روز از طلبت پردهٔ بیکاری

روز از طلبت پردهٔ بیکاری ماست شبها ز غمت حجرهٔ بیداری ماست هجران تو پیرایهٔ غمخواری ماست سودای تو سرمایهٔ هشیاری ماست حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

در وصل شب و روز شمردیم

در وصل شب و روز شمردیم بهم در هجر بسی راه سپردیم بهم تقدیر به یکساعت برداد به باد رنجی که به روزگار بردیم بهم…

ادامه مطلب

در دل کردی قصد بداندیشی

در دل کردی قصد بداندیشی ما ظاهر کردی عیب کمابیشی ما ای جسته به اختیار خود خویشی ما بگرفت ملالتت ز درویشی ما حضرت حکیم…

ادامه مطلب

خواهی که ترا روی دهد صرف

خواهی که ترا روی دهد صرف نیاز دستار نماز در خرابات بباز مستی کن و بر نهاد هر مست بناز مر مستان را چه جای…

ادامه مطلب

چون آمد شد بریدم از کوی

چون آمد شد بریدم از کوی تو من دانم نرهم ز گفت بد گوی تو من بر خیره چر آنگ ه کنم سوی تو من…

ادامه مطلب

تن در غم تو در آب منزل

تن در غم تو در آب منزل دارد دل آتش سودای تو در دل دارد جان در طلب تو باد حاصل دارد پس کیست که…

ادامه مطلب

تا چند ز سودای جهان

تا چند ز سودای جهان پیمودن واندر بد و نیک جان و تن فرسودن چون رزق نخواهدت ز رنج افزودن بگزین ز جهان نشستن و…

ادامه مطلب

بی تیر غمت پشت کمان دارم

بی تیر غمت پشت کمان دارم من دادم به تو دل ترا چو جان دارم من پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای دستی…

ادامه مطلب

بد کمتر ازین کن ای بت

بد کمتر ازین کن ای بت سیمین‌تن کایزد به بدت باز دهد پاداشن یکباره مکن همه بدیها با من لختی بنه ای دوست برای دشمن…

ادامه مطلب

با دولت حسن دوست اندر

با دولت حسن دوست اندر جنگم زیرا که همی نیاید اندر چنگم چون برد ز رخ دولت جنگی رنگم گردنده چو دولت و دو تا…

ادامه مطلب

ای معتبران شهر والیتان

ای معتبران شهر والیتان کو تابنده خدای در حوالیتان کو وی قوم جمال صدر عالیتان کو زیبای زمانه بلمعالیتان کو حضرت حکیم سنایی غزنوی رح

ادامه مطلب

ای عارض گل پوش سمن پاش

ای عارض گل پوش سمن پاش تو خوش ای چشم پر از خمار جماش تو خوش ای زلف سیه فروش فراش تو خوش بر عاشق…

ادامه مطلب

ای در سر زلف تو صبا عنبر

ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز وی نرگس شهلای تو بس شورانگیز هر قطره که می‌چکد ز خون دل من در جام وفای…

ادامه مطلب

ای آصف این زمانه از خاطر

ای آصف این زمانه از خاطر پاک همچون ز سلیمان ز تو شد دیو هلاک ای همچو فرشته اندری عالم خاک آثار تو و شخص…

ادامه مطلب

اندر ره عشق دلبران صادق

اندر ره عشق دلبران صادق کو عذر است همه زاویه‌ها وامق کو یک شهر همه طبیب شد حاذق کو گیتی همه نطقست یکی ناطق کو…

ادامه مطلب

اکنون که سیاهی ای دل چون

اکنون که سیاهی ای دل چون خورشید بیشت باید ز عشق من داد نوید کاندر چشمی تو از عزیزی جاوید چون دیدهٔ دیده‌ای سیه به…

ادامه مطلب

از روی عتاب اگر چه گویی

از روی عتاب اگر چه گویی سردم در صف بلا گرچه دهی ناوردم روزی اگر از وفای تو برگردم در مذهب و راه عاشقی نامردم…

ادامه مطلب