قصاید سلمان ساوجی
قصیده ششم در مدح سلطان اویس
قصیده ششم در مدح سلطان اویس ای که روی تو به صدبار، ز گل تازهترست از حیایت به عرق، روی گل تازهترست یا رب این…
قصیده بیست و هفتم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و هفتم در مدح سلطان اویس عید من آنکه هست خم ابرویش هلال بر عین عید ابروی چون نون اوست دال عیدی که…
درمرثیه شیخ زاهد
درمرثیه شیخ زاهد دریغا که باغ بهار جوانی فرو ریخت از تند باد خزانی دریغ آن مه سرو بالا که او را ز بالا فتاد…
در مدح سلطان الوزرا محمد زكریا
در مدح سلطان الوزرا محمد زكریا سرو با قد تو خواهد که کند بالا راست راستی نیستش این شیوه که بالای تو راست چشم سرمست…
قصیده سی و نهم در مدح سلطان اویس
قصیده سی و نهم در مدح سلطان اویس دمید گرد لب جوی خط زنگاری بیاد و در قدح افکن شراب گلناری صبا شراب صفا ریخت…
قصیده چهارم در مدح سلطان اویس
قصیده چهارم در مدح سلطان اویس ز سیم برف، زمین شد چون قلزم سیماب بیا و کشتی دریای لعل را دریاب بیا و یک دو…
درمدح دلشاد شاه
درمدح دلشاد شاه ای سرو گل عذار و مه آفتاب روی ما را متاب در غم و از ما متاب روی با سایه سواد سر…
در مدح دلشاد خاتون
در مدح دلشاد خاتون زهی نهال قدرت سرو جویبار روان طراوت گل رویت بهار عالم جان رخت ز نسخه باغ ارم نمود مثال دهانت از…
قصیده سی و ششم در مدح سلطان اویس
قصیده سی و ششم در مدح سلطان اویس طراوتی است جهان را به فر فروردین که هر زمان خجل است اسمان ز روی زمین ز…
قصیده بیست و هشتم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و هشتم در مدح سلطان اویس شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام غرض آن است که امشب شب جام…
درموعظه و پند
درموعظه و پند سرای خانه گیتی که خانه دودراست در دو اساس اقامت منه که رهگذر است تو کدخدایی این خانه میکنی، غلطی تو را…
در مدح شاه دوندی
در مدح شاه دوندی بهار و نگار و شراب و جوانی کسی را که باشد زهی زندگانی دو چیزند سرمایه کامگاری دو ذوقند پیرایه شادمانی…
قصیده سی و سوم در مدح سلطان اویس
قصیده سی و سوم در مدح سلطان اویس منت خدای را که به تعید ذو المنن رونق گرفت شرع به پیرایه ی سنن خلقی است…
قصیده بیست و نهم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و نهم در مدح سلطان اویس خوش نسیمی از چمن بر خاست بر خیز ای ندیم ! خوش بر آور در هوای باغ…
درطلب آمرزش
درطلب آمرزش منم ، که نیست شب و روز جز گنه کارم گناهکار وامید عفو می دارم امیدوار به فضل خدا هر روزی هزار بار…
در مدح خواجه شمس الدین زکریا
در مدح خواجه شمس الدین زکریا داغ ابروی تو دل پیوسته دارد بر جبین نقش یاقوتت نگارد جان شیرین بر نگین جز دهانت هیچ ناید…
قصیده سی و دوم در مدح سلطان اویس
قصیده سی و دوم در مدح سلطان اویس این گلستان است ؟ یا صحن ارم ؟ یا بوستان ؟ این شبستان است ؟ یا بیت…
قصیده بیست و سوم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و سوم در مدح سلطان اویس ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا رایت رایت، به…
درمدح امیر سیخ حسن نویان
درمدح امیر سیخ حسن نویان به چشم و ابرو و رخسار و غمزه میبرد دلبر قرار از جسم وخواب از چشم وهوش از عقل وعقل…
در مدح خواجه غیاث الدین محمد
در مدح خواجه غیاث الدین محمد تا ز مشک ختنت، دایره بر نسترن است سبزهٔ خط تو آرایش برگ سمن است از دل مشک و…
قصیده هفدهم در مدح سلطان اویس
قصیده هفدهم در مدح سلطان اویس وصف ماه من چو شعری را منور میکند آفتاب از مطلع آن شعر سر بر میکند لعل را لعل…
قصیده سی و چهارم در مدح سلطان اویس
قصیده سی و چهارم در مدح سلطان اویس این وصلت مبارک وین مجلس همایون بر پادشاه عالم فرخنده باد ومیمون شاهی که باز چترش هر…
قصیده بیست و ششم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و ششم در مدح سلطان اویس مبشران سعادت برین بلند رواق همی کنند ندا در ممالک آفاق که سال هفتصد و پنجاه و…
در وصف ساغر و می
در وصف ساغر و می نیست پیدا ، این محیط لاجوردی را کنار ساقیا دریای می در کشتی ساغر بیار ! چون به زرین زرورق…
در مدح امیر شیخ حسن
در مدح امیر شیخ حسن طالع عالم مبارک شد به میمون اختری منتظم شد سلک ملک دین به والا گوهری تاج شاهی سرفرازی میکند امروز…
قصیده نهم در مدح سلطان اویس
قصیده نهم در مدح سلطان اویس ساقی زمان آذر و دوران بهمن است خون زلال رز ز زلال به زندان آهن است در جام و…
قصیده سی و پنجم در مدح سلطان اویس
قصیده سی و پنجم در مدح سلطان اویس پیش از این ملکی که جمع را شد میسر بیش از این شاه را اکنون به فیروزی…
قصیده بیست و دوم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و دوم در مدح سلطان اویس فرخ اختر اختری دری و دری شاهوار شد ز برج خسروی و درج شاهی آشکار آسمان در…
در موعظه ونصیحت
در موعظه ونصیحت زحبس نفس خلاص ای عزیز اگر یابی سریر سلطنتت مصر جان مقر یابی از این خرابه کنگر مقام اگر ببری فراز کنگره…
در طلب بخشش از سلطان
در طلب بخشش از سلطان ای سران ملک را شمشیر تو مالک رقاب! باغ عدل از جویبار تیغ سبزت خورده آب! با شکوه کوه حلمت،…
قصیده یازدهم در مدح سلطان اویس
قصیده یازدهم در مدح سلطان اویس دولت سلطان اویس، عرصه دوران گرفت ماه سر سنجقش، سر حد کیوان گرفت هر چه ز اطراف بحر، وآنچه…
قصیده سوم در مدح سلطان اویس
قصیده سوم در مدح سلطان اویس آن ماه، رو اگر بنماید شبی به ما در وجه او نهیم دل و جان به رو نما رویش…
قصیده بیست و چهارم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و چهارم در مدح سلطان اویس دارم آهنگ حجاز ، ای بت عشاق نواز راست کن ساز ونوایی زپی راه حجاز راز جان…
در مدحدلشاد خاتون
در مدحدلشاد خاتون سر سودای سر زلف تو تا در سرماست همچو مویت دل سودایی ما بیسر و پاست ما چو موی تو همه حلقه…
در شكایت از روزگار
در شكایت از روزگار سقی الله لیلا، کصدغ الکواعب شبی عنبرین خال مشکین ذوایب فلک را به گوهر مرصع، حواشی هوا را به عنبر مستر،…
قصیده نزدهم در مدح سلطان اویس
قصیده نزدهم در مدح سلطان اویس باد سحرگهی به هوای تو جان دهد آب حیات را، لب لعلت نشان دهد در بوستان به یاد دهن…
قصیده سی ام در مدح سلطان اویس
قصیده سی ام در مدح سلطان اویس دودر در درج دولت داشت این فیروزه گون طارم سزای افسر شاهی ، صفای جوهر عالم سعادت هر…
قصیده بیست و پنجم در مدح سلطان اویس
قصیده بیست و پنجم در مدح سلطان اویس بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش غزالم از کله تا طوق…
در موعظه و دوری از دنیا
در موعظه و دوری از دنیا ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن روی ننماید…
از تکسر، اگرش طره به هم بر شده است
از تکسر، اگرش طره به هم بر شده است عارضش باری ازین عارضه خوشتر شده است داشتش آینه گردی و کنون روشن شد که به…
قصیده هشتم در مدح سلطان اویس
قصیده هشتم در مدح سلطان اویس بهار خانه چین، عرصه گلستان است مخوان بهار مغانش که دشت موغان است خوش است وقت گل تازه زانکه…
قصیده دوازدهم در مدح سلطان اویس
قصیده دوازدهم در مدح سلطان اویس در درج عقیق لبت نقد جان نهاد جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد قفلی ز لعل بر در…
قصیده اول در مدح سلطان اویس
قصیده اول در مدح سلطان اویس ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا رایت رایت، به پیروزی چو…
در مدحامیر شیخ حسن
در مدحامیر شیخ حسن ای حریم بارگاهت کعبه ملک و ملک ! ساحتت را روضه فردوس حدی مشترک در خط از عکس خطوطت ، سطح…
در پند و دوری از دنیا
در پند و دوری از دنیا قدم نه بر سر هستی که هست این پایه ادنی ورای این مکان جاییست عالی، جای توست آنجا رها…
قصیده هجدهم در مدح سلطان اویس
قصیده هجدهم در مدح سلطان اویس وقت آن آمد که بلبل در چمن گویا شود بهر گل گوید «خوش آمد» تا دل گل وا شود…
قصیده دوم در مدح سلطان اویس
قصیده دوم در مدح سلطان اویس زکان سلطنت لعلی سزای تاج شد، پیدا که لولو با همه لطف از بن گوشش شود، لالا مهی گشت…
درنعت پیامبر
درنعت پیامبر هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عنقای همتش دو جهان زیر بال یافت هر جا که در بلای ولایش گرفت انس…
در مدح غیاث الدین محمد
در مدح غیاث الدین محمد راه نجم چو مشرف کند ایوان حمل عامل نامیه را باز فرستد به عمل صفر تخت سلطان فلک بر دارد…
در بیان اوضاع نامناسب ساوه
در بیان اوضاع نامناسب ساوه چون به عزم حضرت خورشید جمشید اقتدار آفتاب سایه گستر، سایه پروردگار ابر دریا، آستین خورشید گردون آستان اردشیر شیر…