چو نام مستیِ نرگس به بزم باغ برآمد

چو نام مستیِ نرگس به بزم باغ برآمد ز خاک لالهٔ رعنا به کف ایاغ برآمد ندید نرگس صاحب نظر ز روی لطافت نظیر روی…

ادامه مطلب

در چمن دوش به گل بلبل دشوار پسند

در چمن دوش به گل بلبل دشوار پسند صفت قدّ تو می گفت به آواز بلند تا نیِ قند به یاقوت لبت لافی زد دست…

ادامه مطلب

دلا به دست هوس تار زلف یار مکش

دلا به دست هوس تار زلف یار مکش در او مپیچ و بلا را به اختیار مکش که فتنه یی ست به هر تاب طرّهٔ…

ادامه مطلب

روی تو طعنه بر گُل سیراب می‌زند

روی تو طعنه بر گُل سیراب می‌زند لعل تو خنده بر شکر ناب می‌زند سنبل شکسته خاطر از آن است در چمن کز رشک سبزهٔ…

ادامه مطلب

سریر فقر که با هیچ پادشا ندهند

سریر فقر که با هیچ پادشا ندهند عجب نباشد اگر با من گدا ندهند بیا که آنچه به رندان ره نشین دادند به محرمان درِبار…

ادامه مطلب

عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد

عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد داغ سودای مرا فکر خطت افزون کرد دیده را از قبل اشک هر آن راز که بود…

ادامه مطلب

کسی که سلسلهٔ زلف مشکبو دارد

کسی که سلسلهٔ زلف مشکبو دارد کجا به حلقهٔ عشّاق سر فرو دارد گدای میکده را حاصلی ز هستی نیست به غیر دست که در…

ادامه مطلب

گر ز بالای تو هر ساعت بلا باید کشید

گر ز بالای تو هر ساعت بلا باید کشید به ز ناز سرو کز باد هوا باید کشید با وجود قامتت سوسن ز رعنائی و…

ادامه مطلب

گرچه دل بهره ز کیش تو خدنگی دارد

گرچه دل بهره ز کیش تو خدنگی دارد دیده باری ز گل روی تو رنگی دارد گر در این ره به سعادت نرسد نیست عجب…

ادامه مطلب

گوهر اشکم که راز دل هویدا می‌کند

گوهر اشکم که راز دل هویدا می‌کند ز آن نشد پنهان که بازش دیده پیدا می‌کند اشک اگر بی‌وجه ریزد آبروی ما رواست چون به…

ادامه مطلب

ما که هرشب همچو شمع از تاب و تب در آتشیم

ما که هرشب همچو شمع از تاب و تب در آتشیم با خیال نرگست در عین بیماری خوشیم سال‌ها بودیم رقصان در هوایت ذرّه‌وار واین…

ادامه مطلب

مسافران که در این ره به کاروان رفتند

مسافران که در این ره به کاروان رفتند عجب مدار که از فتنه در امان رفتند دلا چو جان و جهان فانی اند اهل نظر…

ادامه مطلب

نقدی ست دل که سکّهٔ محنت به نام اوست

نقدی ست دل که سکّهٔ محنت به نام اوست آن طایری که سلسلهٔ عشق دام اوست با جم چه کار مست خرابات عشق را چون…

ادامه مطلب

هردم به صورتی یار دیدار می‌نماید

هردم به صورتی یار دیدار می‌نماید گه نور می‌فروزد گه نار می‌نماید آیینه صدهزار است لیکن جمال جانان در هر یکی به نوعی دیدار می‌نماید…

ادامه مطلب

یار درد بی دلان را دید و تدبیری نکرد

یار درد بی دلان را دید و تدبیری نکرد وز جفا کاری عفاک الله که تقصیری نکرد من به ابرویش نظرها دارم و آن بی…

ادامه مطلب

اشکم به جست‌وجوی او بر خاک آن در می‌رود

اشکم به جست‌وجوی او بر خاک آن در می‌رود خوب است فکر اشک من در پای او گر می‌رود تا پای سرو ناز را بوسد…

ادامه مطلب

آن شاخ گل خرامان در باغ چون برآید

آن شاخ گل خرامان در باغ چون برآید چون لاله از خجالت گل غرق خون برآید چون در هوای رویش میرم عجب نباشد هر سبزه…

ادامه مطلب

ای پارسا که دایم رو در نماز داری

ای پارسا که دایم رو در نماز داری سرّ که می سرایی راز که می گذاری از طاق ابروانش رو کرده ای به محراب در…

ادامه مطلب

با آفتاب رویت چون مه نمی برآید

با آفتاب رویت چون مه نمی برآید زهره چه زهره دارد تا در برابر آید از خاک رهگذارت دزدیده سرمه نوری وز عین بی حیایی…

ادامه مطلب

باز این دل خود کام به فرمان کسی شد

باز این دل خود کام به فرمان کسی شد شهباز جهانگرد اسیر قفسی شد از سر هوس روی نکو کم شده بودم ناگاه رخت دیدم…

ادامه مطلب

تا به خون ریزی غمت خنجر گرفت

تا به خون ریزی غمت خنجر گرفت کاکلت رسم جفا از سر گرفت ماهِ رخسار تو را در جمع دوش دید شمع و از خجالت…

ادامه مطلب

تا در دلت غمی بوَد از دلپذیر خویش

تا در دلت غمی بوَد از دلپذیر خویش پوشیده دار از همه ما فی الضمیر خویش دل را نگاه دارکه در فنّ دلبری شوخی ست…

ادامه مطلب

تا زلف تو دلم را پا بستهٔ بلا کرد

تا زلف تو دلم را پا بستهٔ بلا کرد سرو قدت به شوخی صد فتنه در هوا کرد روزی که عاشقان را تقسیم رزق کردند…

ادامه مطلب

تاب رویت به فروغ مه تابان ماند

تاب رویت به فروغ مه تابان ماند سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی سرو پا…

ادامه مطلب

چون طلب کردیم فیضی از سحاب رحمتش

چون طلب کردیم فیضی از سحاب رحمتش خرمن پندار ما را سوخت برق غیرتش پایهٔ اقبال بالا از علوّ همّت است هرکه را این پایه…

ادامه مطلب

در چمن سبزهٔ سیراب به هرجا که رسید

در چمن سبزهٔ سیراب به هرجا که رسید ماند بربوی خط سبز تو چندان که دمید آب دوش از هوس عارض و قدّت همه شب…

ادامه مطلب

دلا بنیاد جان را محکمی نیست

دلا بنیاد جان را محکمی نیست در او جز غم اساس خرّمی نیست چه پوشم راز دل از تو چو هرگز میان ما و تو…

ادامه مطلب

روزگاری ست که از غایت نادانی خویش

روزگاری ست که از غایت نادانی خویش چون خطت نامه سیاهم ز پریشانی خویش آنچنان کفر سر زلف تو بدنامم کرد که خجل می شوم…

ادامه مطلب

سرو هرگز در چمن کاری چنین زیبا نکرد

سرو هرگز در چمن کاری چنین زیبا نکرد کز خجالت پیش بالای تو سر بالا نکرد نقد جان در حلقهٔ زلف تو بازاری نیافت تا…

ادامه مطلب

عشق می‌گفت از کَرَم‌های حبیب

عشق می‌گفت از کَرَم‌های حبیب غم نصیب تست گفتم یا نصیب ما به داغ سینه‌سوز خود خوشیم تو مبر دردِ سرِ خویش ای طبیب غم…

ادامه مطلب

کمند زلف توام پای بند سودا کرد

کمند زلف توام پای بند سودا کرد به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد همان که…

ادامه مطلب

گر شود بر خاک کویت فرصت سر باختن

گر شود بر خاک کویت فرصت سر باختن خویش را خواهد سرشک اوّل به پیش انداختن گفته ای چو نی ز غم کو هر شبی…

ادامه مطلب

گرچه طریق وفا قدیم است

گرچه طریق وفا قدیم است علم نداری تو حق علیم است با تو دل ما یکی ست لیکن آنهم به تیغ جفا دو نیم است…

ادامه مطلب

لاله را همچو بتان عارض دلجویی نیست

لاله را همچو بتان عارض دلجویی نیست هست رنگی چو گل امّا ز وفا بویی نیست حاصل این است که از روی نکوی تو مرا…

ادامه مطلب

مرا از دل خبر جز بی دلی نیست

مرا از دل خبر جز بی دلی نیست ز جان حاصل به جز بی حاصلی نیست چو غنچه تنگدل زآنم همه عمر که باغ دهر…

ادامه مطلب

مشاطّه سر زلف تو ببرید به بازی

مشاطّه سر زلف تو ببرید به بازی تا بیش به مردم نکند دست درازی گه گه به نیاز دل عشاق نظر کن ای سرو بهشتی…

ادامه مطلب

هر آن حدیث که در دعویِ محبّت توست

هر آن حدیث که در دعویِ محبّت توست به قامت تو و عهدم که راست است و درست از آن به راه غمت شاد می…

ادامه مطلب

هرشبی زلفش مرا در بند سودا می‌کشد

هرشبی زلفش مرا در بند سودا می‌کشد لیک آن بدعهد را خاطر دگر جا می‌کشد ما ز گریه غرق آب دیده گشتیم و هنوز همچو…

ادامه مطلب

یارب کدام دل که ز سوز تو دم نزد

یارب کدام دل که ز سوز تو دم نزد قدّت کجا رسید که فتنه عَلَم نزد با این همه محبّت و صدقی که صبح داشت…

ادامه مطلب

اگر چه صاحب معنی همه هنر باشد

اگر چه صاحب معنی همه هنر باشد چو بی خبر بود از عشق، بی خبر باشد دلا چو طالب غیری ز عشق لاف مزن تو…

ادامه مطلب

آنچه بی‌روی توام گریه به روی آورده‌ست

آنچه بی‌روی توام گریه به روی آورده‌ست سیل خون است که از دیده به جوی آورده‌ست باده‌نوشان تو خرسند به بویی بودند ز آن می…

ادامه مطلب

ای تیرِ غمت را دل عشّاق نشانه

ای تیرِ غمت را دل عشّاق نشانه خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که…

ادامه مطلب

آیت حسن را که نام وفاست

آیت حسن را که نام وفاست تو ندانسته‌ای خدا داناست سرو پیش قدت نمی یارد که دگر در چمن برآید راست تا کجا شد به…

ادامه مطلب

باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد

باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد زلف برهم زدی و وقت پریشانی شد قدمی نه سوی کنج دلم از گنج مراد که ز دوریّ…

ادامه مطلب

تا بنفشه برد بویی از خطت در تاب شد

تا بنفشه برد بویی از خطت در تاب شد چون لبت را دید کوثر از خجالت آب شد نرگس مردم فریبت هیچ می دانی که…

ادامه مطلب

تا در قدم اهل دلی خاک نگردی

تا در قدم اهل دلی خاک نگردی از تیرگی عجب و ریا پاک نگردی خورشید صفت تا که مجّرد نه برآیی سلطان سراپردهٔ افلاک نگردی…

ادامه مطلب

تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت

تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت نقد جان صرف شد و حسن تو بازاری یافت دل آشفته به چندین صفت قلبیِ خویش طرّهٔ زلف…

ادامه مطلب

تو ای مه گر چه شوخ و بیوفایی

تو ای مه گر چه شوخ و بیوفایی ولی باشد که با ما خوش برایی دلم با تو از آن رو آشنا شد که باشد…

ادامه مطلب

خدا بتان جفا کیش را وفا بخشد

خدا بتان جفا کیش را وفا بخشد ندامت از ستم و توبه از جفا بخشد تو را ز حُسن و ملاحت هر آنچه باید هست…

ادامه مطلب

در عشق از آن خوشدلم از چشم ترِ خویش

در عشق از آن خوشدلم از چشم ترِ خویش کاو صرف رهت کرد به دامن گهر خویش ما را که امید نظر مرحمت از توست…

ادامه مطلب