بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد

بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد برنیاید ز فلک در طلبت کام جهان همچو…

ادامه مطلب

به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است

به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است کتاب همچو گل از فال ما پریشان است به خط رسانده بسی عشق ما نکویان را بیاض…

ادامه مطلب

به عشق، کار جز از دست من نمی آید

به عشق، کار جز از دست من نمی آید بیار تیشه که از کوهکن نمی آید فغان که هرکه قدم در حریم عشق نهاد چو…

ادامه مطلب

به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم

به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم نمی‌خواهم گل از کس، تا به داغی دسترس دارم درای محمل نازم، به حسن صوت…

ادامه مطلب

بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک

بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک چو صبح چند به دوش افکنی ردای خنک ز خاک پای صبوری به عشق آن دیدم که…

ادامه مطلب

بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند

بازم از ابر قدح برقی به خرمن ریختند آتش را از شراب نساب روغن ریختند کی بود در سوختن سبقت به من خاشاک را؟ رنگ…

ادامه مطلب

آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست

آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست جز من کسی حریف تو ای کج کلاه نیست ای پادشاه حسن، به جنگ شکستگان تنها بیا،…

ادامه مطلب

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها خفته در راه تو از عجز ای…

ادامه مطلب

ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید

ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید ماه نو را ز رهت گرد بر ابروی سفید سنبلی تاب به شاخ گل نسرین زده است:…

ادامه مطلب

انجمن شد ز یار آبادان

انجمن شد ز یار آبادان هست باغ از بهار آبادان شهر از جلوه اش خراب، ولی کوچه ی انتظار آبادان کرد سیرم ز نعمت دیدار…

ادامه مطلب

الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را

الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را به ما جنس دگر از…

ادامه مطلب

از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است

از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن ای مور،…

ادامه مطلب

از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد

از جهان هرکه چو ما خرقه بدوشان گذرد چشم بر هم نهد از سرمه فروشان گذرد اجل آید به سرم هردم و نومید رود چون…

ادامه مطلب

یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت

یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت شمع را شرم از پر پروانه در فانوس داشت باده تنها کی توان خوردن، که بی‌هم‌صحبتان خضر بر…

ادامه مطلب

همچو گل پرده ی دل در خس و خاشاک انداز

همچو گل پرده ی دل در خس و خاشاک انداز خویش را غنچه کن و در بغل چاک انداز باده از خون دل خویش درین…

ادامه مطلب

هرکه دلتنگ است کی در عشق چون من می‌شود

هرکه دلتنگ است کی در عشق چون من می‌شود کز دلم تا بگذرد پیکان چو سوزن می‌شود بسته راه روشنی بر کلبهٔ تاریک ما گر…

ادامه مطلب

نیست ممکن جرعه ی آبی نباشد با نصیب

نیست ممکن جرعه ی آبی نباشد با نصیب تشنگان یاخضر می گویند و عارف یانصیب بر سر یک خوان، جهانی روزی خود می خورد می…

ادامه مطلب

نه جا در باغ و بستانی، نه ره در گلشنی دارند

نه جا در باغ و بستانی، نه ره در گلشنی دارند بنازم خرقه پوشان را که پرگل دامنی دارند به درد عشق غمخواری ندارم، خرم…

ادامه مطلب

نتوان گفت به رویش سخن آینه را

نتوان گفت به رویش سخن آینه را نسبتی با تن او نیست تن آینه را شوق رویش همه کس را به غریبی دارد سبب این…

ادامه مطلب

می بده ساقی که حسن باغ و بستان می‌رود

می بده ساقی که حسن باغ و بستان می‌رود چون تَذَرْوْ جسته، فصل گل شتابان می‌رود شاهدان باغ از بس شوخ‌چشم افتاده‌اند گل به پای…

ادامه مطلب

من از میانه برون، یار در کنار مرا

من از میانه برون، یار در کنار مرا حجاب عشق چه شد، پرده ای بیار مرا غرور صف شکنی داشتم، چه دانستم شکست می دهد…

ادامه مطلب

مشاطه را جمال تو دیوانه می کند

مشاطه را جمال تو دیوانه می کند کآیینه را خیال پریخانه می کند خورشید را به کوچه ی زلفت نشد نصیب آن عشرتی که شبپره…

ادامه مطلب

مرا به کوی تو دلگرمی شراب آورد

مرا به کوی تو دلگرمی شراب آورد که ریگ بادیه را سوی باغ، آب آورد شکست رنگ به جای خمار گل ها را که لاله…

ادامه مطلب

ما به گلزار معانی آب گوهر بسته‌ایم

ما به گلزار معانی آب گوهر بسته‌ایم رنگ گل‌های سخن را رنگ دیگر بسته‌ایم دیده را از رشک پوشیدیم، غیرت بین که غیر با تو…

ادامه مطلب

گلی دارم ز رنگ و بو برهنه

گلی دارم ز رنگ و بو برهنه سهی سروی چو آب جو برهنه ز هندوزادگان طفلی که باشد دوان چون شعله بر هر سو برهنه…

ادامه مطلب

گر امید رحمی از فریادرس می‌داشتم

گر امید رحمی از فریادرس می‌داشتم لب نمی‌بستم ز افغان تا نفس می‌داشتم شور فریادم بیابان را به تنگ آورده است کاش آواز خوشی همچون…

ادامه مطلب

کسی کو تا ز کار اهل همت سر برون آرد

کسی کو تا ز کار اهل همت سر برون آرد برد سر در کلاه فقر و از افسر برون آرد فلک می گیرد آخر هرچه…

ادامه مطلب

کجاست عشق که آتش فروز آه شود

کجاست عشق که آتش فروز آه شود مرا به چشمه ی تحقیق، خضر راه شود هلاک مشرب آنم که پاره ی نمدی اگر ز خرقه…

ادامه مطلب

فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا

فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا ز موج خیزی دریای عشق، پنداری که مورم و گذر…

ادامه مطلب

عشق کو تا مژه در خون جگر غوطه دهم

عشق کو تا مژه در خون جگر غوطه دهم دل خود را کشم از خون و دگر غوطه دهم سخن من به مذاق تو بود…

ادامه مطلب

صوفیان را شده ز آهنگم

صوفیان را شده ز آهنگم تار تسبیح، رشته ی چنگم از گل و لاله فیض نتوان برد غیر می نیست از کسی رنگم شد بهار…

ادامه مطلب

شورش منصور را آخر سرم معراج شد

شورش منصور را آخر سرم معراج شد مغزم از آشفتگی چون پنبهٔ حلاج شد تاب یک افغان ندارد از نزاکت گوش گل زین چمن صد…

ادامه مطلب

شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را

شراب نقل نخواهد، بگیر ساغر را که احتیاج شکر نیست شیر مادر را درین محیط، قناعت به آب تلخی کن همان به جام صدف ریز…

ادامه مطلب

سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما

سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت…

ادامه مطلب

سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید

سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید کز باد نفس، غنچه ی تبخال گشاید پیچیدگی زلف سخن، حسن کلام است دایم دلم از همدمی لال…

ادامه مطلب

ساقی ز کار من گره توبه باز کن

ساقی ز کار من گره توبه باز کن دست مرا به گردن مینا دراز کن صوفی ترا چه کار به جام شراب ناب کاری که…

ادامه مطلب

زهی بر چهره خطت سایهٔ جان

زهی بر چهره خطت سایهٔ جان لبت را خنده موج آب حیوان ز شوق تیغت آهوی حرم را بیاض دیده، صبح عید قربان پریشانی ز…

ادامه مطلب

ز مستی بر دم تیغ شهادت هر زمان غلتم

ز مستی بر دم تیغ شهادت هر زمان غلتم به روی سبزه موج آب چون غلتد؟ چنان غلتم درین وادی که هر نقش قدم سرچشمهٔ…

ادامه مطلب

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید همین متاع ز ملک خراب می‌آید مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟ ز آتش تو…

ادامه مطلب

روی ننمایی، نباشد تا رخت پرداخته

روی ننمایی، نباشد تا رخت پرداخته چند چون آیینه می نازی به حسن ساخته وعده اش با دیگران، وز انتظار او مرا خشک شد همچون…

ادامه مطلب

رسید آن مست و از گردن صراحی در بغل دارد

رسید آن مست و از گردن صراحی در بغل دارد سوار است و گلستان را سمندش بر کفل دارد ز دست چشم مست او عجب…

ادامه مطلب

دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است

دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است درین محیط، گهر مضطرب چو سیماب است چو می به پیش نهم، قسمتم ز غیب رسد کلید…

ادامه مطلب

دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد

دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟ چه قسمت است ندانم ز روزگار مرا که تا…

ادامه مطلب

دل چو می رفت سوی زلف تو، شد جان همراه

دل چو می رفت سوی زلف تو، شد جان همراه به ره هند شدند این دو پریشان همراه اولین گام به ره ماند چو میل…

ادامه مطلب

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست کسی به پیش نیامد که بر قفا ننشست کدام تخت نشین یک سبق ز عشق تو خواند که…

ادامه مطلب

در قفس از هر نسیمی عیش گلشن می‌کنم

در قفس از هر نسیمی عیش گلشن می‌کنم چشم یعقوبم، چراغ از باد روشن می‌کنم تنگ می‌آید به چشم من فضای روزگار بر جهان گویی…

ادامه مطلب

در چمن دوش صبا بوی تو سودا می‌کرد

در چمن دوش صبا بوی تو سودا می‌کرد گل به کف داشت زر و غنچه گره وامی‌کرد سرو قد تو ز بیرون چو خرامان بگذشت…

ادامه مطلب

دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل

دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل کی از چمن یاد آورم من کز…

ادامه مطلب

خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش

خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش سبوی باده به جای سر است بر دوشش ز گل مپرس که بلبل چه گفتگو دارد…

ادامه مطلب

خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست

خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست این خط برای دعوی حسن تو محضری ست از خضر، رهروان تو منت نمی کشند…

ادامه مطلب