گوئی ز ته بستر آن حجله نشین

گوئی ز ته بستر آن حجله نشین تا ناف پر است از نافهٔ‌چین چادر شب بسترش اگر افشانند تا حشر هوا عبیر بارد به زمین

ادامه مطلب

آن راه که از حال سهیلی است جمیل

آن راه که از حال سهیلی است جمیل از میل درو به که نمایم تعجیل کاشوب و نوای فرح نو در دل افکنده طرب نامهٔ…

ادامه مطلب

ای کوی تو قبله‌گاه ارباب قبول

ای کوی تو قبله‌گاه ارباب قبول بی‌سجدهٔ تو طاعت ما نا مقبول محراب بلند کعبهٔ ابرویت کز دور مرا به سجده دارد مشغول

ادامه مطلب

بی‌تحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد

بی‌تحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد پیغام رسان رقعه به ان بحر و داد چشمی به سواد رقعه بنده نکرد کاهی به بهای تحفهٔ بنده…

ادامه مطلب

دی از کرم داور دوران کردم

دی از کرم داور دوران کردم سودی و زیان نیز دو چندان کردم طالع بنگر که بر در حاتم دهر رفتم که کنم فایدهٔ نقصان…

ادامه مطلب

گیرم که به چشم خلق پوید دشمن

گیرم که به چشم خلق پوید دشمن با من ره غالبیت اندر همه فن با این چه کند که خود یقین می‌داند کو مغلوبست و…

ادامه مطلب

آن شوخ که تکیه‌گاه او چشم ترست

آن شوخ که تکیه‌گاه او چشم ترست بازوی شهان چو بالشش زیر سرت از بس که اساس بستر او عالیست چادر شب بسترش سپهر گرست

ادامه مطلب

ای گشته وثاق کمترین مولایت

ای گشته وثاق کمترین مولایت پرنور ز نعلین فلک فرسایت پا اندازی به رنگ رخسارهٔ تو آورده ز خجلت که کشد در پایت

ادامه مطلب

چادر شب بستر خود ای طرفه‌نگار

چادر شب بستر خود ای طرفه‌نگار گر شب بسر افکنی و گردی سیار از شمع و چراغ پر شود روی زمین وز شعشعهٔ پر ز…

ادامه مطلب

سلاخ که آدمی کشی شیوهٔ اوست

سلاخ که آدمی کشی شیوهٔ اوست چون ریزش خون دوست می‌دارد دوست گر سر ببرد مرا نه پیچم گردن ور پوست کند مرا نگنجم در…

ادامه مطلب

لی شیر فلک اسیر صیادی تو

لی شیر فلک اسیر صیادی تو در وادی دین شیر خدا هادی تو ادراک به میزان خرد می‌سنجد با خسروی ملوک فرهادی تو

ادامه مطلب

از لطف تو سهل است کرم ورزیدن

از لطف تو سهل است کرم ورزیدن چشم از گنه بی گنهان پوشیدن دعوی نکنم که بی گناهم اما دارم گنهی که می‌توان بخشیدن

ادامه مطلب

آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو

آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو گفتم به نظاره کام بردارم ازو نادیده رخش تمام رفتم از کار وز نیم نفس تمام شد کارم…

ادامه مطلب

ای نورده آیینهٔ احساس مرا

ای نورده آیینهٔ احساس مرا لطف تو کلید قفل وسواس مرا نام تو خدا کرده چو فرهاد تو نیز بردار ز پیش کوه افلاس مرا

ادامه مطلب

چون مهر تو میتوان نهان ورزیدن

چون مهر تو میتوان نهان ورزیدن باید ز چه رسوای جهان گردیدن گوئی که نمی‌توانیم دید آری با غیر تو را نمی‌توانم دیدن

ادامه مطلب

روزی که دلم خیال ابروی تو بست

روزی که دلم خیال ابروی تو بست وز ناز به من نمودی آن نرگس مست تیری ز کمان خانه ابروی تو جست در سینهٔ من…

ادامه مطلب

می‌کرد چو سکه حی صاحب تنزیل

می‌کرد چو سکه حی صاحب تنزیل نقدی که عیار بودش از اصل جلیل سکه چو رسانید به تمییز قبول فرق که و مه داد به…

ادامه مطلب

از الفت درد اگرچه کلفت داری

از الفت درد اگرچه کلفت داری صد شکر که بر علاج قدرت داری آن پای که بر بستر درد است امروز فرداست که در رکاب…

ادامه مطلب

آن طره چو دارم من بدنام ز دست

آن طره چو دارم من بدنام ز دست سررشتهٔ دین رفت به ناکام ز دست تاتاری از آن سلسله در دستم بود یک باره به…

ادامه مطلب

ای نام تو در هر لغتی ذکر انام

ای نام تو در هر لغتی ذکر انام وز تذکرهٔ نام تو شیرین لب و کام بی‌نام تو شعله‌ها تباهند تباه با نام تو کارها…

ادامه مطلب

چون داد قضا صیقل مرآت وجود

چون داد قضا صیقل مرآت وجود در شرم تو اغراق به نوعی فرمود کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز عکست شود اندر رخ از آیننه…

ادامه مطلب

زان پیش که هجر تو برد آرامم

زان پیش که هجر تو برد آرامم آمد به وداع تو دل خود کامم فریاد که بیشتز ز هنگام فراق دل سوخت ازین وداع بی‌هنگامم

ادامه مطلب

هرچند که بهر پاس جمیعت تو

هرچند که بهر پاس جمیعت تو هستند هزار بنده در خدمت تو یک بنده بی‌ریاست کز ادعیه است مشغول به پاسبانی دولت تو

ادامه مطلب

از ملک ملوک ما درین بیت جلیل

از ملک ملوک ما درین بیت جلیل کاراسته صد بلا از آئین جمیل هر گنج کز آبادی گیتی و دهور گرد آمده بود وقف شاه…

ادامه مطلب

آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش

آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش آب آمده از طبیعت خویش برون در تحت بفوق می‌رود…

ادامه مطلب

این آب که خضر ازو بقا خواسته است

این آب که خضر ازو بقا خواسته است وز غیرتش آب زندگی کاسته است از قوت فواره نگشتست بلند کز جای ز تعظیم تو برخاسته…

ادامه مطلب

چیزی که به گل داده خدا زیبائیست

چیزی که به گل داده خدا زیبائیست وان نیز که داده سرور ار عنائیست اما به تو آن چه داده از پا تا سر اسباب…

ادامه مطلب

سقا پسرا خسته دل از دست توام

سقا پسرا خسته دل از دست توام بیمارتر از چشم سیه مست توام سر از قدم تو برندارم شب و روز ماننده باد مهره پا…

ادامه مطلب

نواب کز و نیم مه و سال جدا

نواب کز و نیم مه و سال جدا این عیدم از آن قبلهٔ آمال جدا امروز که طوف کعبه فرض است و ضرور من مانده‌ام…

ادامه مطلب

اسلام که صید اهل ایمان فن اوست

اسلام که صید اهل ایمان فن اوست دام دل و دین طرز نگه کردن اوست خون دل عاشقان که صید حرمند در گردن آهوان صید…

ادامه مطلب

آن فتنه که در سربلند افسرتوست

آن فتنه که در سربلند افسرتوست ریزنده خونها ز سر خنجر توست در سرداری که عالمی را بکشی قربان سرت شوم چها در سر توست

ادامه مطلب

این آب که شعلهٔ‌وش ز جا می‌خیزد

این آب که شعلهٔ‌وش ز جا می‌خیزد وز میل به ذیل باد می‌آویزد ماناست به اشگ محتشم کز تف دل می‌جوشد و از درون برون…

ادامه مطلب

خانی که سپهرش به سجود آمده است

خانی که سپهرش به سجود آمده است مه بر درش از چرخ کبود آمده است در سایهٔ آفتاب عیسی نسبی است کز چرخ چهارمین فرود…

ادامه مطلب

سلاخ که ساختی به پردانی خویش

سلاخ که ساختی به پردانی خویش کار همه جز عاشق زندانی خویش می‌میرم از انتظار کی خواهی کرد سلاخی گوسفند قربانی خویش

ادامه مطلب

یاری که به نیش غم دلی ریش نکرد

یاری که به نیش غم دلی ریش نکرد بر من ستم از طاقت من بیش نکرد هرچند که انتظار بسیارم داد آخر نه وفا به…

ادامه مطلب