از لطف تو هیچ بنده نومید نشد

از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد لطفت به کدام ذرّه پیوست دمی کان ذرّه به از هزار خورشید…

ادامه مطلب

آن کس که نبوّت به شبانی بخشد

آن کس که نبوّت به شبانی بخشد سلطانی را به پاسبانی بخشد چون هست امید تو بدو دل خوش دار کاو هر نفسی بتازه جانی…

ادامه مطلب

ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش

ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش ای از همه پنهان و به پیدایی فاش بر حالت ما مگیر زان روی که ما…

ادامه مطلب

ای خدمت تو سعادت و پیروزی

ای خدمت تو سعادت و پیروزی مولای تو بودن سبب بهروزی از خدمت تو دست ندارم که زتو هم عمر فزون می شود و هم…

ادامه مطلب

این سودا را نمی توان کرد نهان

این سودا را نمی توان کرد نهان در کاسهٔ سر باشد و در کیسهٔ جان اندر سر و سینه رو طلب کن اثرش کاو را…

ادامه مطلب

بی ذل کسی به پادشایی نرسد

بی ذل کسی به پادشایی نرسد هرگز به دُرست مومیایی نرسد گر رهرو را به فعل خود وادارند پس کَس به مقام پیشوایی نرسد اوحدالدین…

ادامه مطلب

تا من باشم زپیش رویت نشوم

تا من باشم زپیش رویت نشوم فارغ نفسی ز گفت و گویت نشوم از سگ بترم اگر برای دل تو خاک قدم سگان کویت نشوم…

ادامه مطلب

چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد

چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا…

ادامه مطلب

در بادیهٔ وصال آن شهره نگار

در بادیهٔ وصال آن شهره نگار جانبازانند عاشقان رخ یار مانندهٔ حلّاج انا الحق گویان و از هر کنجی هزار سر بر سرِ دار اوحدالدین…

ادامه مطلب

در مطبخ عشق پاکبازان قضا

در مطبخ عشق پاکبازان قضا کردند به غربیل بد از نیک جدا از چشمهٔ غربیل فروشد مقصود مستی همه بر سر آمد اینک من و…

ادامه مطلب

زان پیش که ما طفیل آدم بودیم

زان پیش که ما طفیل آدم بودیم در خلوت خاص با تو همدم بودیم این صحبت ما با تو نه امروزین است پیش از من…

ادامه مطلب

فریاد از آنچ نیست و می خوانندم

فریاد از آنچ نیست و می خوانندم زاهد نیم و بزهد می خوانندم گر زانک درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

لطفی بکنی عنایت از سر گیری

لطفی بکنی عنایت از سر گیری زین نقد دغل که می زنم زرگیری در مملکتت هیچ نیاید خللی گر هیچ کسی را به کسی برگیری…

ادامه مطلب

من گرچه سزای راه درگاه نیم

من گرچه سزای راه درگاه نیم جز بر در سایهٔ هوالله نیم چون من توام و تو من، توام راه نمای تو آگهی از من…

ادامه مطلب

هر دل که خبردار شد از اسرارش

هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی…

ادامه مطلب

یا رب تو مرا عاشق صادق گردان

یا رب تو مرا عاشق صادق گردان با عشق توَم دمی موافق گردان من خود دانم که عشق کاری است بزرگ من لایق آن نیم…

ادامه مطلب

از دیده دل من ارچه پرنورتر است

از دیده دل من ارچه پرنورتر است با دیده دل از آفت خود دورتر است رنج از دل و دیده نیست از تقدیر است دل…

ادامه مطلب

آنجا سخنی زهر نوایی نخرند

آنجا سخنی زهر نوایی نخرند بی حاصلیی زهر گدایی نخرند نومید مشو بهر چه داری پیش آی کانجا همه چیزی به بهایی نخرند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای از ره لطف راعی هر رَمه تو

ای از ره لطف راعی هر رَمه تو مقصود جهانیان زهر دمدمه تو جز تو همه هر چه هست تشویش ره است ما را زهمه…

ادامه مطلب

ای دل طمع وصل به بیهوده مدار

ای دل طمع وصل به بیهوده مدار کز دوست جز او نیست کسی برخوردار هر کس زکمال او [ورا] نیست خبر او در پس پرده…

ادامه مطلب

با قوّت پیل مور می باید بود

با قوّت پیل مور می باید بود با ملک دو کون عور می باید بود این طرفه تر است حال هر بی ادبی می باید…

ادامه مطلب

پای آبله و دست تهی، سینه کباب

پای آبله و دست تهی، سینه کباب جان پر غم و دل پر آتش و دیده پرآب سر پرهوس و صبر نه و عمر خراب…

ادامه مطلب

تسلیم و رضا به زشت کیشان ندهند

تسلیم و رضا به زشت کیشان ندهند و اسرار خدا به دل پریشان ندهند خودبینان را به ره حجابی است بزرگ صاحب خبران خبر بدیشان…

ادامه مطلب

چون کار به جهد و جدّ تو برناید

چون کار به جهد و جدّ تو برناید دلتنگ مشو که آنچنان می باید چون نور فراز شد جهان بگشاید کز دامن صبح روز روشن…

ادامه مطلب

در حضرت تو صدق و نیاز آوردم

در حضرت تو صدق و نیاز آوردم وز درد تو قصّهٔ دراز آوردم نقدی که به من سپرده بودی به اَلَست قلب و دغل و…

ادامه مطلب

در کتم عدم چو برگزیدی ما را

در کتم عدم چو برگزیدی ما را در ربقهٔ بندگی کشیدی ما را آخر به کدام عیب رد خواهی کرد اول که تو با عیب…

ادامه مطلب

سرّ قدر از جهانیان پنهان است

سرّ قدر از جهانیان پنهان است آن سر به طریق عقل نتوان دانست در جستن آن نقطه که مقصود آن است چون دایره هرک هست…

ادامه مطلب

کار قدر از چون و چرا بیرون است

کار قدر از چون و چرا بیرون است چونی و چرایی زصفا بیرون است آن کس که به یک حرف زما برگردد خطّش در کش…

ادامه مطلب

لطف تو و قهر تو همیشه به هم است

لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی…

ادامه مطلب

من در پی عشق تو چه پویم که کیم

من در پی عشق تو چه پویم که کیم وصلت به کدام مایه جویم که کیم گر لطف توم دست نگیرد امروز فردا به کجا…

ادامه مطلب

هرگز به وصال چون تو یاری برسم

هرگز به وصال چون تو یاری برسم بیرون زغمت به هیچ کاری برسم زین سان که منم میان دریای فراق هرگز بینی تا به کناری…

ادامه مطلب

یا رب تو نگه دار دلم را از غیر

یا رب تو نگه دار دلم را از غیر تا ماند جان من مدام اندر سیر بینایی ده به حضرت خویش مرا خواهی تو به…

ادامه مطلب

از قرب بعید شوق باید بودن

از قرب بعید شوق باید بودن پیوسته ملازم تو شاید بودن لکن به خلاف آنچ رفته است قلم از دست من و تو برنیاید بودن…

ادامه مطلب

آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ

آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ آنجا که شقاوت است چه نام و چه ننگ در راه قضا یکی است اسباب و…

ادامه مطلب

ای از تو خرابی سبب آبادی

ای از تو خرابی سبب آبادی وای در غم تو هزار جان را شادی در بندگیت از دو جهان آزادم هرگز دیدی بنده بدین آزادی…

ادامه مطلب

ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید

ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید کالبتّه به چشم جسم جان نتوان دید از تو بگذر که تو زتو چندان است کز…

ادامه مطلب

با هر درمم اگر دو صد بدره بود

با هر درمم اگر دو صد بدره بود با مهر کرامت تو یک ذرّه بود گر کفر همه وجود در من باشد با بحر عنایت…

ادامه مطلب

بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست

بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست بی مرهم وصل هر زمان خستهٔ تست چون می گسلی از آنک پیوستهٔ تست گر بستهٔ تست دل نه…

ادامه مطلب

تو بر دل من حکم روانی می کن

تو بر دل من حکم روانی می کن هر حکم روانی که توانی می کن من دل به تو دادم آنِ من تا اینجاست آنِ…

ادامه مطلب

چون قطرهٔ مهر او چکیدن گیرد

چون قطرهٔ مهر او چکیدن گیرد دل جامهٔ عافیت دریدن گیرد چون باد عنایتش وزیدن گیرد اسباب بلا زمن بریدن گیرد اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

در خود نگر ار نئی تو واقف زجهان

در خود نگر ار نئی تو واقف زجهان و اندر تن خود بین همه پیدا و نهان گر زانک نمی رسد یقینت به گمان پس…

ادامه مطلب

در نفی تو خلق را امان نتوان داد

در نفی تو خلق را امان نتوان داد جز در ره اثبات تو جان نتوان داد با آنکه زتو هیچ مکان خالی نیست در هیچ…

ادامه مطلب

زنهار تو ای دل زخدا آگه باش

زنهار تو ای دل زخدا آگه باش چندانک تو را جهد بود در ره باش در بند زر و سیم تو تاکی باشی رو طالب…

ادامه مطلب

گر در عمل عشق به کاری برسم

گر در عمل عشق به کاری برسم از بادهٔ وصلت به خماری برسم در بحر وصال تو بسی خواهم بود آخر به لبی یا به…

ادامه مطلب

گشتم به هوس گِرد بد و نیک بسی

گشتم به هوس گِرد بد و نیک بسی حاصل نشد از عمر مرا جز هوسی تا می ماند زعمر یا رب نفسی دریاب که جز…

ادامه مطلب

من خود به چه دل زنم دم سودایش

من خود به چه دل زنم دم سودایش یا من چه سگم که دیده سازم جایش گر دست رسد جملهٔ معصومان را در دیده کشند…

ادامه مطلب

یا دم بی غم مرا تو بی غم گردان

یا دم بی غم مرا تو بی غم گردان مقصود من خسته میسّر گردان بنمای مرا روی، مکن، این خوش نیست تو با من و…

ادامه مطلب

یا رب ز سرشک رخ زر و سیمم ده

یا رب ز سرشک رخ زر و سیمم ده یعنی قدم رضا و تسلیمم ده در مکتب اخلاص و ره صدق و صفا حرفی دو…

ادامه مطلب

امیرالمؤمنین حسین علیه صلوات الله

امیرالمؤمنین حسین علیه صلوات الله ای آنکه چو تو شهی زمانه بنزاد از جملهٔ کفر گشته جانت آزاد مر مردن تو گرچه خرابیّ تن است…

ادامه مطلب

آنجا که سراپردهٔ اجلال جلال

آنجا که سراپردهٔ اجلال جلال جانها همه واله اند زبانها همه لال دنیا دل ما نبرد و عقبی نبرد ما را همه مقصود وصال است…

ادامه مطلب