غزلیات سلیم تهرانی
عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم
عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم گر کنند از ناله منعم، بر در شیون زنم در ره این دوستان، صد خار در پایم شکست…
صبح چون میل تماشای گلستان میکنیم
صبح چون میل تماشای گلستان میکنیم سر برون چون غنچه از چاک گریبان میکنیم حال ما آشفتگان در کار عالم عبرت است همچو گل تعبیر…
شعلهای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست
شعلهای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست چون رخش یک گل به گلزار پر طاووس نیست گاه بر گل میزنم خود را، گهی بر…
شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید
شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید عجبی نیست درین دور که خط خوبان در ته…
سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود
سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود دلم چو گوهر غلتان به تار چنگ دود دلیرکرده ی می را ز خصم پروا نیست چو…
سامان شادمانی و برگ طرب کجاست
سامان شادمانی و برگ طرب کجاست دارم دلی که پاکتر از خانه ی خداست گر صد بهار آمده، بیرون نمی رود فصل خزان به گلشن…
زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع
زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع فکنده تیر به تاریکی از سراغ تو شمع وسیله ای ست مرا در جنون عشق تو…
ز می به آب فتادن مرا زیان دارد
ز می به آب فتادن مرا زیان دارد شکسته رنگی من بار زعفران دارد بهار آمد و بی گل شراب نتوان خورد کلید میکده را…
ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم
ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم به دست خویش چو از راستی عصا دارم به خواب، دولت وصل تو بر سرم آمد گمان بری…
ز باغ رفتی و گشتم کباب خندهٔ گل
ز باغ رفتی و گشتم کباب خندهٔ گل بیا که بیتو مرا نیست تاب خندهٔ گل مکن تبسم رنگین به سوی من هردم که هست…
رنگ سخنت زان لب جان پرور سرخ است
رنگ سخنت زان لب جان پرور سرخ است رنگین بود آن نقل که از شکر سرخ است آن لعل که در گوش تو ای زهره…
دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است
دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است چو مرغ در قفس افتد، کبوتر حرم است من از کجا و سر و برگ زندگی…
دلم چون لاله افروزد ز داغی
دلم چون لاله افروزد ز داغی شود روشن، چراغی از چراغی به بزم آرایی این تیره طبعان عبث چون شمع می سوزم دماغی گل از…
دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است
دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است به دیده موج قدح، می گزیده را مار است فزود زردی رخسارم از می گلگون که…
درین ره ای خضر از خار پا نمیمیری
درین ره ای خضر از خار پا نمیمیری ترا گمان که ز آب بقا نمیمیری زمانه راستیام یاد داد و گفت چو خضر به دست…
در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند
در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند طفلان چه بزرگانه مرا نام نهادند در پای خمم ناف به طفلی چو بریدند دردی کش میخانه مرا…
در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب تا کی به تمنای گل روی تو باشم…
دامان طرب بهار افشاند
دامان طرب بهار افشاند گل بر سر روزگار افشاند داغ از دل من نسیم برچید بر دامن لاله زار افشاند گردید عبیر جامه ی حور…
خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا سرشک بهر چه…
خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد
خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد زلف در بردن دل صرفه به کاکل ندهد هر کجا زلف پریشان تو باشد، چه عجب باغبان…
خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را
خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را که بنماید به ما خوشتر ازین گلزار، جایی را دگر از بیم هرگز چشم نگذارد به هم…
حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است
حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است در خواب حیف باشد، چشمی که خوش نگاه است از کوی عشق نتوان غافل گذشت،…
چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش
چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش به حال خویش چو تاک بریده گریان باش درین چمن که زند برق فتنه تیغ…
چو بلبل باعث شوریدهگفتاری نمیدانم
چو بلبل باعث شوریدهگفتاری نمیدانم چو گل تقریب این آشفتهدستاری نمیدانم مکن عیبم اگر بر حال خود هرگز نپردازم که من میخوارهام، آیین غمخواری نمیدانم…
چندروزه زندگی بر ما گرانی میکند
چندروزه زندگی بر ما گرانی میکند خضر دایم در جهان چون زندگانی میکند؟ چند بتوان با تپانچه روی خود را سرخ داشت چهره را گلگون…
چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی میرود
چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی میرود گردنی برکش که حرف کجکلاهی میرود در دلش از من غباری هست، پنداری که باز آب چشمم از…
جرعه ای تا می خورد، خون در ایاغم می کند
جرعه ای تا می خورد، خون در ایاغم می کند تا دماغی می رساند، بی دماغم می کند بس که چون دیوانگان آشفته می بیند…
تا چند کنی خون دل صاحب نظران را
تا چند کنی خون دل صاحب نظران را بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را از یاری اختر مطلب کام در افلاک با سنگ…
پروانه را چو مرغ چمن نیست تاب گل
پروانه را چو مرغ چمن نیست تاب گل جانسوزتر ز آتش شمع است آب گل هرگز چنان نشد که ز بی برگی چمن از رهن…
بیا که ساغر عشرت پر از شراب کنیم
بیا که ساغر عشرت پر از شراب کنیم گل زمینی ازین باغ انتخاب کنیم هوای سیر چمن نیست بی دماغان را به پای شاخ گلی…
بهار است و چمن چون روی محبوب
بهار است و چمن چون روی محبوب چو قد یار، هر سروی دل آشوب دل از موج و دم ماهی گشاید صفای خانه از آب…
به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا
به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا ترا کشیده و دست از قلم کشیده خدا چو کرده نقش تو بر صفحهٔ وجود رقم صد آفرین…
به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ
به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ چو آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ کند بهار به برگ شکوفه یاد ترا چو…
بسته کمر کینم، از قبضه کمان او
بسته کمر کینم، از قبضه کمان او در کشتن من تیغش، افتاده به یک پهلو چون سرو سوی مسجد آمد به نماز، اما می خورده…
بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است
بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است این سیاهی گویی از داغ پلنگ افتاده است یاد این صحرا ز بازیگاه طفلان می…
با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست
با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست سرو را پیش تو سرمایه ی رعنایی نیست مرو ای شمع و مرا بر سر فریاد…
ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه
ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه در حلقهٔ زلفت دل، مجنون و سیه خانه شب تا به سحر ای شمع از شوق وصال…
ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما
ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما شاید به اهل راز رساند سلام ما آن صید پیشه ایم که تا بگذرد همای…
آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم
آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم ساغر به طاق ابروی شمشیر می خورم! از فیض ماهتاب، شرابم حلال شد می در پیاله…
اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب میخواهد
اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب میخواهد وگر آتش کند دعوی به آهم، چوب میخواهد! نمیخواهم که از راز من او هم باخبر گردد…
از فیض ابر شد به چمن هر نهال سبز
از فیض ابر شد به چمن هر نهال سبز رنگ بتان هند شد از برشکال سبز شوخی مباد بر سر پروازش آورد کرده ست طوطی…
از دو جانب سرگرانی را تحمل میکنیم
از دو جانب سرگرانی را تحمل میکنیم ما و او با یکدگر جنگ تغافل میکنیم بس که از گلچینی این باغ دارد خارها پنجهٔ خود…
آتش به باغ زد ز خزان روزگار حیف
آتش به باغ زد ز خزان روزگار حیف داغ چمن نه ایم، ز بلبل هزار حیف تأثیر نیست در دل ما فیض عشق را بر…
یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت
یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید…
همچو مرغ از دست من پیمانهٔ مل میپرد
همچو مرغ از دست من پیمانهٔ مل میپرد دامن گل از کفم چون بال بلبل میپرد سیر و پروازش اگر آشفته باشد دور نیست عندلیب…
هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش
هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش خضر آید به ره قاتل ما تا بیند صورت حال خود…
نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم
نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم دهم صدگل که همچون شمع یک برگ خزان گیرم خوش آن مستی که چون گل در…
نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود
نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود رشکم آید به گدایی که به دریوزه…
نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست
نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست شکست در صف صبر و شکیب افتاده ست به حیرتم که ازین مشت پر چه می خواهد؟…
می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند
می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند شیشه و پیمانه از مستی به هم پهلو زنند! پادشاه خوبرویان است، چندان دور نیست سرو…