رباعیات سنایی غزنوی
روز از طلبت پردهٔ بیکاری
روز از طلبت پردهٔ بیکاری ماست شبها ز غمت حجرهٔ بیداری ماست هجران تو پیرایهٔ غمخواری ماست سودای تو سرمایهٔ هشیاری ماست حضرت حکیم سنایی…
در وصل شب و روز شمردیم
در وصل شب و روز شمردیم بهم در هجر بسی راه سپردیم بهم تقدیر به یکساعت برداد به باد رنجی که به روزگار بردیم بهم…
در دل کردی قصد بداندیشی
در دل کردی قصد بداندیشی ما ظاهر کردی عیب کمابیشی ما ای جسته به اختیار خود خویشی ما بگرفت ملالتت ز درویشی ما حضرت حکیم…
خواهی که ترا روی دهد صرف
خواهی که ترا روی دهد صرف نیاز دستار نماز در خرابات بباز مستی کن و بر نهاد هر مست بناز مر مستان را چه جای…
چون آمد شد بریدم از کوی
چون آمد شد بریدم از کوی تو من دانم نرهم ز گفت بد گوی تو من بر خیره چر آنگ ه کنم سوی تو من…
تن در غم تو در آب منزل
تن در غم تو در آب منزل دارد دل آتش سودای تو در دل دارد جان در طلب تو باد حاصل دارد پس کیست که…
تا چند ز سودای جهان
تا چند ز سودای جهان پیمودن واندر بد و نیک جان و تن فرسودن چون رزق نخواهدت ز رنج افزودن بگزین ز جهان نشستن و…
بی تیر غمت پشت کمان دارم
بی تیر غمت پشت کمان دارم من دادم به تو دل ترا چو جان دارم من پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای دستی…
بد کمتر ازین کن ای بت
بد کمتر ازین کن ای بت سیمینتن کایزد به بدت باز دهد پاداشن یکباره مکن همه بدیها با من لختی بنه ای دوست برای دشمن…
با دولت حسن دوست اندر
با دولت حسن دوست اندر جنگم زیرا که همی نیاید اندر چنگم چون برد ز رخ دولت جنگی رنگم گردنده چو دولت و دو تا…
ای معتبران شهر والیتان
ای معتبران شهر والیتان کو تابنده خدای در حوالیتان کو وی قوم جمال صدر عالیتان کو زیبای زمانه بلمعالیتان کو حضرت حکیم سنایی غزنوی رح
ای عارض گل پوش سمن پاش
ای عارض گل پوش سمن پاش تو خوش ای چشم پر از خمار جماش تو خوش ای زلف سیه فروش فراش تو خوش بر عاشق…
ای در سر زلف تو صبا عنبر
ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز وی نرگس شهلای تو بس شورانگیز هر قطره که میچکد ز خون دل من در جام وفای…
ای آصف این زمانه از خاطر
ای آصف این زمانه از خاطر پاک همچون ز سلیمان ز تو شد دیو هلاک ای همچو فرشته اندری عالم خاک آثار تو و شخص…
اندر ره عشق دلبران صادق
اندر ره عشق دلبران صادق کو عذر است همه زاویهها وامق کو یک شهر همه طبیب شد حاذق کو گیتی همه نطقست یکی ناطق کو…
اکنون که سیاهی ای دل چون
اکنون که سیاهی ای دل چون خورشید بیشت باید ز عشق من داد نوید کاندر چشمی تو از عزیزی جاوید چون دیدهٔ دیدهای سیه به…
از روی عتاب اگر چه گویی
از روی عتاب اگر چه گویی سردم در صف بلا گرچه دهی ناوردم روزی اگر از وفای تو برگردم در مذهب و راه عاشقی نامردم…