غزلیات ابوالمعانی بیدل
به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ میگردد
به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ میگردد به موج یک عرق صد آسیای رنگ میگردد نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت نوا از پا نیفتد…
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد ز موج گل زمین تا آسمان زنار میبندد چسان خاموش باشم بیتوکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب
بهروینسخهٔهستیکه نیست جز تب وتاب نوشتهاند خط عافیت به موج سراب گرآرزو شکنی میشود عمارت دل شکست موج بود باعث بنای حباب دلیل غفلت ما…
بی تو مشکل کنم از خلق نهان جوهر خویش
بی تو مشکل کنم از خلق نهان جوهر خویش اشک آیینهٔ یاس است ز چشم تر خویش ساکنان سرکویت ز هوس ممتازند خلد خواهد به…
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا که یاد صبح صادق میدهد خندیدن مینا ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را که ایمن…
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت تا توان از…
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست اشک…
پای طلب دمیکه سر از دل برآورد
پای طلب دمیکه سر از دل برآورد چون تار شمع جاده ز منزل برآورد چون سایه خاک مال تلاش فسردهام کو همتی که پایم ازین…
پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه
پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه آفتاب آید بهگلگشت بهار آینه در هوای شست زلفت خاک بر سرکردهاند ماهیان جوهر اندر چشمه سار آینه بیتو چون…
پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است
پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است در فشارکوچههای گندم آدم رفته است ای به عبرت رفتگان عالم موت و حیات بگذرید…
پیوستگی به حق، ز دو عالم بریدنست
پیوستگی به حق، ز دو عالم بریدنست دیدار دوست هستی خود را ندیدنست آزادگی کزوست مباهات عافیت دل را زحکم حرص وهوا واخریدنست پرواز سایه…
تا چند به عیب من وما چشمگشودن
تا چند به عیب من وما چشمگشودن آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را نا کاشته دیدند سزاوار درودن…
تا دربنگلزار چون شبنمگذر داریم ما
تا دربنگلزار چون شبنمگذر داریم ما بادهای در جام عیش از چشم تر داریم ما سهل نبود در محیط دهر پاس اعتبار آبرویی چونگهر همراه…
تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد
تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد آهنگ جنون دامن آداب نگیرد عاشق که بنایش همه بر دوش خرابی ست چون دیده چرا خانه به سیلاب…
تا محرم طبیعت بلبل نمیشوی
تا محرم طبیعت بلبل نمیشوی رنگ آشنای خاصیت گل نمیشوی تا نیست وقف هر سر مویت محرفی جوهر شناس تیغ تغافل نمیشوی پست است نردبان…
تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید
تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید سر بهگریبانکشید گوی شکفتن برید غنچه قبا نوگلی مست جنون می رسد تا نشود پایمال رنگ…
تحیر مطلعی سرزد چو صبح از خویشتن رفتم
تحیر مطلعی سرزد چو صبح از خویشتن رفتم نمیدانم که آمد در خیال من که من رفتم صدای ساغر الفت جنون کیفیتست اینجا لب او…
تنپرستانکه به این آب و نمک عیاشند
تنپرستانکه به این آب و نمک عیاشند بیتکلف همه بالیدن نان و آشند سر و گردن همه در دور شکم رفته فرو پر و خالی…
توخودشخص نفسخویی که بادلنیست پیوندت
توخودشخص نفسخویی که بادلنیست پیوندت کدام افسون ز نیرنگ هوس افکند در بندت درتن ویرانهٔ عبرت به رنگی بیتعلق زی که خاکت نم نگیردگر همه…
جاییکه مرگ شهرت انجام داشتهست
جاییکه مرگ شهرت انجام داشتهست لوح مزار هم به نگین نام داشتهست یاران تأملیکه درتن عبرت انجمن چینی مو نهفته چه پیغام داشتهست غیر از…
جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش
جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش بود چون شبنم گل دلنشین هر زخم پیکانش به یاد جلوهات گر دیده مژگان مینهد بر هم…
جنونکی قدردانکوه و هامون میکند ما را
جنونکی قدردانکوه و هامون میکند ما را همان فرزانگی روزی دومجنون میکند ما را نفس هر دمزدن صدصبح محشر فتنه میخندد هوای باغ موهومی چه…
جوشحرصاز یأس منآخر ز تابوتب نشست
جوشحرصاز یأس منآخر ز تابوتب نشست گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال برتبسمکرد شوخی خط برون لب نشست…
چشمش افکنده طرح بیدادم
چشمش افکنده طرح بیدادم سرمه کو تا رسد به فریادم سرو تهمت قفس چه چاره کند پا به گل کردهاند آزادم شبنم انفعال خاصیتم همه…
چند پیچد بر من بیدست وپا افتادگی
چند پیچد بر من بیدست وپا افتادگی از رهم بردار تا گیرد عصا افتادگی شیوهٔ عشاق چون اشک است در راه نیاز ابتدا سرگشتگیها، انتها…
چه حاجتست به بند گران تدبیرم
چه حاجتست به بند گران تدبیرم چو اشک لغزش پایی بس است زنجیرم اثر طرازی اشک چکیده آن همه نیست توان به جنبش مژگانکشید تصویرم…
چه فسردگی بلدتوشدکه به محفل من وما بیا
چه فسردگی بلدتوشدکه به محفل من وما بیا کهگشود؟اه غنودنتکه درین فسانه سرا بیا نفسیست مغتنم هوس، طربی وحاصل عبرتی سربام فرصت پرفشان چو سحربهکسب…
چو بویگل ز چه افسردگی مقید رنگی
چو بویگل ز چه افسردگی مقید رنگی تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی حباب وار ز دردیکشان حوصله بگذر که تا گشودهای آغوش شوق کام…
چو شمع بر سرت اقبال و جاه میگرید
چو شمع بر سرت اقبال و جاه میگرید به اوج قدر نخندیکلاه میگرید در آن بساط که انجام کار نومیدی ست اگرگداست وگر پادشاه میگرید…
چو موجگوهر ازین بحر بیتعب نگذشتن
چو موجگوهر ازین بحر بیتعب نگذشتن ز طبع ما نگذشت از سر ادب نگذشتن اسیر سلسلهٔ اختراع و هم چه دارد به ملک بیسببی از…
چون سایه بسکهکلفت غفلت سرشت ماست
چون سایه بسکهکلفت غفلت سرشت ماست بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست گردون به فکر آفت ماکم فتاده است مانند خم، همیشه، سرما و خشت…
چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن
چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن جستهست گریبان من از عالم دامن تا وحشت عنقاییام آهنگ جنون کرد گرد دو جهان سوخت نفس در…
چیست درین فتنهزار غیر ستم در بغل
چیست درین فتنهزار غیر ستم در بغل یک نفس و صد هزار تیغ دو دم در بغل گه الم کفر و دین گه غم شک…
حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانهکرد
حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانهکرد قلقل این شیشه رفتار مرا مستانهکرد با رطوبتهای پیری برنیامد پیکرم از نم این برشکال آخرکمانم خانهکرد دل شکستی دارد…
حسنی است بررخش رقم مشک ناب را
حسنی است بررخش رقم مشک ناب را نظاره کن غبار خط آفتاب را هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است آن حسن برق نیستکه سوزد…
حیرت دیدار سامان سفر داریم ما
حیرت دیدار سامان سفر داریم ما دامن آیینه امشب برکمر داریم ما تا سراغگوهر دل در نظر داریم ما روزوشب گردابوش درخودسفر داریمما خندهٔ ماچون…
خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم
خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم در عالمیکه هستیم شادیم و شاد بودیم درکوه آتش سنگ، در باغ جوهر رنگ با این متاع موهوم…
خط جبین ماست هماغوش نقش پا
خط جبین ماست هماغوش نقش پا دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا راه عدم به سعی نفس قطع میکنیم افکندهایم بار خود از دوش…
خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من
خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من گران شد زندگی اما نمیافتد ز دوش من تسلی کشتهام چون موج گوهر لیک زین غافل که خاکست…
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی ای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردی دور است تلاشت ز ره کعبهٔ تحقیق ترسمکه به گرد قدم لنگ…
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…
داغ بودمکه چه خواهم به غمت انشا کرد
داغ بودمکه چه خواهم به غمت انشا کرد نقطهٔ اشک، روانگشت و خطی پیداکرد نقش نیرنگ جهان در نظرم رنگ نیست در تمثال زدم آینه…
در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار
در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار جهان تمام زمین دل است پا مگذار چو خامه تا نکشی خفّت نگونساری به حرف هیچکس…
در جگر صد رنگ توفان کردهایم
در جگر صد رنگ توفان کردهایم تا سرشکی نذر مژگان کردهایم حیرت از طاووس ما پر میزند وحشتی را نرگسستان کردهایم اخگر ما پردهٔ خاکسترست…
در دلی اما به قصد اشکم افسون میکنی
در دلی اما به قصد اشکم افسون میکنی سر ز جیب صد هزار آیینه بیرون میکنی جز تغافلهای نازت دستگاه ناله چیست مصرع چندی که…
در عشق آنکه قابل دردش ندیدهاند
در عشق آنکه قابل دردش ندیدهاند حیزیست کز قلمرو مردش ندیده اند گل ها که بر نسیم بهار است نازشان از باد مهرگان دم سردش…
در هوس گاه عالم بیکار
در هوس گاه عالم بیکار اگرت ناخنیست سر میخار مگذر از عشرت برهنهسری پای پیچ است پیچش دستار فرصتی نیست نقد کیسهٔ صبح ای هوا…
درمحفل ما ومنم، محو صفیر هرصدا
درمحفل ما ومنم، محو صفیر هرصدا نمخورده ساز وحشتم، زیننغمههایترصدا حیرت نوا افسانهام، از خویش پر بیگانهام تا در درون خانهام دارم برون در صدا…
دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام
دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام افکند یارب سر افتاده در پای توام اینکه رنگم میپرد هر دم به ناز بیخودی انجمن پرداز…
دل باز به جوش یارب آمد
دل باز به جوش یارب آمد شب رفت و سحرنشد شب آمد اشک از مژه بسکه بیاثر پخت رحمم به زوال کوکب آمد بی روی…