غزلیات خیالی بخارایی
ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من
ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من شمع را سوخت دل از غصّه چراغش روشن سر نه پیچم ز رضای تو اگر تیغ…
با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود
با غمت هرچند کار درد ما مشکل شود سرنوشتی از ازل این بود تا حاصل شود هرگز این درد نهانی را دوا پیدا نشد بعد…
به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد
به جهان لطیف طبعی که ز خود ملال دارد ز غم رخش چه گویم که دلم چه حال دارد قدحی که جان زارم نه به…
تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود
تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود ای اجل تیغی بزن تا کار من آسان شود شربت وصلی کرم فرما که این رنجور…
تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا میداند
تا دلم شیوهٔ آن زلف دوتا میداند صفت نافهٔ چین فکر خطا میداند با من آن غمزهٔ پُرفتنه چهها کرد و هنوز در فن خویش…
تا کی ای شوخ به هر بیخبری میسازی
تا کی ای شوخ به هر بیخبری میسازی خاک کوی تو منم گر گذری میسازی این هم از آتش سودای تو داغ دگر است که…
چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد
چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد سزد که دل برد از خلق و جان نگاه ندارد کمال حسن و جمال تو را دلیل همین…
خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد
خطت صحیفهٔ مه را نقاب مشگین کرد عجب خطی ست که هرکس که دید تحسین کرد همین بس است نشان قبول دعوت من که چون…
دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم
دل خون شد و زاین راه به جایی نرسیدیم مُردیم ز درد و به دوایی نرسیدیم در راه وفا عاقبت الامر سرِ ما پوسید و…
دلم را مقام عبادت درِ اوست
دلم را مقام عبادت درِ اوست زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست طفیل قد اوست هرجا که جانی ست عجب سرو نازی که جانها…
زهی راست از تو همه کار ما
زهی راست از تو همه کار ما به هر حال لطفت نگهدار ما به سودای زلف تو تا سوختیم در آن حلقه گرم است بازار…
شمع میگفت به پروانه شبی در منزل
شمع میگفت به پروانه شبی در منزل که مرا نیز بر احوال تو میسوزد دل سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه…
کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد
کسی چو نیست که پیش تو عذر ما خواهد تو در گذار که عذر تو را خدا خواهد لبت خرید به بوسی مرا و جان…
گر به رویت کنند نسبت حور
گر به رویت کنند نسبت حور جان من نسبتی ست دورادور سرِ کویِ تو تا ندید، نشد باغ فردوس معترف به قصور آن چنان شد…
گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است
گرچه ابر زندگی جان بخش و صافی مشرب است بی دهانت آب خضر از جانب او با لب است تا پدید آمد ز رویت زلف…
گهی دل میخورد خونم گه از راه جفا دیده
گهی دل میخورد خونم گه از راه جفا دیده همین باشد کمال بیرهی ای دل تو با دیده ز رسوایی نیندیشم کنون کز غم برون…
ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم
ما در خیال زلف تو شبگیر می کنیم دیوانه ییم و پای به زنجیر می کنیم تو از کمال لطف بیارا قصور ما هرچند ما…
مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود
مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود ولی چشم تو بر سر جنگ بود شبی کز چمن نالهٔ مرغ خاست دلم را به کوی…
نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست
نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست گرچه سرودی خوش است لیک دمی بیش نیست توسن توفیق را پای طلب در گل است ورنه ز…
همه شب در غم آن ماه پاره
همه شب در غم آن ماه پاره همی بارد ز چشم من ستاره بینداز اشک را ای دیده از چشم کز او شد راز پنهان…
از چشم ما چو می طلبد لعل او گهر
از چشم ما چو می طلبد لعل او گهر نامردمی بوَد که نیاریم در نظر چون دُر خبر ز رستهٔ دندان یار گفت معلوم می…
اگرچه مشک را باشد به هر سویی خریداری
اگرچه مشک را باشد به هر سویی خریداری ولی در حلقهٔ زلفت ندارد روز بازاری به رویت صورت چین تا نزد لاف دل افروزی نمی…
اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند
اهل دل در طلبت صاحب تدبیر شدند عاشقان نامزد خنجر تقدیر شدند پیشِ تیغ تو ز پس دادن جان ز این معنی سر فکندند که…
ای ز چشمت چشم نرگس نسخهای امّا سقیم
ای ز چشمت چشم نرگس نسخهای امّا سقیم وز لطافت میوهٔ جان و لبت سیب دو نیم ما به نیکی در تو میبینم و میبیند…
با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را
با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را عشق تو بی خبرم کرد و خبر نیست تو را ما به غم جان بسپردیم و…
به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن
به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن حکایت لب لعل تو را به آب دهن مرا سرشک ز گوهر چنان توانگر ساخت که غیر تیغِ…
تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند
تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند جان گدازان سکّهٔ محنت به نام دل زدند در مقام غم چو بزم امتحان…
تا دو چشم سیهت غارتِ جان کرد مرا
تا دو چشم سیهت غارتِ جان کرد مرا غم پنهان تو رسوای جهان کرد مرا بارها عشق تو می گفت که رسوا کُنمت هرچه می…
تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن
تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد…
چه بود افسانهٔ منصور با یار
چه بود افسانهٔ منصور با یار که کردندش بدینسان زار بردار کسی کآن چشم خواب آلود بیند دگر در خواب بیند بخت بیدار نگردانم ازو…
خیز که پیر مغان میکده را درگشاد
خیز که پیر مغان میکده را درگشاد نوبت مستی رسید باده بده برگشاد دولت جم بایدت سر مکش از خطّ جام چون خم تجرید را…
دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید
دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید وه که هیچ از سر زلف تو کسی روز ندید وقت دل گرم نشد تا…
دلم جز با غمت خرّم نباشد
دلم جز با غمت خرّم نباشد دوای ریش جز مرهم نباشد اگر شبهای تنهایی رفیقم غمِ روی تو باشد غم نباشد تویی مقصودم از جان…
سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد
سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد که سرو قامت جانان علَم به صحرا زد ببار بر سرم ای ابر مرحمت نفسی که برقِ…
شمع رویت را چراغ آسمان پروانهایست
شمع رویت را چراغ آسمان پروانهایست قصّه یوسف به عهد حسن تو افسانهایست یادِ لیلی گر کند مجنون به دور عارضت دار معذورش بدین معنی…
کسی را که رویت هوس میکند
کسی را که رویت هوس میکند کی اندیشه از روی کس میکند کند زاهد انکار خوبان ولی به عهد تو این کار بس میکند تو…
گر ای دل بر طریق عذرخواهی
گر ای دل بر طریق عذرخواهی به راهش سر نهادی سر به راهی کسی قدر رخ و زلفت شناسد که بشناسد سفیدی از سیاهی که…
گر همچو نی دم میزنم از سوز دل خون میرود
گر همچو نی دم میزنم از سوز دل خون میرود ور خامشم در چنگ دل کارم به قانون میرود دل از سر دیوانگی شد در…
گهی چشمت به نیش غم دلم را ریش میدارد
گهی چشمت به نیش غم دلم را ریش میدارد گهی قدّت به شوخی سرو را پا پیش میدارد دلی دارم پیِ قربانیِ چشمت چه باید…
ما را ز روزگار غمِ روزگار بس
ما را ز روزگار غمِ روزگار بس جور و جفایِ دلبر زیبا عذار بس چشم از جهان و خلق جهان، سخت بسته ایم زیرا برای…
مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم
مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم ز در مران که در این باب کارها دارم بدان هوس که به سر وقت من رسی…
ناز مه جز به همین نیست که نوری دارد
ناز مه جز به همین نیست که نوری دارد ورنه با مهر رخت نسبت دوری دارد تا بر ابروی تو پیوست دل گوشه نشین به…
هر خسته خاطری که چو نی چشم باز نیست
هر خسته خاطری که چو نی چشم باز نیست در پرده محرم سخن اهل راز نیست پا در گل است همّت کوتاه دست تو ورنه…
واقف از جام می لعل تو مدهوشانند
واقف از جام می لعل تو مدهوشانند در خور بادهٔ لعل تو قدح نوشانند آخر ای نامه سفید از صف رندان بدر آی که در…
از زروههای باغِ خطش یاسمن یکیست
از زروههای باغِ خطش یاسمن یکیست وز پردههای سبز قدش ناروَن یکیست یوسفرخان اگرچه هزارند هر طرف در ملک حسن یوسف گل پیرهن یکیست ای…
اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد دلم را عاقبت از شمع رخسار تو…
ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی
ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد خوش وقت…
ای که بر صفحهٔ مه خطّ غباری داری
ای که بر صفحهٔ مه خطّ غباری داری کار من ساز اگر روی به کاری داری بارده در حرم وصل، تهی دستان را ما اگر…
باد از هوای کوی تو پیغام میدهد
باد از هوای کوی تو پیغام میدهد جان را به بوی وصل تو آرام میدهد یارب چه دولت است که هر شب سگت مرا بعد…
به قتل خسته دلان غمزهٔ تو قانع نیست
به قتل خسته دلان غمزهٔ تو قانع نیست وگرنه از طرف بنده هیچ مانع نیست لبت چو دعویِ خون کرد غمزه تیغ کشید حدیث منطقیان…