غزلیات سلمان ساوجی
آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت
آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع گو…
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی
هزارت دیده میبینم که میبینند هر سویی دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی…
هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت
هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا نه مهر…
نصیحت میکند هر دم مرا زاهد به مستوری
نصیحت میکند هر دم مرا زاهد به مستوری برو ناصح تو حال من نمیدانی و معذوری خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی…
من خراباتیم و باده پرست
من خراباتیم و باده پرست در خرابات مغان، عاشق و مست گوش، بر زمزمه قول بلی هوش، غارت زده جام الست میکشندم چون سبو، دوش…
مرا که نقش خیال تو در درون آید
مرا که نقش خیال تو در درون آید عجب مدار ز اشکم که لاله گون آید وثاق توست درونم، نمیدهد دل بار که جز خیال…
ما از در او دور و چنین بر در و بامش
ما از در او دور و چنین بر در و بامش باد سحری میگذرد، باد حرامش! تا بر گل روی از کلهاش دام نهادی مرغان…
گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند
گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند گاه در خانقهم صوفی صافی دانند تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما تا به هر…
عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم
عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی کنم من خراب مسجد و افتاده سجادهام میروم باشد که…
شبهای فراقت را، آخر سحری باشد
شبهای فراقت را، آخر سحری باشد وین ناله شبها را، روزی اثری باشد از دیده اگر آبی خواهیم به صد گریه آبی ندهد ما را،…
زین پیش داشت یار غم کار و بار یار
زین پیش داشت یار غم کار و بار یار آخر فرو گذاشت به یکبار کار یار عمری گذشت تا سخنم را به هیچ وجه در…
رسولا، خدا را به جایی که دانی
رسولا، خدا را به جایی که دانی چه باشد که از من دعایی رسانی؟ نه کار رسول است رفتن به کویش نسیما تو برخیز اگر…
دل ز وصل او نشان بینشانی میدهد
دل ز وصل او نشان بینشانی میدهد جان به دیدارش امید آن جهانی میهد جوهر فر دهانش طالب دیدار را بر زبان جان جواب «…
در خرابات مرا دوش به دوش آوردند
در خرابات مرا دوش به دوش آوردند بیخودم بر در آن باده فروش آوردند شهسواری که نیامد به همه کون فرود بر در خانه خمار…
خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن
خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن بیجهد بر نیاید، جان عزیز باید جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن…
چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمیآید
چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمیآید مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمیآید خیال عارضت آبست، از آن در دیده میگردد…
جمال خود منما، جز به دیده پر آب
جمال خود منما، جز به دیده پر آب روا مدار، تیمم به خاک، در لب آب تو شمع مجلس انسی، متاب روی از من تو…
تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمیداند
تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمیداند خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمیخواند به رخسار تو میگویند میماند گل…
پیر من از میکده بویی شنید
پیر من از میکده بویی شنید دست زد و جامه سراسر درید خرقه ازان شد که فرو شد به می خرقه صدپاره که خواهد خرید؟…
به مهر روی تو خواهم رسید، ذره مثال
به مهر روی تو خواهم رسید، ذره مثال نمیرسد به زمین پایم از نشاط وصال مه دوهفته درین یک دو روز خواهم دید که کس…
بر گل رفتم از غالیه تر زدهای باز
بر گل رفتم از غالیه تر زدهای باز گل را به خط نسخ قلم در زدهای باز گل را ز رهی ساختهای از گره زلف…
این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟
این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟ وین کار که من دارم، از این کار که دارد؟ خلقی است همه، بر در امید،…
ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت
ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت عید صاحب نظران، طاق خم ابرویت گیسوی تو، شب قدرست و درو، منزل روح خود که داند…
آن پری چهره که ما را نگران میدارد
آن پری چهره که ما را نگران میدارد چشم با ما و نظر، با دگران میدارد زیر لب میدهم وعده، که کامت بدهم غالب آن…
آخرت روزی ز سلمان یاد میبایست کرد
آخرت روزی ز سلمان یاد میبایست کرد خاطر غمگین او را شاد میبایست کرد عهدها کردی که آخر هیچ بنیادی نداشت روز اول کار بر…
همچنان مهر توام مونس جان است که بود
همچنان مهر توام مونس جان است که بود همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند…
هر خدنگی که ز دست تو به جان میرسدم
هر خدنگی که ز دست تو به جان میرسدم من چه گویم که چه راحت به روان میرسدم؟ خود گرفتم که به من دولت وصلت…
نداشت این دل شوریده تاب سودایش
نداشت این دل شوریده تاب سودایش سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف هزار دست پیاپی ببرد…
من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم
من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم به کوشش میکشم خود را که بر فتراکت آویزم مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی…
مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد
مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟ نه در حدیقه خوبی بود چنین سروی نه در سپهر نکویی…
لعل را بر آفتاب حسن گویا کردهای
لعل را بر آفتاب حسن گویا کردهای ز آفتاب حسن خود، یک ذره پیدا کردهای قفل یاقوت از در درج دهن بگشودهای گوهر پاکیزه خویش…
گرچه در عهد تو عاشق به جفا میمیرد
گرچه در عهد تو عاشق به جفا میمیرد لله الحمد که بر عهد وفا میمیرد هر که میرد به حقیقت بود آن کشته دوست سخن…
عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست
عاشقان را شوق مستی، از شرابی دیگرست وین هوا گرم از فروغ آفتابی دیگرست ساقی آب رز برای دیگران در گردش آر کاسیای ما کنون،…
سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت
سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت او حاکم است، نیست کسی را بر او، گرفت ملک مزلزل دل دیوانگان عشق آخر قرار بر…
زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟
زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟ هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند میکنم ترک هوای سر زلف تو و…
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی که بدست آورمت، باز به بازی بازی بر تو چون آب من ای سرو روان…
دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست
دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست تا بپنداری که عشقش، در دل تنها نشست خاست غوغایی ز قدش، در میان…
در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد
در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد جام نمام ز نقل لب تو، نقلی کرد راز…
خستهام ای یارو ندارم، طبیب
خستهام ای یارو ندارم، طبیب هیچ طبیبی نبودچون حبیب آه! که بیمار غمت، عرض حال کر دو نفر مود جوابی، طبیب یک هوسم هست، که…
چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمیآید
چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمیآید به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمیباید چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون…
جز باد همدمی نه که با او زنم دمی
جز باد همدمی نه که با او زنم دمی جز باده مونسی نه که از دل برد غمی جز دیده کو به خون رخ ما…
تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه میدانی؟
تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه میدانی؟ تو در آسایشی، تیمار بیماری چه میدانی؟ نداری جز دل آزاری و ناز و دلبری کاری تو…
تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است بیاتفاق صحبت و بیاختیار هجر مشکل حکایتی…
به غیر صورت او هر چه آیدم در دل
به غیر صورت او هر چه آیدم در دل به جان دوست که باشد تصور باطل به کوی دوست که خاکش به آب دیده گل…
بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم
بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم برافکن پرده تا پیدا شود احوال پنهانم بسان ذره میرقصند دلها در هوا امشب خرامان گرد…
ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من
ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من خود چه باشد جز تو و دیدار تو مقصود من مایه عمرم شد و سود من از عشقت…
ای پسر نیستی ز هستی به
ای پسر نیستی ز هستی به بت پرستی ز خودپرستی به چون ز خود میرهاندت مستی هوشیارا ز هوش مستی به اجلم کند پای را…
از لب لعل توام، کار به کام است، امشب
از لب لعل توام، کار به کام است، امشب دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام که زمین را…
آخر این درد دل من به دوایی برسد
آخر این درد دل من به دوایی برسد عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا روزی از روزنه غیب صفایی…
هست آرام دل، آن را که دلارامی هست
هست آرام دل، آن را که دلارامی هست خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست بر بنا گوشش اگر دانه در بینی…