غزلیات – صائب تبریزی
دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد
دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد از ورق گردانی آخر مصحفم سی پاره شد روزی سختی کشان از سنگ می آید برون کی غم…
دل به مطلب اگر از راه تپیدن نرسد
دل به مطلب اگر از راه تپیدن نرسد گو مکن سعی که هرگز به دویدن نرسد بهترین پایه صاحب نظران حیرانی است دیده هرگز به…
دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد
دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد از رفیقی که گران است جدایی دارد زاهد ساده دل ما چه قدر مرحوم است جنت امید ز…
دل از گناه پاک چو دارالسلام کن
دل از گناه پاک چو دارالسلام کن خاک سیاه بر سر مینا و جام کن چون برق، ذوق باده بود پای در رکاب عیش مدام…
دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد
دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد چسان مژگان آسایش به مژگان آشنا سازم؟ به قصد خون من…
دستگاه شور من از دامن هامون فزود
دستگاه شور من از دامن هامون فزود چشم آهو پرده ها بر وحشت مجنون فزود می نماید گوهر شب تاب در شب خویش را از…
دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند
دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است…
درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری
درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری ز نخل زندگی خویشتن ثمر نخوری ترا به چشمه حیوان گذار خواهد بود جگر ز رفتن این عمر…
درریاض آفرینش صد دل بی برگ را
درریاض آفرینش صد دل بی برگ را با تهیدستی رعایت چون صنوبر می کنم بر دل من کلفتی از درد وداغ عشق نیست بستر و…
درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش
درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش می لعلی تراود چون لب جام ازلب بامش شراب صرف در پیمانه اش ممزوج می گردد فتاده…
در نمود نقشها بی اختیار افتاده ام
در نمود نقشها بی اختیار افتاده ام مهره مومم به دست روزگار افتاده ام ز انقلاب چرخ می لرزم به آب روی خویش جام لبریزم…
در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن
در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن در قیامت نامه پیچیده نتوان یافتن مور را ملک سلیمان درنمی آید به چشم در قیامت دیده نادیده…
در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند
در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند جنت در بسته از لبهای خاموشت دهند سرمپیچ از گوشمال آن دو زلف عنبرین تا لبی خندانتر…
در قلزم می همچو حباب است دل ما
در قلزم می همچو حباب است دل ما از خانه به دوشان شراب است دل ما موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما چون برگ…
در عالم بالاست تماشایی اگر هست
در عالم بالاست تماشایی اگر هست بیرون ز مکان است و زمان جایی اگر هست چیزی که بجا مانده همین ترک تمناست در خاطر عشاق…
در سماع بیخودی چون دست بالامی کنم
در سماع بیخودی چون دست بالامی کنم کوچه ها در رود نیل چرخ پیدا می کنم با سویدای دل ازسیر فلکها فارغم گردش پرگار در…
در زلف تو آویخت دل از قید علایق
در زلف تو آویخت دل از قید علایق سررشته پیوند بود تاب موافق پهلو به حیات ابدی می زند آن زلف این است سوادی که…
در دل هر که ذوق شبگیرست
در دل هر که ذوق شبگیرست خنده صبح، خنده شیرست غم به بیگانگان نیاویزد سگ این بوم، آشناگیرست دل ز بیداد روشنی گیرد شمع این…
در خور مزد فلک کار به آدم دارد
در خور مزد فلک کار به آدم دارد خوردن نعمت عالم غم عالم دارد نخل خشکی است کزاو دست کشیده است بهار هر که را…
در چار باغ دهر نسیم مراد نیست
در چار باغ دهر نسیم مراد نیست از ششدر جهات، امید گشاد نیست در راه ابر، تخم تمنا نکشته ام کشت مرا ملاحظه از برق…
در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست
در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست نقش پای ناقه لیلی درین دامان دشت برگ عیش دیده پر حسرت مجنون…
در بهاران بزم عیش میکشان آماده است
در بهاران بزم عیش میکشان آماده است جوش گل هم شاهد و هم مطرب و هم باده است می زند موج قیامت گلشن از الوان…
در آتش است نعل می ناب دیگران
در آتش است نعل می ناب دیگران رنگین مساز خانه ز اسباب دیگران اشکی که شورید از دل غمگین غبار دارد خوشتر بود ز گوهر…
دامن دشت عدم گیاه ندارد
دامن دشت عدم گیاه ندارد وای بر آن کس که زاد راه ندارد راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصه محشر گریزگاه ندارد بیخبرست…
داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا
داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا دامن خورشید ازین روزن به دست آمد مرا دیده ام چون پیر کنعان شد سفید از…
دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل
دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل چون زلف تاب داده سنانی ز دود دل چون لاله سرخ روست درین بوستانسرا آن را که…
خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم
خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم تا روشن است راه خرابات سر کنیم هر چند نیست قافله در کار شوق را هویی کشیم و…
خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو
خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو گلگونه همند جلال و جمال تو افتاده است خال تو از چشم شوختر این نافه پیش…
خوشا سری که سرگشتگی رهانندش
خوشا سری که سرگشتگی رهانندش به کرسی از سرزانوی خود نشانندش مده به سوختگی دامن امید از دست که دانه ای که نسوزد نمی دمانندش…
خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید
خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید برگ عیش آماده بهر جشن گلریزان کنید فصل گل در خانه بودن عمر ضایع کردن است با…
خوش آن آزاده کز مردم نهان دارد فقیری را
خوش آن آزاده کز مردم نهان دارد فقیری را نسازد گوشه چشم توقع گوشه گیری را خزان دل را خنک از نوبهاران بیش می سازد…
خوابیده تر از راه بود راحله ما
خوابیده تر از راه بود راحله ما در سینه صحراست گره قافله ما در دامن صحرای ملامت نتوان یافت خاری که نچیده است گل از…
خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد
خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد خویش را طعمه شهباز نمی باید کرد گل به زانو دهد آیینه شبنم را جای روی پنهان…
خلقند جمله آلت شطرنج، زنده کیست؟
خلقند جمله آلت شطرنج، زنده کیست؟ هر کس که هست باخته اینجا برنده کیست؟ از حیرت است در جگر سنگ پای من هر دم مرا…
خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست
خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست رشته از صافی این دانه گوهر پیداست گر چه ز آیینه روشن ننماید جوهر خط نارسته ازان چهره…
خط شبرنگ چه با آن رخ پرنور کند؟
خط شبرنگ چه با آن رخ پرنور کند؟ برق را ابر محال است که مستور کند پیش آن کان ملاحت دهن خوبان چیست؟ در نمکزار،…
خط دمیده است ز لعل لب شکرشکنش ؟
خط دمیده است ز لعل لب شکرشکنش ؟ یا به خون چشم سیه کرده عقیق یمنش این چه لطف است که برخود چونظر اندازد یوسفستان…
خط برآورد وترو تازه است بستانش هنوز
خط برآورد وترو تازه است بستانش هنوز می چکد خون بهارازخارمژگانش هنوز می توان گل چیداز روی عرقناکش همان می توان می خورد از لبهای…
خصم غالب را زبون صبر و تحمل می کند
خصم غالب را زبون صبر و تحمل می کند از تواضع سیل را مغلوب خود پل می کند از ترحم حسن جولان می نماید در…
زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمی شوید
زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمی شوید که سبزی را می گلرنگ از مینا نمی شوید نشد شیرینی گفتار من از شوربختی کم که شیرینی…
زخمی که ز تیغ تو مرا برسپرآمد
زخمی که ز تیغ تو مرا برسپرآمد بیش از همه زخمی به جگر کارگر آمد راهش به خیابان حیات ابدافتاد عمری که به اندیشه زلف…
زخاکساری دل برقرار خودباشد
زخاکساری دل برقرار خودباشد گهرزگردیتیمی حصارخودباشد زبیقراری بلبل کجا خبر دارد گلی که شب همه شب در کنارخود باشد زشست صاف رباید چنان ز گل…
زبی پروایی آن بیدرد قدر ما نمی داند
زبی پروایی آن بیدرد قدر ما نمی داند زخوبی شیوه ای جز ناز و استغنا نمی داند زپیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت…
زبالیدن ترا هر دم لباسی تازه می گردد
زبالیدن ترا هر دم لباسی تازه می گردد نگنجد در قبا حسنی که بی اندازه می گردد که را ای غنچه لب این لعل میگون…
زان قد نازآفرین در هر دلی اندیشه ای است
زان قد نازآفرین در هر دلی اندیشه ای است این نهال شوخ را در هر زمینی ریشه ای است از سر ویرانیم بگذر که از…
ز یاد عیش مرا سینه زنگ می گیرد
ز یاد عیش مرا سینه زنگ می گیرد ز آب گوهرم آیینه زنگ می گیرد فغان که آینه صاف صبح شنبه من ز سایه شب…
ز می فروغ لب یار بیشتر گردد
ز می فروغ لب یار بیشتر گردد ز آب، آتش یاقوت شعله ور گردد چه غم ز زخم زبان است خاکساران را؟ به گرد باد…
ز مغز پوچ برون آرزو نمی آید
ز مغز پوچ برون آرزو نمی آید که بوی باده برون از کدو نمی آید چرا ز پا ننشینند غافلان حریص ز پای خفته اگر…
ز کوشش حاصلی غیر از غبار دل نمی یابم
ز کوشش حاصلی غیر از غبار دل نمی یابم به از افتادگی این راه را منزل نمی یابم که گردانید از عالم ندانم روی دلها…
ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار
ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار ز سبز کرده خود آب رادریغ مدار نگاه تشنه لبان شیشه در جگر شکند ازین سفال می ناب…