از زندگی بجز غم فردا نمانده‌ایم

از زندگی بجز غم فردا نمانده‌ایم چیزی که مانده‌ایم درینجا نمانده‌ایم روزی دو چون حواس به وحشت سرای عمر بی‌سعی التفات و مدارا نمانده‌ایم چون…

ادامه مطلب

از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم

از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم همچو مژگان پیش پایی تا به یاد آید خمیم ذره‌ایم اما پر است از ما جهان اعتبار بیشی ما را…

ادامه مطلب

ازکجا آیینه با مردم موافق می‌شود

ازکجا آیینه با مردم موافق می‌شود شخص را تمثال خود دام علایق می‌شود غیر نیرنگ تحیر در مقابل هیچ نیست بی‌نقابیهای ما معشوق و عاشق…

ادامه مطلب

اشک شمعی بود یک عمر آبیار دانه‌ام

اشک شمعی بود یک عمر آبیار دانه‌ام سوختن خرمن کنید از حاصل پروانه‌ام تیره‌بختی فرش من آشفتگی اسباب من حلقهٔ زلف سیاه کیست یارب خانه‌ام…

ادامه مطلب

آگاهی از خیال خودم بی‌نیازکرد

آگاهی از خیال خودم بی‌نیازکرد خود را ندید آینه تا چشم بازکرد نعل جهان درآتش فکرسلامت است آن شعله آرمیدکه مشق‌گدازکرد چون آه کرد رهگذر…

ادامه مطلب

اگر دماغم درین خمستان خمار شرم عدم نگیرد

اگر دماغم درین خمستان خمار شرم عدم نگیرد ز چشمک ذره جام گیرم به آن شکوهی ‌که جم نگیرد در آن ‌دبستان ‌که سعی‌ گردون…

ادامه مطلب

الهی پاره‌ای تمکین رم وحشی نگاهان را

الهی پاره‌ای تمکین رم وحشی نگاهان را به قدر آرزوی ما شکستی‌کج‌کلاهان را به‌محشرگر چنین باشد هجوم حیرت قاتل چو مژگان بر قفا یابند دست…

ادامه مطلب

آن پری‌گویند شب خندید بر فریاد ما

آن پری‌گویند شب خندید بر فریاد ما ای فراموشی تو شاید داده باشی‌!یاد ما بس‌که در پروازگرد جستجوها ریختیم گشت زیر بال پنهان خانهٔ صیاد…

ادامه مطلب

اندیشه در نزاکت معنی کمال داشت

اندیشه در نزاکت معنی کمال داشت حسن فروغ مهر نقاب هلال داشت شیرازهٔ غبار هوس‌گشت خجلتم خاکم تسلی از عرق انفعال داشت دل رفت از…

ادامه مطلب

آه‌با مقصدتسلیم‌نپیوستم‌من

آه‌با مقصدتسلیم‌نپیوستم‌من نقش پا گشتم و در راه تو ننشستم من نسبت سلسلهٔ ریشهٔ تاکم خون‌ کرد پا به‌ گل داشتم و آبله‌ها بستم من…

ادامه مطلب

ای به اوج قدس فرش آستان انداخته

ای به اوج قدس فرش آستان انداخته سجده در بارت زمین بر آسمان انداخته هرکجا پایی به راهت برده عجز لغزشی بر سپهر ناز طرح‌…

ادامه مطلب

ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب

ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب پیغام عجز من ز غرورت شنیدنی‌ست مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب در…

ادامه مطلب

ای ز عنایت آشکار شخص تو و مثال تو

ای ز عنایت آشکار شخص تو و مثال تو آینهٔ جمال تو آینهٔ جمال تو از تب‌ و تاب آب و گل‌ تا تک و…

ادامه مطلب

ای قاصد تحقیق ز تسلیم مددگیر

ای قاصد تحقیق ز تسلیم مددگیر هر چند رهت تا سر زانوست بلد گیر فرصت اثر کاغذ آتش زده دارد چشمی به خیال آب ده…

ادامه مطلب

ای هوس آوارگان چند تک و پو کنید

ای هوس آوارگان چند تک و پو کنید سعی نفس آب شد سوی عرق رو کنید آینه‌دار حضور غیب پرستد چرا حاصل تحقیق چیست‌ گر…

ادامه مطلب

این صبح که جولانها بر چرخ برین هستش

این صبح که جولانها بر چرخ برین هستش دامن شکن همت ‌گردد دو سه چین هستش پر هرزه درا مگذار زین قافلهٔ آفات شور نفسی…

ادامه مطلب

با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را

با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را نیست اظهار خلاف هیچکس آیینه را سرمهٔ بینش جهان‌در چشم ماتاریک‌کرد شوخی جوهر بود در دیده…

ادامه مطلب

با هیچکس حدیث نگفتن نگفته‌ام

با هیچکس حدیث نگفتن نگفته‌ام درگوش خویش گفته‌ام و من نگفته‌ام زان نور بی‌زوال که در پردهٔ دل است با آفتاب آنهمه روشن نگفته‌ام این…

ادامه مطلب

باز دامان دل آهنگ چه گلشن می‌کشد

باز دامان دل آهنگ چه گلشن می‌کشد ناله‌ای تا می‌کشم طاووس‌گردن می‌کشد بسکه استحقاق‌گرد بی‌پر و بالم رساست هرکه دامان تو می‌گیرد سوی من می‌کشد…

ادامه مطلب

باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد

باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد که نفس نازده هر شب سحرم می‌گذرد درد اندوه خوش است از طرب بیکاری حیف دستی‌که ز دل برکمرم…

ادامه مطلب

بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد

بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد که دل شکستگی و دیده رنگ می‌بارد نصیبهٔ دل روشن بود کدورت دهر همین به خانهٔ آیینه زنگ…

ادامه مطلب

بر شیشه خانهٔ دل افسرده سنگ زن

بر شیشه خانهٔ دل افسرده سنگ زن کم نیستی زگل قدحی را به رنگ زن چشمی به وحشت آب ده از باغ اعتبار مهری تو…

ادامه مطلب

برق با شوقم شراری بیش نیست

برق با شوقم شراری بیش نیست شعله طفل نی‌سواری بیش نیست آرزوهای دو عالم دستگاه ازکف خاکم غباری بیش نیست چون شرارم یک نگه عرض…

ادامه مطلب

بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب

بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب کز صدای جام نتوان فرق ‌کردن تا شراب ظرف‌و مظروف توهم‌گاه هستی حیرت است کس چه…

ادامه مطلب

بسکه این‌گلشن افسرده‌کدورت رنگ است

بسکه این‌گلشن افسرده‌کدورت رنگ است نفس غنچه‌برآبینهٔ شبنم زنگ است از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود بزم بی‌رنگی آیینه سراپا رنگ است در مشرب زن…

ادامه مطلب

بسکه زخم‌ کشتهٔ نازش تلاطم می‌کند

بسکه زخم‌ کشتهٔ نازش تلاطم می‌کند هر چه را دیدم درین مشهد تبسم می‌کند چشم بگشا برحصول جستجو کاینجا چو شمع نقد خود هرکس بقدر…

ادامه مطلب

بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا می‌کنم

بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا می‌کنم چشم می‌پوشم جهانی را تماشا می‌کنم زان دهان بی‌نشان هرگاه می‌آیم به حرف بر لب ذرات امکان…

ادامه مطلب

بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است

بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است طوق‌گردن همچو قمری خط جام ما بس است غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا جوهرآیینهٔ این دشت نقش…

ادامه مطلب

به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد

به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد به دوش الرحیلی بار حسرت می‌کشد عالم جرس…

ادامه مطلب

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت دماغ زمزمهٔ بی‌نیازی‌ات نازم که تا دمید برآهنگ ما زد…

ادامه مطلب

به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز

به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز در امید مزن خون انتظار مریز مبند دل به هوای جهان بیحاصاا ز جهل‌، تخم تعلق به…

ادامه مطلب

به رنگی‌کج‌کلاه افتاده خم در پیکر تیغش

به رنگی‌کج‌کلاه افتاده خم در پیکر تیغش که از حیرت محرف می‌خورد صورتگر تیغش به جوی برگ گل آب از روانی دست می‌شوید به سعی…

ادامه مطلب

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم سیاهی می‌کنم اما برون از رنگ پیدایی غبار عالم رازم سواد…

ادامه مطلب

به‌ کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد

به‌ کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد شبیخون به عمر خضر زنم‌که نفس شراب سحر کشد نشد آن که از دل گرم…

ادامه مطلب

به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا

به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا که خونها می‌خورد تا شیر می‌گردد سفید اینجا مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن که‌سعی هردوعالم چون…

ادامه مطلب

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو موی‌کاسه چینی به غیر سایه ندارم مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا…

ادامه مطلب

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را کف خونی‌که برگ‌گل‌کند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل…

ادامه مطلب

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست خزان در برگریز آفتابست زشرم یک عرق‌گل‌کردن حسن چو شبنم صد هزار آیینه آبست جنون ساغرپرست نرگس‌کیست گریبان چاکی‌ام موج شرابست ز…

ادامه مطلب

بی روی تو گر گریه به اندازه‌ کند چشم

بی روی تو گر گریه به اندازه‌ کند چشم بر هر مژه توفان دگر تازه ‌کند چشم تا کس نشود محرم مخمور نگاهت دست مژه…

ادامه مطلب

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را به سایهٔ کف پا پروریم آبله را به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست ز بار دل به زمین خفته‌گیر…

ادامه مطلب

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام در سایهٔ تأمل یادش نشسته‌ام فریاد ما به‌گو ‌ش ترحم شنیدنی است پربینوا چو نغمهٔ تارگسسته‌ام ای…

ادامه مطلب

بی‌کدورت نیست هرجا محرمی یا غافلی‌ست

بی‌کدورت نیست هرجا محرمی یا غافلی‌ست زندگانی هرچه باشد زحمت آب وگلی‌ست آنچه از نقش رم و آرام امکان دیده‌ای خاک‌کلفت مرده‌ای یاخون حسرت بسملی‌ست…

ادامه مطلب

پایمالیم و فارغ ازگله‌ایم

پایمالیم و فارغ ازگله‌ایم سر به بالین شکر آبله‌ایم منزل و مقصدی معین نیست لیک در فکر زاد و راحله‌ایم همه چون اشک می‌رویم به…

ادامه مطلب

بسکه از شادابی خطت شد این‌گلزار سبز

بسکه از شادابی خطت شد این‌گلزار سبز خاک می‌گردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز زبن هوا گر دانهٔ تسبیح‌ گیرد آب و رنگ می‌شود…

ادامه مطلب

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است نامه‌ام چون حیرت آیینه یکسر ساده است طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال گر فتد بر خاک حرفی…

ادامه مطلب

بسکه ناموس وفا داردکمین حال من

بسکه ناموس وفا داردکمین حال من هرکه بسمل گشت می‌بندد تپش دربال من بیخودی در بال حیرت می‌رسد آیینه‌ام می‌توان‌ کردن به رنگ رفته استقبال…

ادامه مطلب

بنای حرص به معراج مدعا نرسید

بنای حرص به معراج مدعا نرسید گذشت از فلک اما به پشت پا نرسید دماغ جاه به‌کیفیت حضور نساخت به سربلندی این بامها هوا نرسید…

ادامه مطلب

به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد

به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد به دوش الرحیلی بار حسرت می‌کشد عالم جرس…

ادامه مطلب

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم خیالی در نفس خون می‌کنم طرح چمن دارم سپند من به نومیدی قناعت‌ کرد از این محفل…

ادامه مطلب

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا صدای نان شکستن‌گشت بانگ آسیا اینجا اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش ز وضع تاج برکشکول می‌گریدگدا اینجا فلک…

ادامه مطلب