مقطعات کمال خجندی
یکی شعر سلمان زمن بنده خواست
یکی شعر سلمان زمن بنده خواست که در دفترم زآن سخن هیچ نیست بدو گفتم آن گفته های چو آب کز آن سان دری در…
گفتم از مصر معانی بفرستم بتو باز
گفتم از مصر معانی بفرستم بتو باز سخن چند که آید به دهانت چو شکر باز ترسیدم ازین نکته که گویی چو همام شکر از…
صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید
صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید که طمع چشمه خورشید…
دو کمالند در جهان مشهور
دو کمالند در جهان مشهور یکی از اصفهان یکی ز خجند این یکی در غزل قدیم المثل و آن دگر در قصیده بیمانند فی المثل…
چو دیوان کمال افتد بدستت
چو دیوان کمال افتد بدستت نویس از شعر او چندانکه خواهی خیالات غریب و لفظ و حرفش اگر خواهی که دریایی کماهی زهر لطفش روان…
به مجمعی که دف از قول خویش میزند لاف
به مجمعی که دف از قول خویش میزند لاف جواب دادنی اش در نفس به بانگ بلند که در برابر من ای فراغ چنبر پوش…
آن میرکه در سماع سوزی دارد
آن میرکه در سماع سوزی دارد سگ روی غلام همچو یوزی دارد گویند غلام او خطی دارد سبز خط نی که ولی جوال دوزی دارد
وقت است که استان زمان زرگر منی
وقت است که استان زمان زرگر منی مانند زر از بوته بما صاف نماید کان نیک نباشد که ز صندوق ضمیرم زر دزدد و با…
گر گوشه بسازد سلطان حسین ما را
گر گوشه بسازد سلطان حسین ما را در قلب شهر نبود کس را بما نزاعی با مطربان خوشگو شام و صباح باشد در گوشه حسینی…
شیر مردانه بگفتم پندیت
شیر مردانه بگفتم پندیت روبهی باشی اگر بپذیری برکس آن به که نگیری آهو که سگی باشی ار آهو بگیری
دهقان فضل عالم بردان هلال دین
دهقان فضل عالم بردان هلال دین آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ تن پروران برند گمان…
چو بیتی به بیت خود نمدی
چو بیتی به بیت خود نمدی خواستی گر چه آن سزاوار است ای همچو شعرت چرا نمیدزدیم نمد خانقه که بسیار است گر آگه نه…
به سمع شیخ محمد ایا صبا برسان
به سمع شیخ محمد ایا صبا برسان که باد پیرهن صبر ما ز دست تو چاک درین جهان که بود رنج و راحتش گذران نه…
آن خوش پسر که بردند در مکتب نظامش
آن خوش پسر که بردند در مکتب نظامش مشتاق اوست از جان دارد ورا گرامی سیمین ذقن نگریست دیوان شیخ دردست یارب نگاه دارش از…
نشسته بر دم حمام دیدم آن مه را
نشسته بر دم حمام دیدم آن مه را به گلرخان دگر گفتمش ز بعد سلام اگر تو آدمیای اعتقاد من این است که دیگران همه…
گفت صاحبدلی به من که چراست
گفت صاحبدلی به من که چراست که تورا شعر هست و دیوان نیست گفتم از بهر آنکه چون دگران سخن من پر و فراوان نیست…
شاه را از فضل و رحمت پادشاه ذوالجلال
شاه را از فضل و رحمت پادشاه ذوالجلال هم جمال ملک بخشیدست و ملک جمال داعی جاه و جمال تو کمال است و ملک از…
دعای من این است در هر نمازی
دعای من این است در هر نمازی به خلوت که یا ملجایی یا ملاذی نگه دار اصحاب ذوق و طرب را ز چنگ ملاطی و…
جیم آقا گفت بهر قبر میر
جیم آقا گفت بهر قبر میر حافظی باید که ما سرنا چی ایم چون حمید گر به این معنی شنید از مین برجست و گفتا…
بما آن صوفی ببریده بینی
بما آن صوفی ببریده بینی بغیر از عجز و مسکینی ندارد نشاید جرم خود بینی بروبست که آن بیچاره خود بینی ندارد
الا ای صوفی مکشوف باطن
الا ای صوفی مکشوف باطن که بنمایی ره ارباب ورع را بباطن صورت فقر دعا گوی چو بینی قطع کن از من طمع را
نی به آواز عود گفت نهفت
نی به آواز عود گفت نهفت همه چشمیم تا برون آیی عود هم گفت راستی ما نیز همه گوشیم تا چه فرمایی
گفته های لطیف بنده خویش
گفته های لطیف بنده خویش بنده ام گر بلطف میخوانی بر من خود پسند نیز قلم حاکمی گر به قهر میرانی
سوال کرد یکی از علای دین گلکار
سوال کرد یکی از علای دین گلکار که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست جواب داد که هر موریی که میسازیم چو آتشی بکنی…
درسخنم کزو زنم لاف
درسخنم کزو زنم لاف لاف از سخن چو در توان زد بر فرق حسود قالبی گوی آن خشت بود که پرتوان زد
جوانی گفت با محبوب خوشگوی
جوانی گفت با محبوب خوشگوی که چون بینی هوا خواه تو یارم چرا کاغذ نچسبانی به بینی سریش از نیست با کاغذ من آرم بگفت…
براه گرم بغداد این سلمان
براه گرم بغداد این سلمان در آن حالت که از جان می بریدی نبودش گوییا شعر پدر یاد که آنرا خواندی و بر خود دمیدی
اگر زهره شنیدی بانگ چنگت
اگر زهره شنیدی بانگ چنگت رباب و عود خود را با تو میداد وگر بودی نبی بر رسم تحفه بناختهای تو نی میفرستاد
مکن خواجه اصلاح شعر کمال
مکن خواجه اصلاح شعر کمال قبول از تو و زبنده فرمودن است که پیش من اصلاح شعری چنین بگل بیت معمور اندودن است
گفت فرهاد آقا به میر ولی
گفت فرهاد آقا به میر ولی که رشیدیه را کنیم آباد زر به تبریزیان بآجر و سنگ بدهیم از برای این بنیاد بود مسکین به…
سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک
سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک موج آن بالا و اوج کوشک میدیدیم پست شد بطاق هر دریچه آب نزدیک آنچنان کانزمان…
خواستم از صاحب مطبخ حساب
خواستم از صاحب مطبخ حساب بره کان کشت و سه پایه را برد گفت بر رسم فداکان سود تست حشو آن همسایه بی مایه برد…
جواب گفته های ما به تبریز
جواب گفته های ما به تبریز که می گویند گاه و بیگاه به پستی و بلندی مینماید به پیش بیت کعبه بیت جولاه تو گویی…
بجز معنی حسام ملت و دین
بجز معنی حسام ملت و دین ای مفاخر به گوهر تو عقول حل هر مشکلی که در سخن است کرده بر خاطر تو جمله حلول…
از کتابت مشو جلال ملول
از کتابت مشو جلال ملول قلم کاهلی به خط درکش سخن خال شود نویس که هست سخن خال و خط نوشتن خوش
معایبی که در اشعار خواجه عصار است
معایبی که در اشعار خواجه عصار است نوشته آن همگی در درون دیوانهاست جداولی که بسرخی کشید در دیوان نه جدول است به معنی که…
کرد حکیمی ز نظامی سوال
کرد حکیمی ز نظامی سوال کای بسر گنج معانی مقیم هست در انگشت کمال آن قلم یا نه عصائیست بدست کلیم گفت قلم نیست عصا…
زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند
زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند شکر کز آزادگی بنده در آن سلک نیست باغ اگرم نیست هست نخل معانی بسی نخل مرا برگ…
خادمی نااهل خوارزمی که باد
خادمی نااهل خوارزمی که باد هر دو دندانش شکسته همچو دست کوزه کز لطف آبش می چکد تا شکسته تشنگی ما شکست
جستم از یاری نشان آن پسر
جستم از یاری نشان آن پسر کاب حیوانست جویای لبش گفت بیگناهان بجیحونش طلب کان زمان باشد خلاص از مکتبش هر نماز دیگری آیم برون…
باغی است پر از گل معانی
باغی است پر از گل معانی دیوان کمال تازه اش دار شعر دگران چو خار اشتر پیرامن او بجای دیوار تا سنبل و نرگسش نچینند…
آواز حزین سوزنی را
آواز حزین سوزنی را مشنو که کنند عیب بسیار خشک است همین و نیز باریک چون سوزن خار های دیوار
موریئی کان علا دین سازد
موریئی کان علا دین سازد گر کشد رود باشد امر محال چاره آن ز پیر بنایی رفت شرمنده و بکرد سوال پیر گفتا منت دهم…
کمال اشعار اقرانت ز اعجاز
کمال اشعار اقرانت ز اعجاز گرفتم سر بسر وحی است و الهام چو خالی از خیال خاص باشد خیالست اینکه گیرد شهرت عام
ز ما ای صبا با محمد رسان
ز ما ای صبا با محمد رسان خدا را درودی که او را سزاست بگو با درود آنگهش در نهفت که ای ساز معنی ز…
دریاب کمال این سخن نازک و باریک
دریاب کمال این سخن نازک و باریک آزرده مکن خاطرت از کس سر مویی گر با تو برابر زید آن صوفی اقرع یا دست مرا…
جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری
جز آه و ناله ندارم به عاشقی هنری مرا زدست هنرهای خویشتن فریاد زاشک سرخ و رخ و زرد چون زیم بیغم که هر یکی…
بر سر بیمو حسام خلوتی را هرکه زد
بر سر بیمو حسام خلوتی را هرکه زد حق به دست اوست گر فریاد و افغان میکند چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت…
از جناب رفیع داودی
از جناب رفیع داودی گه سلیمانش آستان بوسید بطریق معامله سوی شیخ مدتی شد که تحفه رسید بار دیگر ز جامه دران امید میتوان صوف…
منشی چرخ را وترا ای فرید عصر
منشی چرخ را وترا ای فرید عصر با آنکه هر دو نجم گرفتند طارمی باشد تفاوتی ز زمین تا بآسمان زان نجم تا بر تنت…