غزلیات – صائب تبریزی
داده ام دست ارادت با حنای لای خم
داده ام دست ارادت با حنای لای خم پای رفتن نیست از میخانه ام چون پای خم بیت معمور خرابات است یارب کم مباد تا…
خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد
خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد عشق مجنون را به خلوتگاه…
خوشم به باده گلگون که رنگ او دارد
خوشم به باده گلگون که رنگ او دارد رگی ز تلخی آن یار تندخو دارد سر بریده شبنم به آفتاب رسید همان امید مرا گرم…
خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد
خوشا چشمی که با آن طاق ابرو آشنا گردد کز این محراب هر حاجت که می خواهی روا گردد در ایام خط از عاشق عنا…
خوش آن که چون گل ازین باغ خنده رو گذرد
خوش آن که چون گل ازین باغ خنده رو گذرد چو برق بر خس و خاشاک آرزو گذرد گره ز غنچه پیکان به عطسه بگشاید…
خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش
خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش کافر مباد کشته تیغ زبان خویش ! یک مرد در قلمرو جرأت نیافتم در دل چوآفتاب شکستم…
خنکی در اسد از مهر جهانگیر مخواه
خنکی در اسد از مهر جهانگیر مخواه نفس سرد ز کام و دهن شیر مخواه ناخن عقده گشایی ز گره چشم مدار فتح باب دل…
خمار می مرا در گوشه میخانه می سوزد
خمار می مرا در گوشه میخانه می سوزد شراب من چو داغ لاله در پیمانه می سوزد کند تأثیر سوز عشق در شاه و گدا…
خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن
خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن به گرداب بلا از حلقه جمعیت افتادن کنون کز گرم رفتاری چراغی می شود روشن گرانجانی است…
خط غبار گرد رخ یار آمده
خط غبار گرد رخ یار آمده خورشید حسن بر سر دیوار آمده از خط شده است پشت لب آن نگار سبز؟ یا فوج طوطیی به…
خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است
خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است پی خضرست که بر چشمه حیوان گشته است چهره نو خط ما روی مه کنعانی است…
خط تو تیغ به رخسار آفتاب کشید
خط تو تیغ به رخسار آفتاب کشید هزار حلقه به گوشش ز پیچ وتاب کشید ز خط چگونه کنم ترک آن لب میگون که می…
خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است
خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است عالمی را زنده دل آن یار جانی کرده است از خس و خار تمنا جلوه آن گلعذار…
زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را
زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را به قدر فلس باشد خار زیر پوست ماهی را گر از روشندلانی، صبر کن بر…
زدست تنگ بر بی برگ دنیا تنگ می گردد
زدست تنگ بر بی برگ دنیا تنگ می گردد به ره پیما زکفش تنگ صحرا تنگ می گردد زجان بگسل اگر آزاده ای، کز رشته…
زخط عذار تو بی آب وتاب خواهد شد
زخط عذار تو بی آب وتاب خواهد شد زهاله ماه تو پا در در رکاب خواهد شد رخی که در جگر لاله خون ازومی سوخت…
زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد
زجوش مغز هر دم از سرم دستار می افتد کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار می افتد به بیکاری برآوردم زکار خود جهانی را…
زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم
زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم دلی در گرد کلفت چون چراغ آسیا دارم شکایت می کنم از یار و امید وفا دارم به…
زانقلاب دل آسوده بیشتر باشد
زانقلاب دل آسوده بیشتر باشد کمند وحدت ما موجه خطر باشد بجز دهان تو کزچهره است خندانتر که دیده غنچه که از گل شکفته ترباشد…
زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست
زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست یاقوت آبدار بتان سنگداغ توست نتوان ز جستجو به تو هر چند راه برد هر کس…
ز نوبهار شود چون شکفته لاله ما؟
ز نوبهار شود چون شکفته لاله ما؟ که خون مرده کند باده را پیاله ما اگر چه بلبل ما هیچ فصل نیست خموش یکی هزار…
ز مهر و ماه سازد سیر، رویت چشم روزن را
ز مهر و ماه سازد سیر، رویت چشم روزن را به یک شبنم کند محتاج، رخسار تو گلشن را ضعیفان را به چشم کم مبین…
ز گلهای چمن هر کس وفاداری طمع دارد
ز گلهای چمن هر کس وفاداری طمع دارد حیا و شرم از خوبان بازاری طمع دارد زبیماران پرستاری توقع دارد آن غافل کز آن چشم…
ز عقل و هوش به تنگ آمدم ایاغ کجاست؟
ز عقل و هوش به تنگ آمدم ایاغ کجاست؟ در آتشم ز پر و بال خود، چراغ کجاست؟ گرفته هوش گریبان من، پیاله چه شد؟…
ز شکوه گر لبم آن گلعذار می بندد
ز شکوه گر لبم آن گلعذار می بندد که ره به گریه بی اختیار می بندد؟ اگر تو در نگشایی به روی من از ناز…
ز سختی های دوران دیده بینا شود پیدا
ز سختی های دوران دیده بینا شود پیدا شرار زنده دل از آهن (و) خارا شود پیدا جهد پیوسته نبض موج در دریای پرشورش دل…
ز روی آتشین شمع اگر شد انجمن روشن
ز روی آتشین شمع اگر شد انجمن روشن شبستان جهان گردید ازان سیمین بدن روشن شهید عشق مستغنی ز شمع دیگران باشد که سازد خاک…
ز دست یکدگر شکرلبان گیرند سنگش را
ز دست یکدگر شکرلبان گیرند سنگش را ز شیرینی به حلوا احتیاجی نیست جنگش را به بال عاریت حاشا که تیرش سر فرود آرد سبکدستی…
ز خویشتن سفری اختیار خواهم کرد
ز خویشتن سفری اختیار خواهم کرد دل پیاده خود را سوار خواهم کرد میان راه چو عیسی نمی کنم منزل ازین گریوه به همت گذار…
ز خط عنبرین زیبد نقاب آن روی دلکش را
ز خط عنبرین زیبد نقاب آن روی دلکش را به از خاکستر خود نیست مرهم، داغ آتش را ز خط گفتم رخش پنهان شود از…
ز خاک همچون هدف هر که سر برآورده است
ز خاک همچون هدف هر که سر برآورده است به جرم سرکشی از تیر پر برآورده است دلم چو برگ خزان دیده باز می لرزد…
ز جوش نشأه ز مغزم بهار می خیزد
ز جوش نشأه ز مغزم بهار می خیزد ز فیض اشک گلم از کنار می خیزد چنین که گوشه ابروی صیقل است بلند کجا ز…
ز تلخرویی دریاست بی نیاز صدف
ز تلخرویی دریاست بی نیاز صدف کند به ابر گهر بار لب فراز صدف کمند جذبه ارباب حاجت است کرم که ابر را کند از…
ز بس دامن کشد در خون مردم نازنین من
ز بس دامن کشد در خون مردم نازنین من ز دامنگیری او جوی خون شد آستین من به این طالع چرا از دوستان من راستی…
ز آهم بیستون سرچشمه سیماب می گردد
ز آهم بیستون سرچشمه سیماب می گردد دل آهن زبرق تیشه من آب می گردد درین دریا نه تنها قطره سر از پا نمی داند…
ز اسباب جهان حسرت به دنیادار می ماند
ز اسباب جهان حسرت به دنیادار می ماند زگل آخر به دست گلفروشان خار می ماند به آزادی توانگر شو که در ایام بی برگی…
ریزش اشک ندامت غافلان را بس بود
ریزش اشک ندامت غافلان را بس بود مشت آبی لشکر خواب گران را بس بود می شود پشت کمان از آتش سوزنده نرم آه گرمی…
روی دلی چو غنچه ز بلبل ندیده ام
روی دلی چو غنچه ز بلبل ندیده ام نقش مراد از آینه گل ندیده ام آن صید تشنه ام که درین دشت آتشین آبی بغیر…
روشندل و دلبستگی تن چه خیال است؟
روشندل و دلبستگی تن چه خیال است؟ خورشید و نظربازی روزن چه خیال است؟ در رشته جان تا ز تعلق گرهی هست بیرون شدن از…
روزی که زخم کاهکشان را رفوکنند
روزی که زخم کاهکشان را رفوکنند بر روی چاک سینه ما در فروکنند آنان که آستین به دو عالم فشانده اند بالین ز دست کوته…
روز و شب بر من مهجور به تلخی گذرد
روز و شب بر من مهجور به تلخی گذرد عید و نوروز به رنجور به تلخی گذرد ندهد کنج قناعت به دو عالم قانع از…
رو نهان در دولت از اقبال محتاجان مکن
رو نهان در دولت از اقبال محتاجان مکن این در واکرده را در بسته از دربان مکن هست در عین عدالت آب جان بخش حیات…
رنگ خط برلعل جانان ریختند
رنگ خط برلعل جانان ریختند خار در پیراهن جان ریختند سبزه خط جوش زد از لعل یار طوطیان در شکرستان ریختند در تماشای تو ارباب…
رشته جسم گرانجان را ز سر وا می کنم
رشته جسم گرانجان را ز سر وا می کنم سر برون چون سوزن از جیب مسیحا می کنم چون می نارس امید پختگیها مانع است…
رزق من زان نرگس مستانه جز خمیازه نیست
رزق من زان نرگس مستانه جز خمیازه نیست فتح باب من ازین میخانه جز خمیازه نیست آه کز بی حاصلیها آنچه می ماند به من…
رخسار او ز می چو عرقناک می شود
رخسار او ز می چو عرقناک می شود هر سینه ای که هست ز دل پاک می شود افزود آب ورنگ لبش از غبار خط…
رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است
رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است پنبه بر داغ پلنگ خشمگین بیجا منه دست خالی بر دل محتاج می باشد گران چون نداری…
راز عاشق از لب خاموش می آید برون
راز عاشق از لب خاموش می آید برون دود زود از آتش خس پوش می آید برون از رگ ابری پر از گوهر شود چندین…
دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش
دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش همتی را که به روشن گهری مشهورست چون گدایان تنک مایه…
آمد سحر به خانه من یار، بی حجاب
آمد سحر به خانه من یار، بی حجاب امروز از کدام طرف سر زد آفتاب؟ دیروز بوسه بر لب خمیازه می زدم امروز می کنم…