ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من

ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من شمع را سوخت دل از غصّه چراغش روشن سر نه پیچم ز رضای تو اگر تیغ…

ادامه مطلب

با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود

با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود سرنوشتی از ازل این بود تا حاصل شود هرگز این درد نهانی را دوا پیدا نشد بعد…

ادامه مطلب

به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد

به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد ز غم رخش چه گویم که دلم چه حال دارد قدحی که جان زارم نه به…

ادامه مطلب

تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود

تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود ای اجل تیغی بزن تا کار من آسان شود شربت وصلی کرم فرما که این رنجور…

ادامه مطلب

تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا می‌داند

تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا می‌داند صفت نافهٔ چین فکر خطا می‌داند با من آن غمزهٔ پُرفتنه چه‌ها کرد و هنوز در فن خویش…

ادامه مطلب

تا کی ای شوخ به هر بی‌خبری می‌سازی

تا کی ای شوخ به هر بی‌خبری می‌سازی خاک کوی تو منم گر گذری می‌سازی این هم از آتش سودای تو داغ دگر است که…

ادامه مطلب

چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد

چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد سزد که دل برد از خلق و جان نگاه ندارد کمال حسن و جمال تو را دلیل همین…

ادامه مطلب

خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد

خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد عجب خطی ست که هرکس که دید تحسین کرد همین بس است نشان قبول دعوت من که چون…

ادامه مطلب

دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم

دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم مُردیم ز درد و به دوایی نرسیدیم در راه وفا عاقبت الامر سرِ ما پوسید و…

ادامه مطلب

دلم را مقام عبادت درِ اوست

دلم را مقام عبادت درِ اوست زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست طفیل قد اوست هرجا که جانی ست عجب سرو نازی که جان‌ها…

ادامه مطلب

زهی راست از تو همه کار ما

زهی راست از تو همه کار ما به هر حال لطفت نگهدار ما به سودای زلف تو تا سوختیم در آن حلقه گرم است بازار…

ادامه مطلب

شمع می‌گفت به پروانه شبی در منزل

شمع می‌گفت به پروانه شبی در منزل که مرا نیز بر احوال تو می‌سوزد دل سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه…

ادامه مطلب

کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد

کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد تو در گذار که عذر تو را خدا خواهد لبت خرید به بوسی مرا و جان…

ادامه مطلب

گر به رویت کنند نسبت حور

گر به رویت کنند نسبت حور جان من نسبتی ست دورادور سرِ کویِ تو تا ندید، نشد باغ فردوس معترف به قصور آن چنان شد…

ادامه مطلب

گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است

گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است تا پدید آمد ز رویت زلف…

ادامه مطلب

گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده

گهی دل می‌خورد خونم گه از راه جفا دیده همین باشد کمال بی‌رهی ای دل تو با دیده ز رسوایی نیندیشم کنون کز غم برون…

ادامه مطلب

ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم

ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم دیوانه ییم و پای به زنجیر می کنیم تو از کمال لطف بیارا قصور ما هرچند ما…

ادامه مطلب

مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود

مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود ولی چشم تو بر سر جنگ بود شبی کز چمن نالهٔ مرغ خاست دلم را به کوی…

ادامه مطلب

نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست

نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست گرچه سرودی خوش است لیک دمی بیش نیست توسن توفیق را پای طلب در گل است ورنه ز…

ادامه مطلب

همه شب در غم آن ماه پاره

همه شب در غم آن ماه پاره همی بارد ز چشم من ستاره بینداز اشک را ای دیده از چشم کز او شد راز پنهان…

ادامه مطلب

از چشم ما چو می طلبد لعل او گهر

از چشم ما چو می طلبد لعل او گهر نامردمی بوَد که نیاریم در نظر چون دُر خبر ز رستهٔ دندان یار گفت معلوم می…

ادامه مطلب

اگرچه مشک را باشد به هر سویی خریداری

اگرچه مشک را باشد به هر سویی خریداری ولی در حلقهٔ زلفت ندارد روز بازاری به رویت صورت چین تا نزد لاف دل افروزی نمی…

ادامه مطلب

اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند

اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند عاشقان نامزد خنجر تقدیر شدند پیشِ تیغ تو ز پس دادن جان ز این معنی سر فکندند که…

ادامه مطلب

ای ز چشمت چشم نرگس نسخه‌ای امّا سقیم

ای ز چشمت چشم نرگس نسخه‌ای امّا سقیم وز لطافت میوهٔ جان و لبت سیب دو نیم ما به نیکی در تو می‌بینم و می‌بیند…

ادامه مطلب

با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را

با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را عشق تو بی خبرم کرد و خبر نیست تو را ما به غم جان بسپردیم و…

ادامه مطلب

به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن

به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن حکایت لب لعل تو را به آب دهن مرا سرشک ز گوهر چنان توانگر ساخت که غیر تیغِ…

ادامه مطلب

تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند

تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند جان گدازان سکّهٔ محنت به نام دل زدند در مقام غم چو بزم امتحان…

ادامه مطلب

تا دو چشم سیهت غارتِ جان کرد مرا

تا دو چشم سیهت غارتِ جان کرد مرا غم پنهان تو رسوای جهان کرد مرا بارها عشق تو می گفت که رسوا کُنمت هرچه می…

ادامه مطلب

تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن

تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد…

ادامه مطلب

چه بود افسانهٔ منصور با یار

چه بود افسانهٔ منصور با یار که کردندش بدینسان زار بردار کسی کآن چشم خواب آلود بیند دگر در خواب بیند بخت بیدار نگردانم ازو…

ادامه مطلب

خیز که پیر مغان میکده را درگشاد

خیز که پیر مغان میکده را درگشاد نوبت مستی رسید باده بده برگشاد دولت جم بایدت سر مکش از خطّ جام چون خم تجرید را…

ادامه مطلب

دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید

دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید وه که هیچ از سر زلف تو کسی روز ندید وقت دل گرم نشد تا…

ادامه مطلب

دلم جز با غمت خرّم نباشد

دلم جز با غمت خرّم نباشد دوای ریش جز مرهم نباشد اگر شبهای تنهایی رفیقم غمِ روی تو باشد غم نباشد تویی مقصودم از جان…

ادامه مطلب

سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد

سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد که سرو قامت جانان علَم به صحرا زد ببار بر سرم ای ابر مرحمت نفسی که برقِ…

ادامه مطلب

شمع رویت را چراغ آسمان پروانه‌ای‌ست

شمع رویت را چراغ آسمان پروانه‌ای‌ست قصّه یوسف به عهد حسن تو افسانه‌ای‌ست یادِ لیلی گر کند مجنون به دور عارضت دار معذورش بدین معنی…

ادامه مطلب

کسی را که رویت هوس می‌کند

کسی را که رویت هوس می‌کند کی اندیشه از روی کس می‌کند کند زاهد انکار خوبان ولی به عهد تو این کار بس می‌کند تو…

ادامه مطلب

گر ای دل بر طریق عذرخواهی

گر ای دل بر طریق عذرخواهی به راهش سر نهادی سر به راهی کسی قدر رخ و زلفت شناسد که بشناسد سفیدی از سیاهی که…

ادامه مطلب

گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود

گر همچو نی دم می‌زنم از سوز دل خون می‌رود ور خامشم در چنگ دل کارم به قانون می‌رود دل از سر دیوانگی شد در…

ادامه مطلب

گهی چشمت به نیش غم دلم را ریش می‌دارد

گهی چشمت به نیش غم دلم را ریش می‌دارد گهی قدّت به شوخی سرو را پا پیش می‌دارد دلی دارم پیِ قربانیِ چشمت چه باید…

ادامه مطلب

ما را ز روزگار غمِ روزگار بس

ما را ز روزگار غمِ روزگار بس جور و جفایِ دلبر زیبا عذار بس چشم از جهان و خلق جهان، سخت بسته ایم زیرا برای…

ادامه مطلب

مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم

مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم ز در مران که در این باب کارها دارم بدان هوس که به سر وقت من رسی…

ادامه مطلب

ناز مه جز به همین نیست که نوری دارد

ناز مه جز به همین نیست که نوری دارد ورنه با مهر رخت نسبت دوری دارد تا بر ابروی تو پیوست دل گوشه نشین به…

ادامه مطلب

هر خسته خاطری که چو نی چشم باز نیست

هر خسته خاطری که چو نی چشم باز نیست در پرده محرم سخن اهل راز نیست پا در گل است همّت کوتاه دست تو ورنه…

ادامه مطلب

واقف از جام می لعل تو مدهوشانند

واقف از جام می لعل تو مدهوشانند در خور بادهٔ لعل تو قدح نوشانند آخر ای نامه سفید از صف رندان بدر آی که در…

ادامه مطلب

از زروه‌های باغِ خطش یاسمن یکی‌ست

از زروه‌های باغِ خطش یاسمن یکی‌ست وز پرده‌های سبز قدش ناروَن یکی‌ست یوسف‌رخان اگرچه هزارند هر طرف در ملک حسن یوسف گل پیرهن یکی‌ست ای…

ادامه مطلب

اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد

اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد دلم را عاقبت از شمع رخسار تو…

ادامه مطلب

ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی

ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد خوش وقت…

ادامه مطلب

ای که بر صفحهٔ مه خطّ غباری داری

ای که بر صفحهٔ مه خطّ غباری داری کار من ساز اگر روی به کاری داری بارده در حرم وصل، تهی دستان را ما اگر…

ادامه مطلب

باد از هوای کوی تو پیغام می‌دهد

باد از هوای کوی تو پیغام می‌دهد جان را به بوی وصل تو آرام می‌دهد یارب چه دولت است که هر شب سگت مرا بعد…

ادامه مطلب

به قتل خسته دلان غمزهٔ تو قانع نیست

به قتل خسته دلان غمزهٔ تو قانع نیست وگرنه از طرف بنده هیچ مانع نیست لبت چو دعویِ خون کرد غمزه تیغ کشید حدیث منطقیان…

ادامه مطلب