غزلیات – صائب تبریزی
ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای
ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای کافی است بزم سوختگان را شراره ای تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک مویت اگر…
باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند
باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند آب شیرین گر زمین شور را قابل کند چون جواب تلخ از احسان خود باشد خجل بحر…
ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم
ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن از…
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟
باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟ تلخی می نمک تلخی بادام شود بوسه در ذائقه اش باده لب شیرین است تلخکامی…
ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم
ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتیم آمد چو موج دامن ساحل به دست ما تا اختیار خویش به…
با هرکه روی حرف بجز یار داشتم
با هرکه روی حرف بجز یار داشتم آیینه پیش صورت دیوار داشتم همچون سرو، برگ بر من آزاده بار بود از بار اگر چه جان…
لطف و قهر زمانه هر دو یکی است
لطف و قهر زمانه هر دو یکی است گره دام و دانه هر دو یکی است پشت و رو نیست کار دنیا را شب و…
با کمال محرمی محرم ازان رخساره ام
با کمال محرمی محرم ازان رخساره ام درکنار گل چو بوی گل همان آواره ام روی آتشناک خوبان آب حیوان من است هست از آتش…
لبریز از می شفق کن ایاغ صبح
لبریز از می شفق کن ایاغ صبح از خشکی دماغ محور بر دماغ صبح عشقی که صادق است شام مطلبش از خود شراب لعل برآرد…
با صبح روگشاده تر ازآفتاب باش
با صبح روگشاده تر ازآفتاب باش ازهر که دم شمرده زند در حساب باش خواهی درست ازآب برآید سبوی تو خاموش چون پیاله به بزم…
لب چو گردد خالی از عقد سخن، خمیازه ای است
لب چو گردد خالی از عقد سخن، خمیازه ای است چون نباشد گوهر دندان، دهن خمیازه ای است جای عنبر را کف بی مغز نتواند…
با دل تشنه و سوز جگر خود چه کنم؟
با دل تشنه و سوز جگر خود چه کنم؟ در صدف آب نسازم گهر خود چه کنم؟ مرهم امروز تویی داغ جگرریشان را ننمایم به…
گیرم چگونه زان بت طناز بوسه را؟
گیرم چگونه زان بت طناز بوسه را؟ کز خود کند مضایقه از ناز بوسه را بیجاده ای است بوسه ربا آن عقیق لب کز جذبه…
با اختیار حق چه بود اختیار ما؟
با اختیار حق چه بود اختیار ما؟ با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟ ای روشنان عالم بالا مدد کنید شاید ز قید سنگ برآید…
گوش ناز تو به فریاد حزین می مالم
گوش ناز تو به فریاد حزین می مالم تا جبین هوس خود به زمین می مالم با لب تازه خطش چند سیاهی بزند چهره آب…
این کوه غم که در دل دیوانه من است
این کوه غم که در دل دیوانه من است سنگ ملامت ابجد طفلانه من است جوش گل از ترانه مستانه من است هر جا سری…
گه از خم، گه زساغر، گه زمینا سر برون آرد
گه از خم، گه زساغر، گه زمینا سر برون آرد شراب عشق هر ساعت سر از یک جا برون آرد درین عبرت سرا هر کس…
این چه خط است و این چه رخسارست
این چه خط است و این چه رخسارست این چه آیینه، این چه زنگارست این چه خال، این چه گوشه ابرو این چه مار، این…
گل عذار تو بی آب و تاب می گردد
گل عذار تو بی آب و تاب می گردد سواد زلف تو موج سراب می گردد تبسم تو به این چاشنی نخواهد ماند شراب لعل…
ای که از عالم معنی خبری نیست ترا
ای که از عالم معنی خبری نیست ترا بهتر از مهر خموشی سپری نیست ترا اگر از خویش برون آمده ای چون مردان باش آسوده…
گفتگوی عشق را من در میان انداختم
گفتگوی عشق را من در میان انداختم طرح جوهر من به شمشیر زبان انداختم نامی از شور محبت بر زبانها مانده بود این نمک من…
ای شاخ گل شکسته طرف کلاه تو
ای شاخ گل شکسته طرف کلاه تو پیچ و خم بنفشه ز خط سیاه تو بوی گل از ادب نکند پای خود دراز در سایه…
گریه از دل نبرد کلفت روحانی را
گریه از دل نبرد کلفت روحانی را عرق شرم نشوید خط پیشانی را لنگر درد به فریاد دل ما نرسید تا که تسکین دهد این…
ای روح، سیر عالم امکان چه لازم است؟
ای روح، سیر عالم امکان چه لازم است؟ رفتن به پای خویش به زندان چه لازم است؟ ای قطره چون قرار نداری به دست ابر…
گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش
گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش چراغ عیش برون آمد از ته سرپوش ز حرف تلخ ملامتگران نیندیشد به گوش هرکه رسیده است بانگ نوشانوش…
ای دل به خرابات حقیقت گذری کن
ای دل به خرابات حقیقت گذری کن خود را به دو پیمانه جهان دگری کن با مردم دیوانه قلم را نبود کار از داغ جنون…
گرچه انفاس گرامی سینه صرف آه کرد
گرچه انفاس گرامی سینه صرف آه کرد اینقدر شد دانه خود را جدا از کاه کرد تا نگارین شد زمی دست سبو در زیر سر…
ای چشم تو خونریزتر از دور زمانه
ای چشم تو خونریزتر از دور زمانه مژگان ترا مردمک دیده نشانه مجروح دم تیغ ترا مژده کشتن پیغام صبوحی است به مخمور شبانه می…
گر نباشم من غبار آستانی گو مباش
گر نباشم من غبار آستانی گو مباش دربهشت جاودان برگ خزانی گو مباش گرنباشد طوطی من در شکرزار جهان سبزه بیگانه ای دربوستان گو مباش…
اول سری به رخنه دیوار می کشم
اول سری به رخنه دیوار می کشم دیگر به آشیانه خود خار می کشم سوزن تمام چشم شد از انتظار و من با ناخن شکسته…
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم محرمی نیست در آفاق به محرومی من عین دریایم و سرگشته…
آه می دزدد نفس در سینه افگار من
آه می دزدد نفس در سینه افگار من غنچه می خسبد نسیم صبح در گلزار من پرده گنج است ویرانی، که تا محشر مباد سایه…
گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن
گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن می توانی جیب و دامن پرز گوهر ساختن ایمنند آزاد مردان از پریشان خاطری فرد را نتوان…
آه کی از جان دردآلود می آید برون
آه کی از جان دردآلود می آید برون کز خس و خاشاک هستی دود می آید برون سوخت خونم در رگ و پی بس که…
گر چه دارد تلخی زهر اجل جام وداع
گر چه دارد تلخی زهر اجل جام وداع برامید مرگ می نوشم به هنگام وداع آخر بیماری جانکاه می باشد هلاک اول هجران جانسوزست انجام…
انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد
انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد شکر خدا که عقده مشکل گشاده شد قدر سخن بجا چو بود بیش می شود نازل…
گر چه از درد خزانی شده رخساره ما
گر چه از درد خزانی شده رخساره ما می توان چید گل از سینه صد پاره ما نفس گرم درین بوته نخواهد ماندن تا شود…
آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند
آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند بر روی آفتاب در خانه بسته اند آنها که دیده از رخ جانانه بسته اند بر آفتاب…
گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی
گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر گر…
آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد
آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد لنگر از سیل و اقامت ز هوا می طلبد هرکه دارد طمع عافیت از آخر عمر ساده…
گر از نظاره خورشید در چشم آب می آید
گر از نظاره خورشید در چشم آب می آید زروی لاله رنگش در نظر خوناب می آید در آن محفل که بی آتش سپند از…
آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود
آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود آسودگی به خواب نبیند تمام عمر آن را که…
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ چه سرانجام…
آن را که عشق بخت جوانی نمی دهد
آن را که عشق بخت جوانی نمی دهد از حادثات خط امانی نمی دهد خاکسترش چو فاخته گویا نمی شود هر کس که دل به…
کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟
کی ز سیل گرمرو بر روی صحرا می رود؟ آنچه از مژگان تر بر چهره ما می رود عشق را در کشور ما آبروی دیگرست…
امشب که داغ بر دل افگار سوختم
امشب که داغ بر دل افگار سوختم گویا چراغ بر سر بیمار سوختم جز عشق هر چه بود همه دام راه بود تسبیح پاره کردم…
کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟
کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟ گل دستار من آن سایه دیوار شود عجبی نیست که از طالع وارون اثرم موج صیقل…
حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود
حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود نور خورشید، نظربند ز روزن نشود نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال غنچه را دل تهی از…
کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری
کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری داغ افسوس بر آیینه جان نگذاری چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست پای مستانه به صحرای جهان…
حسن بی پروا به فرمان هوس باشد چرا؟
حسن بی پروا به فرمان هوس باشد چرا؟ برق عالمسوز در زنجیر خس باشد چرا باده پر زور، کار سنگ با مینا کند مست را…