چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد، آن که رودخانه ها را به رقص در…

ادامه مطلب

آموزگار نیستم

آموزگار نیستم، تا عشق را به تو بیاموزم ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در…

ادامه مطلب

روزی که به مردی برخوردی

روزی که به مردی برخوردی که یاخته های تنت را، به شعر بدل کند و با پیچش موهایت شعر بسازد، روزی که به مردی برخوردی…

ادامه مطلب

امشب با تو نخواهم بود

امشب با تو نخواهم بود! امشب در جایی نخواهم بود… امشب کِشتی‌هایی ‌خریده‌ام با بادبان‌های بنفش که تنها در بندر چشمان تو پهلو می‌گیرند و…

ادامه مطلب

تو بر کاغذ سپید دراز می کشی

تو بر کاغذ سپید دراز می کشی! بر کتاب هایم می خوابی، یادداشت هایم را مرتب می کنی، حروفم را درست می چینی، و اشتباهم…

ادامه مطلب

فراوان دوستت دارم

فراوان دوستت دارم فراوان… و از همان آغاز میدانستم میدانستم که شکست خواهم خورد و لا به لایِ فصل های قِصه کُشته خواهم شد و…

ادامه مطلب

عشق این است

عشق این است که مردم ما را با هم اشتباه بگیرند! وقتی تلفن با تو کار دارد، من پاسخ بگویم! و اگر دوستان به شام…

ادامه مطلب