رباعیات سنایی غزنوی
آنی که قرار با تو باشد
آنی که قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را هر چند بسی به گرد سر برگردم آخر سر…
آن کس که چو او نبود در
آن کس که چو او نبود در دهر دگر در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر واکنون که همی ز خاک برنارد سر…
اکنون که ز دونی ای جهان
اکنون که ز دونی ای جهان گذران استام ز زر همی زنی بهر خران از ننگ تو ای مزین بیخبران منصور سعید رست وای دگران…
از دیده درم خرید روی تو
از دیده درم خرید روی تو شدیم وز گوش غلام های و هوی تو شدیم بی روی تو بر مثال روی تو شدیم بازیچهٔ کودکان…
هستی تو سزای این و صد
هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج از جستن و خواستن برآسای و مباش…
هر بار ز دیده از تو در
هر بار ز دیده از تو در تیمارم تا بهره ز دیدار تو چون بردارم ای یار چو ماه اگر دهی دیدارم چون چرخ هزار…
نادیده ترا چو راه را
نادیده ترا چو راه را کردم باز پیوسته شدم با غم و بگسسته ز ناز دل نزد تو بگذاشتم ای شمع طراز تا خسته دل…
ما را بجز از تو عالم
ما را بجز از تو عالم افروز مباد بر ما سپه هجر تو پیروز مباد اندر دل ما ز هجر تو سوز مباد چون با…
گفتی که چو راه آشنایی
گفتی که چو راه آشنایی گیری اندر دل و جان من روایی گیری کی دانستم که بیوفایی گیری در خشم شوی کم سنایی گیری حضرت…
گر دنیا را به خاشهای
گر دنیا را به خاشهای داشتمی همچون دگران قماشهای داشتمی لولی گویی مرا وگر لولیمی کبکی و سگی و لاشهای داشتمی حضرت حکیم سنایی غزنوی…
قائم به خودی از آن شب و
قائم به خودی از آن شب و روز مقیم بیمت ز سمومست و امیدت به نسیم با ما نه ز آب و آتشت باشد بیم…
شمعی که چو پروانه بود
شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس نتوان چو چراغ پیش تو داد نفس با مشعلهٔ عشق تو با دست عسس قندیل شب وصال…
زان یک نظر نهان که ما
زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم دور از تو هزار درد و محنت دیدیم اندر هوست پردهٔ خود بدریدیم تو عشوه فروختی و ما…
دی بنده چو آن لالهٔ
دی بنده چو آن لالهٔ خندان تو دید وان سیب در آن رهگذر جان تو دید نی سیب در آن حقهٔ مرجان تو دید کاندر…
در عشق تو ای شکر لب روح
در عشق تو ای شکر لب روح افزای نالان چو کمانچهام خروشان چون نای تا چون بر بط بسازیم بر بر جای چون چنگ ستادهام…
در جنب گرانی تو ای
در جنب گرانی تو ای نوشتکین حقا که کم از نیست بود وزن زمین وین از همه طرفهتر که در چشم یقین تو هیچ نه…
چون نار اگرم فروختن
چون نار اگرم فروختن فرمایی چون باد بزان شوم ز ناپروایی زیر قدم خود ار چو خاکم سایی چون آب روانه گردم از مولایی حضرت…
چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ
چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق جانی دارم ز سوز پروانهٔ عشق امروز منم قدیم در خانهٔ عشق هشیار همه جهان و دیوانهٔ عشق حضرت…
تنگی دهن یار ز اندیشه
تنگی دهن یار ز اندیشه کمست اندیشهٔ ما برون هستی ستمست گر هست به نیستی چرا متهمست ار نیست فزونشدست ور هست کمست حضرت حکیم…
تا بشنیدم که گرمی از آتش
تا بشنیدم که گرمی از آتش تب گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب مرگست ندیمم از فراقت همه شب تب با تو و…
بسیار مگو دلا که سودی
بسیار مگو دلا که سودی نکند ور صبر کنی به تو نمودی نکند چون جان تو صد هزار برهم نهد او و آتش زند اندرو…
باز آن پسر چه زنخ خوش زن
باز آن پسر چه زنخ خوش زن کو آن کودک زن فریب مردافکن کو گیرم دل مرده ریگم او برد و برفت آن صبر که…
با ابر همیشه در عتابش
با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا چون چشم گشایم اندر آبش بینم حضرت حکیم سنایی…
ای گشته فراق تو غمافزای
ای گشته فراق تو غمافزای دلم امید وصال تو تماشای دلم آگاه نهای بتا که بندی محکم دست ستمت نهاده بر پای دلم حضرت حکیم…
ای شاه چو لاله دارد از
ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن دل تیره و چاک دامن و خاک وطن چون چرخ چراست خصمت ای گرد افگن نالنده و…
ای چون گل نوشکفته برطرف
ای چون گل نوشکفته برطرف چمن گلبوی شود ز نام تو کام و دهن گر گل بر خار باشد ای سیمین تن چون گل بر…
آنی که فدای تو روان
آنی که فدای تو روان میباید پیش رخ تو نثار جان میباید من هیچ ندانم که کرا مانی تو ای دوست چنانی که چنان میباید…
آن روز که مهر کار گردون
آن روز که مهر کار گردون زدهاند مهر رز عاشقی دگرگون زدهاند واقف نشوی به عقل تا چون زدهاند کاین زر ز سرای عقل بیرون…
اصل همه شادی از دل شاد
اصل همه شادی از دل شاد تو باد تا بنده بود همیشه بر یاد تو باد بیداد همی کنی و دادم ندهی داد همه کس…
از دور مرا بدید لب خندان
از دور مرا بدید لب خندان کرد و آن روی چو مه به یاسمین پنهان کرد آن جان جهان کرشمهٔ خوبان کرد ور نه به…
یک بوسه بر آن لبان خندان
یک بوسه بر آن لبان خندان نزنم تا بر پایت هزار چندان نزنم گر جان خواهی ز بهر یک بوسه ز من از عشق لب…
هجر تو خوشست اگر چه زارم
هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد وصل تو بتر که بیقرارم دارد هجر تو عزیز و وصل خوارم دارد این نیز مزاج روزگارم دارد…
می بر کف گیر و هر دو
می بر کف گیر و هر دو عالم بفروش بیهوده مدار هر دو عالم به خروش گر هر دو جهان نباشدت در فرمان در دوزخ…
لشکرگه عشق عارض خرم تست
لشکرگه عشق عارض خرم تست زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست آسایش صدهزار جان یک دم تست ای شادی آن دل که در آن…
گفتی که کیت بینم ای در
گفتی که کیت بینم ای در خوشاب دریاب مرا و خویشتن را دریاب کایام چنان بود که شبها گذرد کز دور خیال هم نبینیم به…
گر شاد نخواهی این دلم
گر شاد نخواهی این دلم شاد مکن ور یاد نیایدت ز من یاد مکن لیکن به وفا بر تو که این خسته دلم از بند…
فتحی که به آمدنت منصور
فتحی که به آمدنت منصور شوم عمری که ز رفتن تو رنجور شوم ماهی که ز دیدن تو پر نور شوم جانی که نخواهم که…
شبها ز فراق تو دلم پر
شبها ز فراق تو دلم پر خونست وز بیخوابی دو دیده بر گردونست چون روز آید زبان حالم گوید کای بر در بامداد حالست چونست…
زان سوزد چشم تو زان ریزد
زان سوزد چشم تو زان ریزد آب کاندر ابروت خفته بد مست و خراب ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب هر مست که او…
دلها همه آب گشت و جانها
دلها همه آب گشت و جانها همه خون تا چیست حقیقت از پس پرده و چون ای بر علمت خرد رد و گردون دون از…
در عشق تو خفته همچو
در عشق تو خفته همچو ابروی توام زخمم چه زنی نه مرد بازوی توام در خشم شدی که گفتمت ترک منی؟ بگذاشتم این حدیث، هندوی…
در پیش خودم همی کنی
در پیش خودم همی کنی آنجابی پس در عقبم همی زنی پرتابی جاوید شبی بیاید و مهتابی تا با تو غم تو گویم از هر…
چون گل صنما جامه به صد
چون گل صنما جامه به صد جا چاکم چون لاله به روز باد سر بر خاکم چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم در غم خوردن…
چون از اجل تو دید بر لوح
چون از اجل تو دید بر لوح آثار دست ملکالموت فرو ماند از کار از زاری تو به خون دل جیحونوار مرگ تو همی بر…
تا مخرقه و راندهٔ هر در
تا مخرقه و راندهٔ هر در نشوی نزد همه کس چو کفر و کافر نشوی حقا که بدین حدیث همسر نشوی تا هر چه کمست…
تا این دل من همیشه عشق
تا این دل من همیشه عشق اندیشست هر روز مرا تازه بلایی پیش ست عیبم مکنید اگر دل من ریشست کز عشق مراد خانه ویران…
بسیار ز عاشقیت غمها
بسیار ز عاشقیت غمها خوردم در هجر بسی شب که به روز آوردم رنج دل و خون دیده حاصل کردم گر جان برم از دست…
بازی بنگر عشق چه کردست
بازی بنگر عشق چه کردست آغاز میناز ازین حدیث و خود را بنواز بر درگه این و آن چه گردی به مجاز ساز ره عشق…
این ضامن صبر من خجل
این ضامن صبر من خجل خواهد شد این شیفتگی یک چهل خواهد شد بر خشک دوپای من به گل خواهد شد گویا که سر اندر…
ای گشته دل و جان من از
ای گشته دل و جان من از عشق تو لاش افگنده مرا به گفتگوی اوباش یک شهر خبر که زاهدی شد قلاش چون پرده دریده…