متفرقات – صائب تبریزی
در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است
در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است در توبه شکسته خرابات گم شده است آن طفل مشربیم که در مشت خاک ما بس گوهر…
خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد
خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد خرام موج در دامان دریا بار می زیبد ز پیش چشم دل بردن، به زیر چشم دل…
خالش بلای جان ز خط مشکبار شد
خالش بلای جان ز خط مشکبار شد پرهیز ازان ستاره که دنباله دار شد انصاف نیست سوختن از تشنگی مرا کز خون من عقیق لبت…
چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است
چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است بر کاینات از ته ل خنده لایق است در وقت صبح چرخ نفس راست می کند…
چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب
چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب که بوی خون به مشامم رسید ز سرخی باب! تمام شب به خیال تو عشق می…
جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند
جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند چندان که به گردش بود این دایره، هستند شد پنجه سیمین تو در مهد، نگارین از رشته…
ترا که خط بناگوش ابجد نازست
ترا که خط بناگوش ابجد نازست چه وقت توبه حسن کرشمه پردازست؟ دو چشم واله قربانیان پس از تسلیم دو شاهدست که انجام به ز…
تا چند ز رسوا شدن راز توان سوخت؟
تا چند ز رسوا شدن راز توان سوخت؟ از بی تهی اشک نظرباز توان سوخت مردیم درین خانه دلگیر قفس، چند از شوق هم آغوشی…
بی سبب بر سرم ای عربده ساز آمده ای
بی سبب بر سرم ای عربده ساز آمده ای از دل من چه به جا مانده که باز آمده ای؟ ز ره صبر چه پوشم،…
به دل علاقه نداریم تا به جان چه رسد
به دل علاقه نداریم تا به جان چه رسد گذشته ایم ز خود تا به دیگران چه رسد فقیر را ز غنی کاهش است قسمت…
به آه سرد دل خود دو نیم باید کرد
به آه سرد دل خود دو نیم باید کرد چو غنچه خنده به روی نسیم باید کرد ندا کند به زبان بریده زلف ایاز که…
ای فتنه از سپاه تو تیری ز ترکشی
ای فتنه از سپاه تو تیری ز ترکشی از خنده تو شور قیامت نمکچشی میدان بی قراری ما را کنار نیست دل یک سپندو عشق…
امروز حسن خط به رخ او مسلم است
امروز حسن خط به رخ او مسلم است یاقوت از شکسته آن زلف، درهم است در چشم داغ من که به ماتم نشسته است هر…
از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت
از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت این ملک را به تیغ زبان می توان گرفت ما را بس است گوشه ابروی…
از چمن رفتی و گل با حسرت بسیار ماند
از چمن رفتی و گل با حسرت بسیار ماند چشم بلبل در پی آن طره دستار ماند روی حرف طوطیان هر چند با آیینه است…
یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را
یکی صد شد ز گلچین برگ عشرت گلشن ما را حمایت کرد مور از برق آفت خرمن ما را ز صرصر گر چه می پاشد…
هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست
هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست چه وقت رفتن صحرا و سیر و صحبت توست؟ ز خط مگوی برات مسلمی دارم هنوز اول جوش…
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد چون نظر بر رویش اندازد خجالت می کشد شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود…
نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود
نکشم ناز بتی را که جفاجو نبود به چه کار آیدم آن گل که در او بو نبود؟ بیستون پیش سبکدستی ما بی وزن است…
ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان دارد
ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان دارد گریه من نمک طرز ز طوفان دارد یک نگه کردن ما این همه آزار نداشت باغبان حق نگاهی…
من آن رندم که راز دل ز لوح سینه می خوانم
من آن رندم که راز دل ز لوح سینه می خوانم خط جوهر ز پشت صفحه آیینه می خوانم نمی سازد اجل از گفتگوی عشق…
محنت مردم آزاده فزونتر باشد
محنت مردم آزاده فزونتر باشد بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد عالم خاک بود منتظم از پست و بلند مصلحت نیست ده انگشت برابر…
گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند
گه لب لعلش دهد دشنام و گه تحسین کند هر نفس خود را به رنگی در دلم شیرین کند دانی از خارا بریدن مطلب فرهاد…
گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند
گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند نسیم صبح محشر را فسون خواب می داند گهی با درد می غلطم، گهی با داغ می…
کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟
کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟ یوسف نه عزیز است که در چاه گذارند صد مرتبه خوشتر بود از قیمت نازل گر یوسف ما…
کجا دماغ تو گرم از شراب می گردد؟
کجا دماغ تو گرم از شراب می گردد؟ که می ز شرم نگاه تو آب می گردد همیشه در پی آزار ماست چشم فلک به…
غم پوشش برونم را گرفته است
غم پوشش برونم را گرفته است خیال نان درونم را گرفته است ز فکر جامه و نان چون برآیم؟ که بیرون و درونم را گرفته…
عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند
عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟ بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست که نظربند ز خار سر دیوار…
شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است
شیوه ما گرد جانان بی خبر گردیدن است گرد دل گردیدن ما گرد سر گردیدن است در محرم تا چه خونها در دل مردم کند…
سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا
سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست رگ بریده تاکی…
زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند
زهر در پیمانه کردم انگبین پنداشتند خون دل خوردم شراب آتشین پنداشتند خط کشیدم بر سر سوداپرست خویشتن ساده لوحان جهان چین جبین پنداشتند بدگمانی…
ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن
ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن که به جامه های صورت نتوان نماز کردن قد همچو تیر خود را به سجود حق…
ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست
ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟ زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید روشن نشد…
رهنوردی که مدارش به توکل گذرد
رهنوردی که مدارش به توکل گذرد گر قدم بر سر دریا نهد از پل گذرد کی به فکر خس و خاشاک من افتد برقی کز…
دیده از صورت پرستی بسته بود آیینه ام
دیده از صورت پرستی بسته بود آیینه ام نوخطی دیدم که بازی کرد دل در سینه ام
دل رمیده به این خاکدان نمی سازد
دل رمیده به این خاکدان نمی سازد به هیچ وجه شرر با دخان نمی سازد به خارخار قفس بلبلی که خوی گرفت دگر به خار…
در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست
در محبت جز تهیدستی متاعی باب نیست هر که را دل هست اینجا از اولوالالباب نیست در میان چشم ما و دولت بیدار عشق پرده…
داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است
داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است از تب غیرت گل خورشید را افروخته است آنچه بر رخساره او می نماید خال نیست…
خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید
خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید چند چون شمشیر بتوان بود در بند…
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است در خط سبز، شهپر طوطی رسانده است جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش بر شمع آفتاب…
چو دست خود به دعا می پرست بردارد
چو دست خود به دعا می پرست بردارد به باغ گریه کنان تاک دست بردارد دعای صبح بناگوش بی اثر شده است دگر کسی به…
چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟
چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟ چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟ از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه ام کی…
جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست
جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست در نامه ما یک سر مو سهو قلم نیست ما خود سر طومار شکایت نگشاییم خودگوی،…
ترا که چتر زراندود آفتاب بود
ترا که چتر زراندود آفتاب بود هلال عید به اندازه رکاب بود همان خورم به رگ خواب نیش بیداری اگر چه بسترم از پرده های…
تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟
تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟ تا کی کسی شناه به دریای خون کند؟ هر کس ز عشق سایه دستی گرفته است…
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن رگ خواب است از افسردگی…
به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد
به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد…
برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش
برو ای غیر به ما داغ محبت مفروش این زر قلب به کار همه کس نتوان کرد
بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است
بخت ما چون بیدمجنون سرنگون افتاده است همچو داغ لاله نان ما به خون افتاده است هر چه می گیریم صرف بینوانان می کنیم کاسه…