پندنامه – عطار نیشابوری
در بیان آن که از دو کس احتراز میباید کرد
ازدو کس پرهیز کن ای هوشیار تا نهبینی نکبتی در روزگار اول از دشمن که او استیزه روست انگهی از صحبت نادان دوست خویش را…
در بیان چارچیز که عمر را زیاد کند
میفزاید عمر مرد از چارچیز این نصیحت بشنو ای جان عزیز اول آوردن بگوش آواز خوش وانگهی دیدن جمال ماه وش سیوم آمد ایمنی بر…
در بیان علامتهای ابلهی
چارچیز آمد نشان ابلهی با تو گویم تا بیابی آگهی عیب خود را ابله نه بیند در جهان باشد اندر جستن عیب کسان تخم بخل…
در سیرت ملوک
چار خصلت ای برادر در جهان پادشاهان را همی دارد زیان پادشه چون در ملا خندان بود بی گمان در هیبتش نقصان بود باز صحبت…
در فضیلت ائمۀ دین
آن امامانی که کردند اجتهاد رحمت بر حق برروان جمله باد بوحنیفه بود امام با صفا آن سراج امتان مصطفا باد فضل حق قرین جان…
در بیان آنکه خواری آورد
چند خصلت آورد خواری بروی با تو گویم گر همی گویی بگوی اول آن باشد که مانند مگس مرد ناخوانده شود مهمان کس هر که…
در بیان چارچیز که صاحب عقل و دانش را ازینها دور باید بود
هر کرا عقلست ودانش ای عزیز دور باید بودنش از چارچیز کار خود با ناسزا نکند رها مردمی نکند بجای ناسزا عقل داری میل بدکاری…
در بیان علامتهای بخیل
سه علامت ظاهر آمد در بخیل با تو گویم یاد گیرش ای خلیل اولا از سایلان ترسان بود وز بلای جوع هم لرزان بود چون…
در صفت اخلاق ذمیمه
چارچیز دیگر ای نیکو سرشت هست از جمله خلایق نیک زشت زان چهار اول حسد کینی بود زان گذشتی عجب و خود بینی بود خشم…
در فواید صحبت صالحان و اجتناب اهل ظلم
همنشین صالحان باش ای پسر هم جدا از فاسقان باش ای پسر جانب ظالم مکن میل از عزیز ورکنی گردی از آن خیل ای عزیز…
در بیان پنج چیز که آبروی را بریزد
دور شو از پنج خصلت ای پسر تا نریزد آب رویت در نظر اولا کم گوی با مردم دروغ زانکه گردی از دروغت بی فروغ…
در بیان چارچیز که از خطاهاست
چارچیز است از خطاها ای پسر گوش دارش با تو گویم سر بسر اول از زن داشتن چشم وفا ساده دل را بس خطا باشد…
در بیان علامتهای احمق
سه علامت دان که در احمق بود اولا غافل زِ یاد حق بود گفتن بسیار عادت باشدش کاهلی اندر عبادت باشدش ای پسر چون احمق…
در صفت بدبختی
چارچیز آثار بدبختی بود جاهلی و کاهلی سختی بود بی کسی و ناکسی هرچار باشد بخت بد را این همه آثار شد هر که در…
در نصایح
خوف و اندوهست قوت بندگان غم شود بار فرح جویندگان هر کرا نبود بدل اندیشهٔ عاقبت بر پای بیند تیشهٔ از چه موجودی بیندیش ای…
در بیان پنج چیز که آب روی از آن میافزاید
میفزاید آب روی از پنج چیز با تو گویم بشنو ای اهل تمیز چون بکار خویش حاضر بودهٔ آب روی خویش را افزودهٔ از سخاوت…
در بیان چهار چیز که از کرامات حق است
چار چیزست از کرامتهای حق یاد دارش چون ز من گیری سبق اولا صدق زبانست در سخن بعد از آن حفظ امانت فهم کن پس…
در بیان عاقبت اندیشی
از بلا نارسته گردی ای عزیز باز باید داشتن دست از دو چیز رو تو دست ازنفس و دنیا باز دار تا بلاها را نباشد…
در چار خصلت که ترک کردن میباید
درگذر از چار خصلت زینهار تا نسوزد مر ترا بسیار نار لذت عمرت اگر باید بدهر باش دایم برحذر از خشم و قهر چون نگردد…
در مناجات
پادشاها جرم ما را در گذار ما گنه کاریم و تو آمرزگار تو نکوکاری و ما بد کردهایم جرم بیپایان و بیحد کردهایم سالها در…
در بیان پنج چیز که عمر از او بکاهد
عمر مردم را بکاهد پنج چیز یاددارش چون شنیدی ای عزیز شد یکی زان پنج در پیری نیاز پس غریبی وانگهی رنج دراز هر که…
در بیان حاجت خواستن
حاجت خود را مجوی از زشت روی آنکه دارد روی خوب از وی بجوی مؤمنی را با تو چون افتاده کار تا توانی حاجت او…
در بیان علامتهای منافق
دور باش ای خواجه از اهل نفاق در جهنم دان منافق را وثاق سه علامت در منافق ظاهرست زان سبب مقهور قهر قاهرست وعدههای او…
در تواضع و صحبت درویشان
گر ترا عقلست با دانش قرین باش درویش و بدرویشان نشین همنشینی جز بدرویشان مکن تا توانی غیبت ایشان مکن حب درویشان کلید جنت است…
در علامتهای سخت دل
سخت دل را سه علامت یافتم چون بدیدم روی ازو برتافتم بر ضعیفان باشدش جور و ستم هم قناعت نبودش با بیش و کم موعظت…
در بیان تجرید و تفرید
گر صفا میبایدت تجرید شو گر خرد داری ز اهل دید شو ترک دعوی هست تجرید ای پسر فهم کن معنی تفرید ای پسر اصل…
در بیان حاصل شدن چارچیز از چارچیز
چارچیزت بردهد از چار چیز نشنود این نکته جز اهل تمیز هر که زو صادر شود این چارکار بیند آن چار دگر بیاختیار هر که…
در بیان علامتهای متقی
سه علامت باشد انرد متقی کی شود نسبت تقی را با شقی بر حذر باش ای تقی از یار بد تا نیندازد ترا در کار…
در صفت علامتهای فاسق
هست فاسق را سه خصلت در نهاد باشد اول در دلش حب فساد حرفهاش آزردن خلق خداست دور دارد خویش را از راه راست عطار
در نعمت سید المرسلین
سید الکونین ختم المرسلین آخر آمد بود فخر الاولین آنکه آمد نه فلک معراج او انبیاء و اولیاء محتاج او شد وجودش رحمة للعالمین مسجد…
در بیان تعظیم مهمان
ای برادر دار مهمان را عزیز تا بیابی رحمت از رحمن تو نیز مؤمنی کو داشت مهمان را نکو حق گشاید باب رحمت را برو…
در بیان رعایت یتیم ونصایح دیگر
بر سر بالین بیماران گذر زانکه هست این سنت خیرالبشر تا توانی تشنه را سیراب کن در مجالس خدمت اصحاب کن خاطر ایتام را دریاب…
در بیان فقر و صحبت درویشان
فقر میدانی چه باشد ای پسر با تو گویم گر نداری زان خبر گرچه باشد بینوا در زیر دلق خویش را منعم نماید پیش خلق…
در صفت ذکر الله تعالی
باش دایم ای پسر با یاد حق گر خبر داری ز عدل و داد حق زنده دار از ذکر صبح و شام را در تغافل…
خاتمه الکتاب
هر که آرد این نصیحتها بجای در دو عالم رحمتش بخشد خدای ور نیارد این وصیت را بجا دور ماند بی شکی او از خدا…
در بیان تواضع و ترک تکلف
سر چه آرایی بدستار ای پسر گر توانی دل بدست آر ای پسر تا نگیری ترک عز و مال و جاه از همه بر سر…
در بیان رستگاری
گر همی خواهی که باشی رستگار رخ مگردان ای برادر از سه کار اولت دیدن بود حکم قضاش بعد از آن جستن بجان و دل…
در بیان فتوت
چیست مردی ای پسر نیکو بدان اولا ترسیدن از حق در نهان عذر خواهان مرد پیش از معصیت باشدش طاعات بیش از معصیت آنکه کار…
در صفت چارچیز که از چارچیز دیگر میآید
حاصل آید چارچیز از چارچیز یاد دار از این نکته از من ای عزیز خامشی را هر که سازد پیشهٔ در جهان نبود ز کس…
در بیان اصل ایمان
اصل ایمان هست شش چیز ای وحید با تو گویم گر بدل خواهی شنید سه از آن شش با یقین خوف و رجاست پس توکل…
در بیان چار خصلت که کارهای شیطان است
چار خصلت فعل شیطانی بود داند اینها هر که رحمانی بود عطسه مردم چو بگذشت از یکی باشد آن از فعل شیطان بی شکی خون…
در بیان سبب عافیت
عافیت را گر بجویی ای عزیز میتوانش یافتن در چار چیز ایمنی و نعمت اندر خاندان تندرستی و فراغت بعد از آن چونکه بانعمت امانی…
در بیان فواید خاموشی
ای برادر گر تو هستی حق طلب جز بفرمان خدا مگشای لب گر خبر داری زحی لایموت بر دهان خود بنه مهر سکوت ای پسر…
در صفت پنج کس که پنج چیز از ایشان نیاید
کس نیاید پنج چیز از پنج کس یادگیر از ناصح خود این نفس نیست اول دوستی اندر ملوک این سخن باور کن از اهل سلوک…
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد بی حد آن خدای پاک را آنکه ایمان داد مشتی خاک را آنکه در آدم دمید او روح را داد از طوفان نجات او…
در بیان چار چیز که بازگردانیدن آنها محالست
چارچیز است آنکه بعد از رفتنش از محالاتست باز آوردنش چون حدیثی رفت ناگه بر زبان یا که تیری جست بیرون از کمان باز چون…
در بیان سخاوت
در سخا کوش ای برادر در سخا تا بیابی از پی شدت رخا باش پیوسته جوانمرد ای اخی زانکه نبود دوزخی مرد سخی در رخ…
در بیان مخالفت نفس اماره
عاقل آن باشد که او شاکر بود و آنگهی بر نفس خود قادر بود هر کهخشم خود فرو خورد ای جوان باشد او از رستگاران…
در صفت ریاضت نفس و ترک دنیا
گر همی خواهی که گردی سر بلند ای پسر بر خود در راحت ببند هر که بربست او در راحت تمام باز شد بر وی…
در بیان آن کس که دوستی را نشاید
دوست گر باشد زیانکار ای پسر رو طمع زان دوست بردار ای پسر هر که میگوید بدیهای تو فاش دوست مشمارش بدو همدم مباش دوستی…