آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت

آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع گو…

ادامه مطلب

هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی

هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی…

ادامه مطلب

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا نه مهر…

ادامه مطلب

نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری

نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری برو ناصح تو حال من نمی‌دانی و معذوری خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی…

ادامه مطلب

من خراباتیم و باده پرست

من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان، عاشق و مست گوش، بر زمزمه قول بلی هوش، غارت زده جام الست می‌کشندم چون سبو، دوش…

ادامه مطلب

مرا که نقش خیال تو در درون آید

مرا که نقش خیال تو در درون آید عجب مدار ز اشکم که لاله گون آید وثاق توست درونم، نمی‌دهد دل بار که جز خیال…

ادامه مطلب

ما از در او دور و چنین بر در و بامش

ما از در او دور و چنین بر در و بامش باد سحری می‌گذرد، باد حرامش! تا بر گل روی از کله‌اش دام نهادی مرغان…

ادامه مطلب

گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند

گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند گاه در خانقهم صوفی صافی دانند تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما تا به هر…

ادامه مطلب

عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم

عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی کنم من خراب مسجد و افتاده سجاده‌ام می‌روم باشد که…

ادامه مطلب

شبهای فراقت را، آخر سحری باشد

شبهای فراقت را، آخر سحری باشد وین ناله شبها را، روزی اثری باشد از دیده اگر آبی خواهیم به صد گریه آبی ندهد ما را،…

ادامه مطلب

زین پیش داشت یار غم کار و بار یار

زین پیش داشت یار غم کار و بار یار آخر فرو گذاشت به یکبار کار یار عمری گذشت تا سخنم را به هیچ وجه در…

ادامه مطلب

رسولا، خدا را به جایی که دانی

رسولا، خدا را به جایی که دانی چه باشد که از من دعایی رسانی؟ نه کار رسول است رفتن به کویش نسیما تو برخیز اگر…

ادامه مطلب

دل ز وصل او نشان بی‌نشانی می‌دهد

دل ز وصل او نشان بی‌نشانی می‌دهد جان به دیدارش امید آن جهانی می‌هد جوهر فر دهانش طالب دیدار را بر زبان جان جواب «…

ادامه مطلب

در خرابات مرا دوش به دوش آوردند

در خرابات مرا دوش به دوش آوردند بی‌خودم بر در آن باده فروش آوردند شهسواری که نیامد به همه کون فرود بر در خانه خمار…

ادامه مطلب

خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن

خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن بی‌جهد بر نیاید، جان عزیز باید جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن…

ادامه مطلب

چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمی‌آید

چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمی‌آید مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمی‌آید خیال عارضت آبست، از آن در دیده می‌گردد…

ادامه مطلب

جمال خود منما، جز به دیده پر آب

جمال خود منما، جز به دیده پر آب روا مدار، تیمم به خاک، در لب آب تو شمع مجلس انسی، متاب روی از من تو…

ادامه مطلب

تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند

تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمی‌خواند به رخسار تو می‌گویند می‌ماند گل…

ادامه مطلب

پیر من از میکده بویی شنید

پیر من از میکده بویی شنید دست زد و جامه سراسر درید خرقه ازان شد که فرو شد به می خرقه صدپاره که خواهد خرید؟…

ادامه مطلب

به مهر روی تو خواهم رسید، ذره مثال

به مهر روی تو خواهم رسید، ذره مثال نمی‌رسد به زمین پایم از نشاط وصال مه دوهفته درین یک دو روز خواهم دید که کس…

ادامه مطلب

بر گل رفتم از غالیه تر زده‌ای باز

بر گل رفتم از غالیه تر زده‌ای باز گل را به خط نسخ قلم در زده‌ای باز گل را ز رهی ساخته‌ای از گره زلف…

ادامه مطلب

این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟

این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟ وین کار که من دارم، از این کار که دارد؟ خلقی است همه، بر در امید،…

ادامه مطلب

ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت

ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت عید صاحب نظران، طاق خم ابرویت گیسوی تو، شب قدرست و درو، منزل روح خود که داند…

ادامه مطلب

آن پری چهره که ما را نگران می‌دارد

آن پری چهره که ما را نگران می‌دارد چشم با ما و نظر، با دگران می‌دارد زیر لب می‌دهم وعده، که کامت بدهم غالب آن…

ادامه مطلب

آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد

آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد خاطر غمگین او را شاد می‌بایست کرد عهدها کردی که آخر هیچ بنیادی نداشت روز اول کار بر…

ادامه مطلب

همچنان مهر توام مونس جان است که بود

همچنان مهر توام مونس جان است که بود همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند…

ادامه مطلب

هر خدنگی که ز دست تو به جان می‌رسدم

هر خدنگی که ز دست تو به جان می‌رسدم من چه گویم که چه راحت به روان می‌رسدم؟ خود گرفتم که به من دولت وصلت…

ادامه مطلب

نداشت این دل شوریده تاب سودایش

نداشت این دل شوریده تاب سودایش سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف هزار دست پیاپی ببرد…

ادامه مطلب

من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم

من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم به کوشش می‌کشم خود را که بر فتراکت آویزم مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی…

ادامه مطلب

مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد

مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟ نه در حدیقه خوبی بود چنین سروی نه در سپهر نکویی…

ادامه مطلب

لعل را بر آفتاب حسن گویا کرده‌ای

لعل را بر آفتاب حسن گویا کرده‌ای ز آفتاب حسن خود، یک ذره پیدا کرده‌ای قفل یاقوت از در درج دهن بگشوده‌ای گوهر پاکیزه خویش…

ادامه مطلب

گرچه در عهد تو عاشق به جفا می‌میرد

گرچه در عهد تو عاشق به جفا می‌میرد لله الحمد که بر عهد وفا می‌میرد هر که میرد به حقیقت بود آن کشته دوست سخن…

ادامه مطلب

عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست

عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست وین هوا گرم از فروغ آفتابی دیگرست ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر کاسیای ما کنون،…

ادامه مطلب

سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت

سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت او حاکم است، نیست کسی را بر او، گرفت ملک مزلزل دل دیوانگان عشق آخر قرار بر…

ادامه مطلب

زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟

زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟ هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند می‌کنم ترک هوای سر زلف تو و…

ادامه مطلب

رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی

رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی که بدست آورمت، باز به بازی بازی بر تو چون آب من ای سرو روان…

ادامه مطلب

دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست

دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست تا بپنداری که عشقش، در دل تنها نشست خاست غوغایی ز قدش، در میان…

ادامه مطلب

در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد

در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد جام نمام ز نقل لب تو، نقلی کرد راز…

ادامه مطلب

خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب

خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب هیچ طبیبی نبودچون حبیب آه! که بیمار غمت، عرض حال کر دو نفر مود جوابی، طبیب یک هوسم هست، که…

ادامه مطلب

چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید

چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون…

ادامه مطلب

جز باد همدمی نه که با او زنم دمی

جز باد همدمی نه که با او زنم دمی جز باده مونسی نه که از دل برد غمی جز دیده کو به خون رخ ما…

ادامه مطلب

تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه می‌دانی؟

تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه می‌دانی؟ تو در آسایشی، تیمار بیماری چه می‌دانی؟ نداری جز دل آزاری و ناز و دلبری کاری تو…

ادامه مطلب

تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است

تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است بی‌اتفاق صحبت و بی‌اختیار هجر مشکل حکایتی…

ادامه مطلب

به غیر صورت او هر چه آیدم در دل

به غیر صورت او هر چه آیدم در دل به جان دوست که باشد تصور باطل به کوی دوست که خاکش به آب دیده گل…

ادامه مطلب

بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم

بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم برافکن پرده تا پیدا شود احوال پنهانم بسان ذره می‌رقصند دلها در هوا امشب خرامان گرد…

ادامه مطلب

ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من

ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من خود چه باشد جز تو و دیدار تو مقصود من مایه عمرم شد و سود من از عشقت…

ادامه مطلب

ای پسر نیستی ز هستی به

ای پسر نیستی ز هستی به بت پرستی ز خودپرستی به چون ز خود می‌رهاندت مستی هوشیارا ز هوش مستی به اجلم کند پای را…

ادامه مطلب

از لب لعل توام، کار به کام است، امشب

از لب لعل توام، کار به کام است، امشب دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام که زمین را…

ادامه مطلب

آخر این درد دل من به دوایی برسد

آخر این درد دل من به دوایی برسد عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا روزی از روزنه غیب صفایی…

ادامه مطلب

هست آرام دل، آن را که دلارامی هست

هست آرام دل، آن را که دلارامی هست خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست بر بنا گوشش اگر دانه در بینی…

ادامه مطلب