غزلیات ابوالمعانی بیدل
جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد
جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد معموری آن شوق که وبران تو باشد عمریست دل خون شده بیتاب گدازیست یارب شود آیینه و حیران…
جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست
جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست ز هرچه رنگ توان یافتن بهار تو نیست کمند همت وحشت سوار عشق رساست هوس اگرهمه عنقا شود شکارتونیست…
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد سری که غیر هوا پشم درکلاه ندارد دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد سر برهنهٔ ما دردی…
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد یارب به چه جرات مژه برداشته باشد هر دلکه ز زخم تو اثر داشته باشد صد صبحگل…
چنین کشتهٔ حسرت کیستم من
چنین کشتهٔ حسرت کیستم من که چون آتش ازسوختن زیستم من نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون نه لفظم نه مضمون چه معنیستم…
چه دولت است نشاط تجدد اندوزی
چه دولت است نشاط تجدد اندوزی دماغ اگر نشود کهنه از نو آموزی نعیم و خلد برین گرد خوان استعداد قناعت است ولی تا کرا…
چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا
چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا همان لیلی شود بیپرده تامحمل شود پیدا غناگاه خطاب از احتیاج آگاه میگردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود…
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش رساییها به فکر طرهٔ او خاک میبوسد مپرس…
چو صبحم دماغ میآشام نیست
چو صبحم دماغ میآشام نیست نفس میکشم فرصت جام نیست دو دم زندگی مایهٔ جانکنیست حق خود ادا میکنم وام نیست تبسم به حالم نظرکردن…
چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم
چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت دامان خیالی به ته…
چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود
چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود هر کجا گل کرد روز ما همان بیگاه بود بر خیال پوچ خلقی تردماغ ناز سوخت شعله هم…
چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما
چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما بیهوده همچو موج زبان برنمیکشیم لبریز خامشیست چوگوهر سبوی…
حاضران از دور چون محشر خروشم دیدهاند
حاضران از دور چون محشر خروشم دیدهاند دیدهها باز ست لیک از رگوشم دیدهاند با خم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را میکشان هم یک…
حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند
حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند میشود دستکرم با نالهٔ سایل بلند ما نه تنها نیستی را دادرس فهمیدهایم بحر هم از موج دارد…
حکم دل دارد ز همواری سر و روی گهر
حکم دل دارد ز همواری سر و روی گهر جز به روی خود نغلتیدهست پهلویگهر خواه دنیا، خواه عقباگرد بیتاب دل است بحر و ساحل…
حیف سازت که منش پردهٔ آهنگ شدم
حیف سازت که منش پردهٔ آهنگ شدم چقدر ناز تو خون گشت که من رنگ شدم بی تو از هستی منگر همه تمثال دمید بر…
خامش نفسم شوخی آهنگ من این است
خامش نفسم شوخی آهنگ من این است سر جوش بهار ادبم رنگ من این است عمریست گرفتار خم پیکر عجزم تا بال وپرنغمه شوم چنگ…
خطاپرست مباش ای ز راستی عاری
خطاپرست مباش ای ز راستی عاری که گر سپهر شوی میکشی نگو نساری جهان ز شوخی نظّارهٔ تو کهسارست به چشم بسته نظر کن بهار…
خندهصبحیستکه در بندگریبانگل است
خندهصبحیستکه در بندگریبانگل است عیش موجیستکه سرگشتهٔ توفانگل است غنچه را بوی دلافزا سخن زیرلبیست خلق خوش ابجد طفلان دبستانگل است محو رنگینی گلزار تماشای…
برق با شوقم شراری بیش نیست
برق با شوقم شراری بیش نیست شعله طفل نیسواری بیش نیست آرزوهای دو عالم دستگاه ازکف خاکم غباری بیش نیست چون شرارم یک نگه عرض…
خیالی سد راه عبرت ماست
خیالی سد راه عبرت ماست گر این دیوار نبود خانه صحراست من وپیمانهٔ نیرنگکثرت دماغ وحدتم اینجا دو بالاست شرر خیزست چشم از اشکگرمم به…
داغم ز ابر دیده به شبنم گریستن
داغم ز ابر دیده به شبنم گریستن یعنی که بیش اپن نتوان کم گریستن ای دیده با لباس سیهگریهات خوش است دارد گلاب جامهٔ ماتم…
در بهارگریه عیش بیدلان آماده است
در بهارگریه عیش بیدلان آماده است اشک تاگل میکند هم شیشه و هم باده است طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست چون شرارکاغذ اینجا…
در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست
در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست شمع را از استقامت خون خود درگردنست ذوق عشرت میدهد اجزای جمعیت به باد گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ…
در سایهایابرو نگهت مست و خرابست
در سایهایابرو نگهت مست و خرابست چون تیغ ز سر درگذرد عالم آبست عاشق به چه امید زند فال تماشا در عالم نیرنگ توتا جلوه…
در گلستانی که چشمم محو آن طناز ماند
در گلستانی که چشمم محو آن طناز ماند نکهتگل نیز چون برگ گل از پرواز ماند بسکه فطرتها بهگرد نارسایی بازماند یک جهان انجام، خجلتپرور…
درتن ویرانه بیسعی قناعت وانشد جایی
درتن ویرانه بیسعی قناعت وانشد جایی به دامن پاکشیدم یافتم آغوش صحرایی به سعی خویش مینازمکه بااین نارساییها شدم خاک و رساندم دست تا نقشکف…
درین گلشن نه بویی دیدم و نی رنگ فهمیدم
درین گلشن نه بویی دیدم و نی رنگ فهمیدم چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم گشود از نفی خویشم پردهٔ اثبات بیرنگی پری…
دل از دم محبت، چندین فتور دارد
دل از دم محبت، چندین فتور دارد این باده سخت تند است بر شیشه زور دارد نامحرم قضایی شوخی مکن درین دشت کان برق بر…
دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست
دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست از حضور آفتاب آیینهٔ ما آتشست پیکر ما همچو شمع ازگریهٔ شادیگداخت اشکهرجا بنگری آباست، اینجا آتشست تا…
دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم
دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم در خانه هیچکس نیست آیینه است و ماییم زین بیشتر چه باشد هنگامهٔ توهم چونگرد صبح عمریست هیچیم…
دل سحرگاهی بهگلشن یاد آن رخسار کرد
دل سحرگاهی بهگلشن یاد آن رخسار کرد اشک آن شبنم برگ گل را رخت آتشکار کرد ناز غفلت میکشیم از التفات آن نگاه خواب ما…
دلبر شد و من پا به دل سخت فشردم
دلبر شد و من پا به دل سخت فشردم خاکم به سر ای وایکه جان رفت و نمردم جان سختی صبرم چقدر لنگ بر آورد…
دمی چون شمع گر جیب تغافل چاک میکردم
دمی چون شمع گر جیب تغافل چاک میکردم به مژگان زبن شبستانها سیاهی پاک میکردم به این گرد چمن چیزی که دارد اضطراب من گر…
دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است
دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است سودن دست ز پا یک دو قدم پیشتر است عالمی سوخت نفس، در طلبو رفت بهباد فکر شبگیر…
دی حرف خرامش به لبم بالگشا رفت
دی حرف خرامش به لبم بالگشا رفت دل در بر من بود ندانم به کجا رفت خودداریو پابوس خیالش چه خیال است میبایدم از دست…
رازداران کز ادب راه لب گویا زدند
رازداران کز ادب راه لب گویا زدند مهر بر بال پری از پنبهٔ مینا زدند زین چمن یک گل سر و برگ خودآرایی نداشت هرکجا…
رفتم ز خویش و یاد نگاهیست حالیام
رفتم ز خویش و یاد نگاهیست حالیام مستی نماست آینهٔ جام خالیام یک روی و یک دلم به بد و نیک روزگار آیینه کرد جوهر…
رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما
رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما حلقه میسازد صدا را نسبت زنجیر ما مزرع بیحاصل جسم آبیار عیش نیست ناله بایدکاشتن در خاک دامنگیر…
روزی که هوسها در اقبال گشودند
روزی که هوسها در اقبال گشودند آخر همه رفتند به جایی که نبودند زین باغ گذشتند حریفان به ندامت هر رنگ که گردید کفی بود…
ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش دل و آیینهٔ رازش معاذالله چه بنماید کف خاکیکه درکسب صفاکردند…
ز پرده آیی اگر از قبای تنگ برون
ز پرده آیی اگر از قبای تنگ برون بهروی گل ننشیند ز شرم رنگ برون خیال آن مژه خون میکند چه چاره کنم دل آب…
ز خویش رفتهام اما نرفتهام جایی
ز خویش رفتهام اما نرفتهام جایی غبار راه توام تا کیام زنی پایی تحیر تو ز فکر دو عالمم پرداخت به جلوهاتکه نه دین دارم…
ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم
ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم چراغ خامشم سر در گریبان دگر دارم چوگردون ششجهت همواری من میکند جولان برون وحشتم گردیست در…
ز فیض ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم
ز فیض ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم چو ماه نو به یک بال آسمان سیر است پروازم به یاد چشمی از خود میروم ای فرصت…
زان نشئه که قلقل به لب شیشه دواند
زان نشئه که قلقل به لب شیشه دواند صد رنگ صریر قلمم ریشه دواند چون شمع اگر سوخت سر و برگ نگاهم خاکستر من شعله…
زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم
زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم چو شمع از شوخی برق نگه بالیدنت نازم ز خاموشی به هم پیچیدهای شور قیامت را به…
زندگی شوخی کمین رمیست
زندگی شوخی کمین رمیست فرصت گیر و دار صبحدمیست بسکه تنگ است عرصهٔ امکان چون نگه هرطرف روی قدمیست پوست بر تن دربدن ممسک همچو…
زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر
زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر موج گهر شو و سر خود در کنار گیر الفتپرست کنج دلی، اضطراب چیست رخت نفس در آینهداری…
ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف
ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف این خواجه بوق میزند اقبال چنگ و دف سیری کجاست تا نگری اقتدار خلق بالیدگی مخواه ز گاوان کم…