نبودش تا به کی گویم که آنجا کی رسم کی بود کی چون نهایت نبودش…
عطار عزم خرابات بیقنا نتوان کرد – عطار نیشابوری
عزم خرابات بیقنا نتوان کرد دست به یک درد بی صفا نتوان کرد چون نه وجود است نه عدم به خرابات لاجرم این یک از…
عطار دست با تو در کمر خواهیم کرد – عطار نیشابوری
دست با تو در کمر خواهیم کرد قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد در سر زلف تو سر خواهیم باخت کار با تو سر به…
عطار عشق را بیخویشتن باید شدن – عطار نیشابوری
عشق را بیخویشتن باید شدن نفس خود را راهزن باید شدن بت بود در راه او هرچه آن نه اوست در ره او بتشکن باید…
عطار سحرگاهی شدم سوی خرابات – عطار نیشابوری
سحرگاهی شدم سوی خرابات که رندان را کنم دعوت به طامات عصا اندر کف و سجاده بر دوش که هستم زاهدی صاحب کرامات خراباتی مرا…
عطار صبح از پرده به در میآید – عطار نیشابوری
صبح از پرده به در میآید اثر آه سحر میآید یا کسی مشک ختن میبیزد یا نسیم گل تر میآید خیز ای ساقی و میده…
عطار عزم عشق دلستانی داشتم – عطار نیشابوری
عزم عشق دلستانی داشتم وقف کردم نیم جانی داشتم صد هزاران سود کردم در دو کون گر ز عشق تو زیانی داشتم چون شدم با…