نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد

نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد زخاکم آن قدر بود بهار…

ادامه مطلب

نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را

نخواهم زان گل رخسار برداری نقابش را که ترسم گرمی نظاره ای گیرد گلابش را نسیم امروز با بوی که آمد رو به این وادی…

ادامه مطلب

میان او که در اندیشه در نمی آید

میان او که در اندیشه در نمی آید عجب نباشد اگر در نظر نمی آید چه اضطراب که خورشید را به تن نفکند کسی به…

ادامه مطلب

موسم جوش گل و نسترن است

موسم جوش گل و نسترن است لاله تریاکی سیر چمن است شوخ چشم است ز بس نرگس باغ غنچه در پردهٔ صد پیرهن است سوسن…

ادامه مطلب

مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد

مشو دل تنگ چون از عارضش خط سر برون آرد که این آیینه حسن دیگر از جوهر برون آرد به شوق آن گل رخسار از…

ادامه مطلب

ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید

ماه من از بام قصر امروز چون سر برکشید آفتاب از صبحدم سر در ته چادر کشید می رود بیرون ز آغوشش تن از جوش…

ادامه مطلب

لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است

لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است حسن مستور از بت بازار دلکش تر…

ادامه مطلب

گل با سر بازار بسنجد چو چمن را

گل با سر بازار بسنجد چو چمن را بازر به ترازو ننهد خاک وطن را بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند بنگر به گلستان…

ادامه مطلب

گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما

گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟…

ادامه مطلب

کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است

کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است خال بر رخسارهٔ سبزان چراغ مرده است بسکه می پیچد به خود از تیره روزیهای من شام هجران…

ادامه مطلب

کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم

کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم گل شفتالوی این باغ را نیلوفری دیدم بود در دیده ام افتادگی را رتبهٔ دیگر زمین…

ادامه مطلب

فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟

فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟ کجا از عاشقان زار دست زور بردارد؟ ز چشم اشک ندامت بسکه دردآلود می ریزد ز سیلاب…

ادامه مطلب

فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را

فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی…

ادامه مطلب

غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد

غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد هنوز آن کینه جو کین مرا همچون فلک دارد عجب شوری ست آمیزد چو درد عشق با مستی…

ادامه مطلب

عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش می‌پیچد

عبث دل از غم آن شوخ کافرکیش می‌پیچد که گردد عقده محکم هر قدر بر خویش می‌پیچد نپردازد به خود با آنکه از آشفتگی زلفش…

ادامه مطلب

صورت حالش دگرگون شد ز گل رخساره‌ای

صورت حالش دگرگون شد ز گل رخساره‌ای کار دارد با دل مومینم آتشپاره‌ای العطش گویان ز هر مژگان زبان بیرون فکند بسکه گردیده است چشمم…

ادامه مطلب

شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد

شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد به سرو آه من این قمری آشیان دارد تنی چو شمع بود در حساب سوختگان که مهر داغ…

ادامه مطلب

شد از نگاه که آشفته یار ما امروز

شد از نگاه که آشفته یار ما امروز گرفته رنگ خزان نوبهار ما امروز ز جوش درد تو همدوش ناله برخیزد به هر کجا که…

ادامه مطلب

سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد

سوی گلشن شو اکسیر حیاتت گر هوس باشد هوایش پر به دل نزدیک ماند نفس باشد به حسرت دل ترا از رخنه های سینه می…

ادامه مطلب

سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود

سرخی از لعل تو زایل به مکیدن نشود هیچ کم لاله ازین باغ به چیدن نشود پی به مقصد نبری تا نگریزی از خویش طی…

ادامه مطلب

ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را

ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی می…

ادامه مطلب

زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست

زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست به غیر از بیقراری خوشنما نیست تو شهبازی به کار خویش می باش ترحم از شکاری خوشنما نیست…

ادامه مطلب

زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است

زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است نشست تا به رخت گرد خط همی نالم که…

ادامه مطلب

ز سرو یار که در برکشیده ام امشب

ز سرو یار که در برکشیده ام امشب بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب به راه شوق تو مانند شمع در ره باد زچشم…

ادامه مطلب

ز آهم حسن روی یار بی‌اندازه می‌گردد

ز آهم حسن روی یار بی‌اندازه می‌گردد صبا رخسارهٔ میگون گل را غازه می‌گردد پی جمعیت اوراق خوبی زلف مشکینش کتاب روی او را رشتهٔ…

ادامه مطلب

رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم

رفتی و بی تو باده کشیدن نسازدم چون غنچهٔ حباب شکفتن نسازدم از اضطراب، عقدهٔ دل سخت تر شود ای وای چون کنم که طپیدن…

ادامه مطلب

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم…

ادامه مطلب

دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد

دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد ز حادثات اگر خواهی ایمنی بگریز به کشوری که در او آسمان…

ادامه مطلب

دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید

دل غافل ز ریاضت به صفایی نرسید مست چندانکه ز خود ر فت به جایی نرسید چون پی قربانی من بر زند دامان ناز گل…

ادامه مطلب

دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن

دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن چراغ طور عرفان را نباشد بیم افسردن رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را که موج آغوش بگشاید…

ادامه مطلب

دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست

دست در کار زن آخر نه ترا کاری هست نقد فرصت مده از دست که بازاری هست چه غم از تابش خورشید قیامت باشد همچو…

ادامه مطلب

در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا

در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا آئینه تجلی دیدار شد مرا از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم رنگ شکسته رخنهٔ…

ادامه مطلب

در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین

در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین نقش پا در اضطراب افتاد چون دل بر زمین بسکه از آهم غبارآلود شد روی هوا…

ادامه مطلب

دایما خون دلم زان زلف و کاکل می‌چکد

دایما خون دلم زان زلف و کاکل می‌چکد آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل می‌چکد سرو رنگین‌جلوه‌ام چون در خرام آید به ناز…

ادامه مطلب

خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی

خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی دلی از غصهٔ چرخ ستمگر می کند خالی نکویان بیشتر دارند پاس عزت هم…

ادامه مطلب

خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است

خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است حلقه های چشم ارباب نظر با یکدگر در سر…

ادامه مطلب

حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او

حسن از تاب و تب است از شعلهٔ دیدار او رنگ را آتش به جان افتاده از رخسار او خانهٔ تن راست از باد نفس…

ادامه مطلب

چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید

چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید سبکروحان کنند از بادهٔ کوچکدلی مستی به…

ادامه مطلب

چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است

چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است زبان سرمهٔ دنباله دار می گوید سیاه مستی چشمش گذاره…

ادامه مطلب

چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش

چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش سرت گردم چه باشد اینکه در پیمانه…

ادامه مطلب

چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم

چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم همچو شبنم خویش را محو تماشا می کنیم ما قناعت پیشگان چون شمع شبهای فراق یک گل…

ادامه مطلب

جمله عالم را هویدا کرد عشق

جمله عالم را هویدا کرد عشق آنچه پنهان بود پیدا کرد عشق عقل را در شهربند غم گذاشت عیشها در کوه و صحرا کرد عشق…

ادامه مطلب

تنها نه همین یارم گوش سبکی دارد

تنها نه همین یارم گوش سبکی دارد با گوش سبک چون گل روی تنکی دارد با شعلهٔ حسن او کز باده برافروزد خورشید برین چون…

ادامه مطلب

تا نهاد آن آفتاب شعله خو پا در چمن

تا نهاد آن آفتاب شعله خو پا در چمن همچو بوی گل ز هم پاشید دل‌ها در چمن تا کدامین لعل میگونش به رقص آورده…

ادامه مطلب

تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام

تا ز عکست برگ گل سیما بود آیینه ام جام لبریز می احمر بود آیینه ام نقش بسته صورتت در خاطرم پیش از وجود خلوت…

ادامه مطلب

پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است

پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است غنچه را چاک گریبان رخنهٔ دامن بس است اهل جوهر در لباس لاغری آسوده اند چون…

ادامه مطلب

بی‌خطا از بس رساند زخم بر بالای زخم

بی‌خطا از بس رساند زخم بر بالای زخم تیر او انگشت زنهاری است در لب‌های زخم شکوه‌ای از دستبرد خنجر او کرده است می‌نهد مهر…

ادامه مطلب

بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد

بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد دود دل مرغولهٔ زلف پریشانی مباد حد طبعم لباسی برنتابد شعله وار بر تنم جز جامهٔ چسپان عریانی…

ادامه مطلب

بهر روزی دلم غمین نیست

بهر روزی دلم غمین نیست گو کمتر باش بیش ازین نیست کو پادشهی که در پی نام دستش ته سنگ از نگین نیست داد از…

ادامه مطلب

به صد محنت دهان ما ز روزی بهره‌ور گردد

به صد محنت دهان ما ز روزی بهره‌ور گردد بلی این آسیا پیوسته از خون جگر گردد روم فرسنگها از خود ز بس در بزم…

ادامه مطلب