ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست

ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست مرا صد بار گفتی خواهمت کشت بکش بک ره مکش…

ادامه مطلب

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست

هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست هست گفتند آن دهان را هر چه می…

ادامه مطلب

هر لحظه غمزه‌ها به جفا نیز می‌کنی

هر لحظه غمزه‌ها به جفا نیز می‌کنی باز این چه فتنه‌هاست که انگیز می‌کنی دل‌های ما نخست به تاراج می‌بری وآنگه اسپر زلف دلاویز می‌کنی…

ادامه مطلب

هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد

هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد که رساند بر کوی نو خاک تن من مگر این…

ادامه مطلب

نور چشمی تو ما را نظری می‌باید

نور چشمی تو ما را نظری می‌باید گر رسد صد نظر از تو دگری می‌باید باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف منقطع شد…

ادامه مطلب

نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن

نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن نمی آید ز من کاری بغیر از باده نوشیدن اگرچه دیدن خوبان همه عین بلا باشد…

ادامه مطلب

مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت

مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت بوی تو چون شنیدن گل عندلیب…

ادامه مطلب

من طاقت دوری ز رخ یار ندارم

من طاقت دوری ز رخ یار ندارم جز بردن بار غم او کار ندارم صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند با این همه در…

ادامه مطلب

مگر ترک جفا و بکن جفای دگر

مگر ترک جفا و بکن جفای دگر که باشد از تو جفای دگر وفای دگر بلا فرستی و من باز بسته دل به امید که…

ادامه مطلب

مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم

مرا گویند باران کیست بار تو چرا گویم ز مهروبان کدامست اختیار نو چرا گویم نشسته بر سر راه طلبکاری چو مشتاقان برای کیست چندین…

ادامه مطلب

مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش

مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون…

ادامه مطلب

ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز

ما سر فدای خاک رهت کرده ایم باز دردسری بکوی تو آورده ایم باز قطع أدیم چهره گلگون بخون دل بر خاک آستان تو گسترده…

ادامه مطلب

ما در حریم مجلس عشاق محرمیم

ما در حریم مجلس عشاق محرمیم با درد پار صاحبه و با ناله همدمیم تا نوبت غلامی آن در به ما رسید هر جا که…

ادامه مطلب

ما از نو سخنور جهانیم

ما از نو سخنور جهانیم صاحب نظریم و نکته دانیم سوز دل ما چو خط برآری ما مردم نا نوشته خوانیم چون نقش دهان تو…

ادامه مطلب

گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است

گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است باد صباش نیک بزن گو که به زده است زد پای بر سرم شدم از…

ادامه مطلب

گفتم ای سیم‌ذقن گفت که را می‌گویی

گفتم ای سیم‌ذقن گفت که را می‌گویی گفتم: ای سیم‌ذقن! گفت: که را می‌گویی؟ گفتم: ای عهدشکن! گفت: چه‌ها می‌گویی گفتم: ای آنکه نداری سر…

ادامه مطلب

گر کشندم به غمزه چشمانت

گر کشندم به غمزه چشمانت نیست ک دین عشق تاوانت بر دلم آمدست تیر تو حیف که جراحت کشید پیکانت به آب حیات تر نکنند…

ادامه مطلب

گر دم زنم بی روی او شرم آیدم از روی خود

گر دم زنم بی روی او شرم آیدم از روی خود عاشق بجوید زندگی بی صحبت دلجوی خود من جانه می کندم زغم آن لب…

ادامه مطلب

گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری

گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری پیش هر حوری ز آب دیده باشد کوثری گرنه در هر غرفه زنجیری بود از موی دوست…

ادامه مطلب

که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین

که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب تو…

ادامه مطلب

کجا کنند به تیغ از تو عاشقان اعراض

کجا کنند به تیغ از تو عاشقان اعراض ز شمع باری پروانه کی برد مقراض بیا که بر تو کم عرض سوز و در نهان…

ادامه مطلب

غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او

غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او که نیست جز می و شاهد حریفِ صحبتِ او در آن زمان که نی ماه غبار خواهد بود نشسته…

ادامه مطلب

عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال

عشق حرفی ست که دال است بر آیات کمال آنکه در قال فرو ماند نشد واقف حال زاهد خشک به انکار محبان جان داد گو…

ادامه مطلب

عاشقان روی ترا نور مصور خوانند

عاشقان روی ترا نور مصور خوانند پرده بر گیر که روشن تر ازین بر خوانند اشک ریزان شبستان فراق از سر سوز عارض و خاک…

ادامه مطلب

طبع لطیف داند لطف لب و دهانت

طبع لطیف داند لطف لب و دهانت فکردقیق باید سررشته میانت دی میشدی خرامان چون سرو وعقل می گفت خوش میروی به تنها تنها فدای…

ادامه مطلب

شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین

شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین چرا آن ترک کافر کیش غارت می کند چندین در آن صف کو…

ادامه مطلب

سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان

سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان بینو مرا ز تشنگی آمده بود جان…

ادامه مطلب

سرو را هرکه راست می‌گوید

سرو را هرکه راست می‌گوید قامت بار ماست می‌گوید چون دهانت کجاست می‌گویم چون دهانم کجاست می‌گوید خبری ز آن میان چو می‌پرسم عالِمُ السِّر…

ادامه مطلب

زیر پا دامن کشان زلف دوتای او ببین

زیر پا دامن کشان زلف دوتای او ببین بر زمین افتاده چندین سر برای او ببین جنت اعلی و طوبی فکر دور است و دراز…

ادامه مطلب

روی تو قبله مناجات است

روی تو قبله مناجات است دیدنت احسن العبادات است آگه از راز آن دهان و میان عالم السر والخفیات است مخلصان را وصال تست خیال…

ادامه مطلب

رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است

رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است پیداست مه که پنهان از شرم آن جمال است آن رغ کشیده دامی گرد قمر که زلف است وآن لب…

ادامه مطلب

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را شرمنده ساختی همه روز آفتاب را تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست بر خلق تشنه حکم…

ادامه مطلب

دوستان گر کشت ما را دوست ما دانیم و دوست

دوستان گر کشت ما را دوست ما دانیم و دوست چون هلاک ما رضای اوست ما دانیم و دوست گر نوازد ور گدازد جان ما…

ادامه مطلب

دلبر چه زود خط برخ دلستان کشید

دلبر چه زود خط برخ دلستان کشید خطی چنان لطیف بمامی توان کشید نقاش صنع صورت خوب تو مینگاشت چون نقش بست خط نو چست…

ادامه مطلب

دل مقیم در آن جان جهان می باشد

دل مقیم در آن جان جهان می باشد خاطر آنجاست که آن جان جهان می باشد خوش بود دل نگرانی بچنان دلبندی که بدین کس…

ادامه مطلب

دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو

دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو پدید نیست نشانش مگر نهان شد از و اگرچه در غم اوه شد هلاک من نزدیک بدین قدر…

ادامه مطلب

دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند

دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند خواب در چشم پر آب نگرانش بستند هر کجا بود در آفاق دل شیدانی کارسن زلف تو…

ادامه مطلب

دریغ از جورت آمد وز جفا نیز

دریغ از جورت آمد وز جفا نیز که با من آن نمی داری روا نیز تو دشنامم دهی بهتر که غیری بخواند رحمتم گوید دعا…

ادامه مطلب

در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین

در سر زنجیر زلف او من بی عقل و دین بار در پیچیدهام هذا جنون العاشقین دی طبیب آمد به پرسش بر سر بالین من…

ادامه مطلب

دارم اندک روشنائی در بصر

دارم اندک روشنائی در بصر بی جمال او ولی فیه النظر چشم مشتاقی براه انتظار خاک شد وز خون دیده خاک تر سرخ گردد هر…

ادامه مطلب

خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است

خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است به آن لبان چو شکر نبات نزدیک است ز خاک پای تو سر سبزی ایست سرها را…

ادامه مطلب

حدیث حسن او چون گل به دفتر درنمی‌گنجد

حدیث حسن او چون گل به دفتر درنمی‌گنجد از آن عارض به جز خملی در این دفتر نمی‌گنجد نگویند آن دهان و لب ز وصفت…

ادامه مطلب

چو آن شاخ گل از بستان بر آمد

چو آن شاخ گل از بستان بر آمد زهر شاخی گلی از پا درآمد چنان پر شد زچشمت چشم نرگس بازار س که آب خجلتش…

ادامه مطلب

چندین چه بلا و درد است این آه

چندین چه بلا و درد است این آه از عشق تو بر دل من ای ماه از مجمر سینه می بر آرم هر لحظه هزار…

ادامه مطلب

چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را

چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را مردم به دور روی تو…

ادامه مطلب

جان و لبش از صبح ازل همنفسانند

جان و لبش از صبح ازل همنفسانند غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند گره لب از بی سببی نیست بسی خال آنجا شکری هست که…

ادامه مطلب

ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم

ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم غلط گفتم خطا گفتم چه گفتم اگر گفتم ستم چندین روا نیست حدیث ناروا گفتم چه گفتم به…

ادامه مطلب

تا خلوت دل خالی از اغیار نیابی

تا خلوت دل خالی از اغیار نیابی بام و در آن خانه پر از بار نیابی آنجا که شد او یافته خود را نتوان یافت…

ادامه مطلب

بیمار ترا کس نتوانست دوا کرد

بیمار ترا کس نتوانست دوا کرد هم درد تو خوشتر که علاج دل ما کرد عشاق قلندر صفت از عشق نمیرند آنکس که بمیرد همه…

ادامه مطلب

بی تو از دردم آرمیدن نیست

بی تو از دردم آرمیدن نیست وز توأم طاقت بریدن نیست گر تو شمشیر میکشی ما را زهرة آه بر کشیدن نیست آه ما با…

ادامه مطلب