غزلیات ابوالمعانی بیدل
فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت
فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت تیغ برقی بود هستی آمد و از سر گذشت وحشتی زینبزم چونشمعم به خاطر درگذشت چین دامن آنقدرها موج…
فسون وهم چه مقدار رهزن افتادست
فسون وهم چه مقدار رهزن افتادست که ذر بر تو مراکار با من افتادست کجا روم که چو اشکم ز سعی بخت نگون به پیش…
فلک نبست ره صبح لاابالی من
فلک نبست ره صبح لاابالی من پلگ داغ شد از وحشت غزالی من به نقص قانعم از مشق اعتبارکمال دمید نقطهٔ بدر از خط هلالی…
قدح، می بر کف است و شمع، گل در آستین دارد
قدح، می بر کف است و شمع، گل در آستین دارد در این محفل عرق میپرورد هر کس جبین دارد به ذوق سربلندیها تلاش خاکساری…
خوشخرامان اگر اندیشهٔ جولان کردند
خوشخرامان اگر اندیشهٔ جولان کردند گردش رنگ مرا جنبش دامان کردند دام من در گره حلقهٔ افلاک نبود چون نگاهم قفس از دیده حیران کردند…
کار دلها باز از آن مژگان به سامان میرسد
کار دلها باز از آن مژگان به سامان میرسد ریشهٔ تاکی به استقبال مستان میرسد اشک امشب بسمل حسن عرق توفان کیست زبن پر پروانه…
کجاست سایه که هستیش دستگاه شود
کجاست سایه که هستیش دستگاه شود حساب ما چقدر بر نفس کلاه شود مگر عدم برد از سایه تیرگی ورنه چه ممکن است که بیگاه…
کسی معنی بحر فهمیده باشد
کسی معنی بحر فهمیده باشد که چون موج برخویش پیچیده باشد چو آیینه پر ساده است این گلستان خیال تو رنگی تراشیده باشد کسی را…
که کشید دامن فطرتت که به سیر ما و من آمدی
که کشید دامن فطرتت که به سیر ما و من آمدی تو بهار عالم دیگری ز کجا به این چمن آمدی سحر حدیقهٔ آگهی ستم…
کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را
کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را گنبد دستارکو بردارد آواز تو را جزصدای لفظنامربوط او معنیکجاست نغمهٔ دولاب آهنگی بود ساز تو را…
گداز سعی دلیل است جستجوی تو را
گداز سعی دلیل است جستجوی تو را شکست آینه، آیینه است روی تو را ز دست لطف و عتابت در آتش و آبم بهشتو دوزخ…
گر آیینهات در مقابل نماند
گر آیینهات در مقابل نماند خیال حق و فکر باطل نماند نه صبحیست اینجا نه بامیست پیدا کجا عرش وکو فرش اگر دل نماند همینپوست…
گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما
گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما بینفس در ظلمتآباد عدم خوابیدهایم شانه زنگیسو، سحر انشاکن…
گر کمال اختیار خواهم کرد
گر کمال اختیار خواهم کرد نیستی آشکار خواهم کرد جیب هستی قماش رسواییست به نفس تار تار خواهم کرد صفر چندی گر از میان بردم…
گردباد امروز در صحرا قیامت کاشتهست
گردباد امروز در صحرا قیامت کاشتهست موی مجنون بیسر و پاگردنی افراشتهست چون سحرگرد نفس بر آسمانها بردهایم بیطنابی خیمهٔ ما ناکجا برداشتهست در ازل…
گره چو غنچه نباید زدن به تار نفس
گره چو غنچه نباید زدن به تار نفس فکندنی است ز سر چون حباب بار نفس زمانه صد سحر از هر کنار میخندد به ضبط…
گلکردن هوس ز دل صاف تهمت است
گلکردن هوس ز دل صاف تهمت است موج و حباب چشمهٔ آیینه حیرت است ما را که بستن مژه باشد دلیل هوش چشمگشاده آینهٔ خواب…
لباس کعبه پوشید از خط مشکین عذار او
لباس کعبه پوشید از خط مشکین عذار او نگه را این زمان فرض است طوف لالهزار او بهارم کرد ذوق محرم فتراک او بودن به…
ما و نگاه شرمگین از تک و تاز دوختن
ما و نگاه شرمگین از تک و تاز دوختن آبله سا به پای عجز چشم نیاز دوختن ضبط نفس زکف مده فرصت چاره نازک است…
مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما
مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما لعل ترا نگین نگرفتهست نام ما پوشیده نیست تیرگی بخت عاشقان آیینهٔ چراغ به دست است شام ما کس…
محوگریبان ادبکی سر به هر سو میزند
محوگریبان ادبکی سر به هر سو میزند موجگهر از ششجهت بر خویش پهلو میزند واکردن مژگان ادب میخواهد از شرم ظهور اول دراین گلشن بهار…
مژهواری ز خواب ناز جستی
مژهواری ز خواب ناز جستی دو عالم نرگسستان نقش بستی تغافل مهرگنجکاف و نون بود تبسم کردی و گوهر شکستی ز آهنگیکه افسون نفس داشت…
مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست
مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست به دامنیکه ته پاست باب چیدن نیست ز ناکسی عرق انفعال تسلیمیم به عرض سجده ما جبهه بیچکیدن…
مگو صبح طرب در ملک هستی دیر میآید
مگو صبح طرب در ملک هستی دیر میآید دراینجا موی پیری هم به صد شبگیرمیآید من و ما نیست غیر از شکوهٔ وضع گرفتاری ز…
موج پوشید روی دریا را
موج پوشید روی دریا را پردهٔ اسم شد مسما را نیست بیبال اسم پروازش کس ندید آشیان عنقا را عصمت حسن یوسفی زد چاک پردهٔ…
میدهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب
میدهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب خانهٔ آیینهای داریم و می گردد خراب در محیط عشق تا سر درگریبان بردهایم نیست چونگرداب رزقما…
ناله میافشاند پر در باغ ما بلبل نبود
ناله میافشاند پر در باغ ما بلبل نبود عبرتی بر رنگ عشرت خنده میزد گل نبود سیر این باغم نفس درپیچ وتاب جهد سوخت موج…
نتوان برد زآینهٔ ما رنگ حدوث
نتوان برد زآینهٔ ما رنگ حدوث شیشهایداشت قدمآمده بر سنگ حدوث نیست تمهید خزان در چمن دهر امروز بر قدیم است زهم ریختن رنگ حدوث…
نرسیدی به فهم خود ره عزم دگرگشا
نرسیدی به فهم خود ره عزم دگرگشا به جهانیکه نیستی مژه بربند و درگشا زگرانجانیات مبادکه شود ناله منفعل به جنون سپند زن پی منقار…
نشد حجاب خیالم غبار جسمانی
نشد حجاب خیالم غبار جسمانی حباب رانه ز پیراهن است عریانی جز اینقدر نشد از سرنوشت من ظاهر که سجده میچکدم چون نگین ز پیشانی…
نفس آشفته میدارد چوگل جمعیت ما را
نفس آشفته میدارد چوگل جمعیت ما را پریشان مینویسدکلک موج احوال دریا را در این وادیکه میبایدگذشت از هرچه پیش آید خوشآن رهروکه در دامان…
نقاش تاکشد اثر ناتوان او
نقاش تاکشد اثر ناتوان او بندد قلم ز سایهٔ موی میان او از بحر عشق رخت سلامتکه میبرد کشتی شکستن است دلیل کران او حزنی…
نگه ز روی تو تا کامیاب میگردد
نگه ز روی تو تا کامیاب میگردد تحیر آینهٔ آفتاب میگردد زگرمجوشی لعلت بهکسوت تبخال حباب بر لب ساغرکباب میگردد چه نشئه بود ندانم به…
ننگ دنیا برندارد همت معنی نگاه
ننگ دنیا برندارد همت معنی نگاه تا بصیرت بر دیانت نیست معراج است جاه زبن چمن رشکیست بر اقبال وضع غنچهام کز شکست دل دهد…
نه عبادت، نه ریاضت کردم
نه عبادت، نه ریاضت کردم بادهها خوردم و عشرت کردم میهمان کرمی بود خیال با فضولی دو دم الفت کردم هر چه زین مایدهام پیش…
نهال زندگی بالیدنی وحشتکمین دارد
نهال زندگی بالیدنی وحشتکمین دارد نفسگر ریشه پیدا میکند ننگ از زمین دارد عدم سرمایهایم از دستگاه ما چه میپرسی شرار از نقد هستی یک…
نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را
نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را دانهٔ ما دام راه خوی داند ریشه را عیش ترک خانمان از مردم آزاد پرس کس نداند…
نیک و بدم از بخت بدانجام سفید است
نیک و بدم از بخت بدانجام سفید است چندان که سیاه است نگین نام سفید است سطری ننوشتم که نکردم عرق از شرم مکتوب من…
هرجا خرام ناز تو تمکین عیان کند
هرجا خرام ناز تو تمکین عیان کند حیرت در آب آینه کشتی روان کند زخمی که خندد از دم تیغ تبسمت خون چکیده را چمن…
هرکجا دستت برون از آستینگردیده است
هرکجا دستت برون از آستینگردیده است شاخگل از غنچهها دامان چینگردیده است نیکو بد درساز غفلت رنگ تمییزی نداشت چشم ما از بازگشتن کفر و…
هرکه راکردند راحت محرم احسان شب
هرکه راکردند راحت محرم احسان شب چون سحربرآه محمل بست درهجران شب تیرهبختان را ز نادانی به چشم کم مبین صبح با آن روشنیگردیست از…
همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد
همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد برخم تسلیم زن تا سر به پشتپا رسد تا ز مستی تردماغی، انفعال آماده باش آخر از صهبا…
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد من و پرفشانی حسرتی، که ز نامه گل به سری رسد چقدر ز منت…
هوس ها میدمد زین باغ جوش گل تماشا کن
هوس ها میدمد زین باغ جوش گل تماشا کن امل آشفته است آرایش سنبل تماشا کن تعلقهاست یکسر حلقهٔ زنجیر سودایت دو روزی گر هوس…
وحشتی کو تا وداع اینهمه غوغا کنم
وحشتی کو تا وداع اینهمه غوغا کنم نغمهٔ ساز دو عالم را صدای پا کنم هیچ موجی از کنار این محیط آگاه نیست من ز…
وقتست کنم شور جنون عام و بگریم
وقتست کنم شور جنون عام و بگریم چون ابر بر آیم به سر بام و بگریم تا گرد ره هرزه دویها بنشیند از آبله چشمی…
یاران به رنگ رفته دو روزم مثل کنید
یاران به رنگ رفته دو روزم مثل کنید تمثال منکم استگر آیینه تلکنید انجام این بساط در آغاز خفته است شام ابد تصور صبح ازل…
یک سر مو گر هوس از فکر جاهی بگذرد
یک سر مو گر هوس از فکر جاهی بگذرد پشم ما بالد به حدی کز کلاهی بگذرد شمع محفل داغ میگردد کز آهی بگذرد آه…
آخر از بار تعلقهای اسباب جهان
آخر از بار تعلقهای اسباب جهان عبرتی بستیم بر دوش نگاه ناتوان از خم گردون مهیا شو به ایمای بلا تیر میباشد اشارتهای ابروی کمان…
آرزوی دل، چو اشک از چشم ما افتاده است
آرزوی دل، چو اشک از چشم ما افتاده است مدعا چون سایهای در پیش پا افتاده است گوهر امید ما قعر توکلکرده ساز کشتی تدبیر…